eitaa logo
مجتمعنا
713 دنبال‌کننده
129 عکس
20 ویدیو
17 فایل
برخی یادداشت ها و درس گفتارهای محمدرضا قائمی نیک در اینجا، به عنوان شخص حقیقی می نویسم @MRghaeminik
مشاهده در ایتا
دانلود
در این دو تحلیل فوق، ما با دو نوع علوم اجتماعی مواجهیم؛ علوم اجتماعی که بر باب فهم فضای مافوق حیات محسوس، قفلی زده تا ما را منحصر در همین عالم تنگ کند و درکش از ارتباط این دنیا و آن دنیا در توضیح امر اجتماعی، دچار انقطاع و گسست است و لذا سالها در یک دایره تنگ (تقابل حکومت_جامعه) به دور خود می‌چرخد و اگرچه صدها صفحه کاغذ را سیاه می‌کند، اما ما را در نهایت، در سرگشتگی مغشوش بی‌ثمری رها می‌سازد و علوم اجتماعی که اگرچه قدری لکنت زبان دارد، اما انفتاحی را در درونش دارد که احساس گشایش فکر و روح را از خلال نوشتن و خواندنش، ولو نادر و کم‌حجم، همراه با تامل و تفکر برایمان باقی می‌گذارد؛ تامل و تفکری که هرچند هنوز در مقام علم نیست اما امکان پرسش را مهیا می‌سازد.
این بخش از بیانات امروز مقام معظم رهبری، تحلیلی عمیق و همه‌جانبه از جایگاه رژیم غاصب در ارتباط با کشورهای وابسته منطقه است. ترجمه از عربی خطبه دوم: ما ایرانی‌ها از زمانی دور با لبنان و امتیازهایش آشناییم؛ کسانی چون شهید محمّد بن مکّی عاملی، و علیّ بن عبدالعال کَرَکی، و شهید زین‌الدّین عاملی، و حسین بن عبدالصّمد عاملی، و پسرش محمّد بهاءالدّین، معروف به شیخ بهائی و غیر آنها از مردان علم  و دین، ایران را در دولتهای سربداران و صفوی در قرنهای هشتم و دهم و یازدهم هجری از برکات دانش سرشار خود بهره‌مند کرده‌اند. اداء دِین به لبنان مجروح و خونین، وظیفه‌ی ما و وظیفه‌ی همه‌ی مسلمانها است. حزب‌الله و سیّد شهید با دفاع از غزّه و جهاد برای مسجدالاقصیٰ و ضربه به رژیم غاصب و ظالم، در راه خدمتی حیاتی به همه‌ی منطقه و همه‌ی دنیای اسلام گام برداشتند. تکیه‌ی آمریکا و همدستانش بر حفظ امنیّت رژیم غاصب، پوششی برای سیاست مهلک تبدیل رژیم به ابزار آنان برای در اختیار گرفتن همه‌ی منابع این منطقه و استفاده از آن در درگیری‌های بزرگ جهانی است. سیاست آنان، تبدیل رژیم به دروازه‌ی صادرات انرژی از منطقه به جهان غرب و واردات کالا و فنّاوری از غرب به منطقه است و این یعنی تضمین موجودیّت رژیم غاصب و وابستگی کلّ منطقه به آن. رفتار سفّاکانه و بی‌محابای رژیم با مبارزان، ناشی از طمع به چنین وضعی است. این واقعیّت به ما تفهیم میکند که هر ضربه به رژیم از سوی هر کس و هر مجموعه، خدمت به کلّ منطقه و بلکه به کلّ انسانیّت است. سه نکته قابل برداشت اولیه قابل ذکر است: ۱. مقاومت با استقلال گره خورده است و لذا کشورهای وابسته به میزان وابستگی‌شان از جبهه مقاومت دورند و به عادی سازی روابط تن داده‌اند. ۲. در این فراز قرابت تمدنی گذشته ما مخصوصا از حیث علمی و فرهنگی، زمینه‌ساز قرابت امروز ما و لبنانی‌ها است. ۳. بقا رژیم سفاک در منطقه تا حد زیادی وابسته به میزان استقلال کشورهای منطقه از غرب است. «ما باید کمربند دفاع را، کمربند استقلال‌طلبی را، [کمربند]عزّت را، از افغانستان تا یمن، از ایران تا غزّه و لبنان، در همه‌ی کشور‌های اسلامی و ملّتهای اسلامی محکم ببندیم». https://eitaa.com/mojtamaona/484
هدایت شده از حبیب‌اله بابائی
«شهیدان سَر» گذشتهٔ تاریخی اسلام خصوصا تاریخ تشیع، مشحون است از شهدای بزرگ و رهبران کشته شده‌ای که می‌توان از آنها به «شهدای سَر» یا «سران شهید» تعبیر کرد. شهدای سَر را هم می‌توان در شهادت ائمه معصومین ع مشاهده کرد که همچون رأس اسلام و رأس جامعه اسلامی به شهادت رسیده‌اند، و هم می‌توان در شهادت بسیاری از رهبران قیام‌های بعد از کربلا همچون قیام توابین، قیام مختار، قیام‌های زیدیه، واقعهٔ فخ و نیز نفس زکیه دید. رهبران شهید، سربداران و سربه‌نیزه‌هایی بوده‌اند که نه رأس یک فرد، بلکه در واقع رأس یک جنبش بوده‌اند. به رغم این، قطعِ این قبیل از سرها و کشته‌شدنِ سیدالشهداهای بسیار در دوره‌های تاریخی اسلام، هرگز موجب توقف جنبش‌های خونین در برابر نظام ظلم و ستم نگردید. اکنون باید دید که چگونه جنبش‌های خونینِ بی‌سر ادامه یافته‌ و بلکه حیاتی شورانگیزتر پیدا کرده‌اند؟ در پاسخ به این سئوال دو نکتهٔ الهیاتی مهم به نظر می‌رسد: نخست اینکه بقای جنبش‌های اسلامی و شیعی بعد از شهادت رهبران را باید در ریشه‌های عقلی و ایمانی و مهم‌تر در معنای زندگی و ماهیت مرگ در شیعه جستجو کرد. در جنبش‌های خونین شیعه اساسا مرگ در راه خدا و «شهادت فی سبیل الله» نه پایان بلکه آغاز، و نه فقط گذار به دنیای واپسین بلکه شروعی نو در همین دنیای کنونی است. به تعبیر کیرکگارد «پادشاهان وقتی می‌میرند کارشان تمام می شود، ولی شهدا وقتی می میرند کارشان تازه آغاز می شود.» از این منظر هر میزان شهید بزرگ‌تر و شهادت حماسی‌تر و حتی دردناک‌تر می‌شود، کارکرد این‌جهانی‌ آن عمیق‌تر، وسیع‌تر و ماندگارتر می‌شود (ببینید آیه «اضطرار» و «استضعاف» را در قرآن). ازاین رو، برخی از محققان تمدنی در صورتبندی یک تمدن، نه فقط زندگیِ شخصیت‌ها را مهم می‌دانند، بلکه بر گونۀ مرگ آنها (مثل سقراط و عیسی مسیح و حسین بن علی) در تحولات انسانی و تمدنی تأکید می‌ورزند. از این نظر هر شخصیتی نمی‌تواند نقش تحول‌گری‌های بزرگ را بازی کند، بلکه شخصیت‌هایی می‌توانند تأثیرات بنیادین در پروسۀ تمدن‌ها بجا بگذارند که نه فقط با حیات خود بلکه با نحوۀ مؤثراز مرگ‌ِ خود در زندگی و حیات اجتماعی اثری برجا بگذارند. حال چرا شهادت ابرمردان، بیش از آنکه موجب شکست جنبش‌های مقاومت بشود، خود موجب قیام و قیامت می‌شود و رهبران جدیدی را برای معرکه خلق می‌کند؟ یکی از ریشه‌های تجلی و ظهور سران جدید و رهبران جوان، عنصر الگوسازی در شهادت است. اساسا شهید بعد از شهادت تبدیل به یک الگو و بلکه یک آرزو می‌شود. آنگاه که شهید تبدیل به الگو و آرزو می‌شود، اراده‌های جدیدی در سطح رهبری در جهان اسلام فعال می‌شوند و انگیزه‌های بزرگی برای اقدامات بزرگ شکل می‌گیرند. آرزوی شهادت، طلب شهادت، تمنای شهادت و اراده برای شهید شدن، نه تنها رهبران جدیدی را خلق می‌کند بلکه فلسفه شورانگیزی از مرگ و زندگی برای شهادت طلبان ارائه می‌نماید. شهید شیخ حسین معن (از شاگردان شهید صدر و از رهبران حزب الدعوه عراق) شعاری داشته است که «المستمیت لا یموت» نمی میرد آنکه در پی مرگ می رود). شیخ محمد مهدی شمس الدین در سخن از مرگ فی سبیل الله به ارادۀ مرگ در راه خدا تأکید می کند و چنین اراده ای را برای هر یک از اعضای امت اسلام لازم می شمارد. شیخ محمد مهدی آصفی نیز در بحث از شهادت، از تمنای شهادت سخن می گوید و چنین تمنای قلبی را در شکل گیری عزت و اقتدار اسلام مهم و سازنده می داند. حال به نظر می‌رسد فرهنگ استماته و به استقبال مرگ رفتن، حیات، عزت، و بلکه شرافت را برای امت مقاومت باعث می‌شود و زمینه‌های فنا و زوال را در هر شرایطی از پایه ویران می‌کند. نکته دوم اینکه در الهیات مقاومت، مقاومت نه در ظاهر بلکه در باطن رخ می‌دهد، و مقاومت نه از ماده بلکه از روح انسان برمی‌خیزد. در این رویکرد، مقاومت از جنس «ایمان در معرکه» است. منظور از ایمان در معرکه، نه فقط جدایی‌ناپذیری ایمان از عمل، بلکه تأثیر ایمان در ایجاد امواج خروشان زندگی و حرکت‌های پرشتاب در آن است. از فحوای چنین ایمانی (خاصا ایمان به غیب و ایمان به مددهای غیبی) نوعی از «امید ایمانی» در برابر «امید سکولار» ظاهر می‌گردد. امیدِ سکولار همان امید به اینجا و اکنون (که در ادبیات فلسفی می‌توان آن را «امید وهمی» تلقی کرد) است که در برابر امید ایمانی و اسلامی یا امید به افق‌های بزرگ و دوردست (در ادبیات فلسفی می‌توان آن را «امید عقلی» قلمداد کرد) می‌باشد. امید ایمانی و توجه به دوردست‌ها در آیندۀ جهان و جهان واپسین، موجب گردیده است که جنبش‌های مقاومت از حوادث کوتاه مدت و خلاءهای اینجایی و اکنونی دچار یأس نشوند، و در وضعیت یأس و ناامیدی در رخدادهای زمانه، همچنان به آینده‌های این‌جهانی و آن‌جهانی خوش‌بین، فعال، و کوشا بمانند. https://eitaa.com/Habibollah_Babai
هدایت شده از مجتمعنا
فضیلت شهادت تفسیر دیگری از مواجهه با مرگ در نوع خاص آن، یعنی شهادت، می توان اندیشید. در این مواجهه، شهید در تلاش است که در نقطه آری گفتن به زندگی بایستد، و این نقطه‌ای است سرشار ازتناقض، که باید درنگ‌ کرد و با عجله تفسیر نکرد. سرشار از تناقض، چون از سویی در تلاش است که به زندگی آری بگوید و در مسیر حرکت جوهری پیش برود، و از سویی در مواجهه با مرگ قرار دارد، درنگ در تفسیر آن هم به همین لحاظ است. در این درنگ دوباره به مرگ باید توجه کرد که آیا مرگ،نفی زندگی است؟ ملاصدرا در اسفار، مرگ را به رفتن از نحوه‌ای به نحوه‌ای دیگر تفسیر کرده است. لذا عبور و رفتن در معنای مرگ حضور دارد. زندگی هم که با تغییر و حرکت عجین است، در تغییر و حرکت نیز رفتن و عبور از نحوه‌ای به نحوه‌ی دیگر وجود دارد. از این رو، زندگی با مرگ عجین است. این تجربه‌ی شدن و رفتن و عبور در مرگ و زندگی حضور دارد. منتها در این شدن، دو نوع از شدن رقم می‌خورد، نوعی که تنها نفی است و نوع دیگر،عبور و شدن‌ی است که بالیدن زندگی است در نحو حقیقی آن است. شهادت نیز می تواند با هر یک از این دو نوع عجین باشد، برخی در نفی مقدس موهوم ایستادند، چون در بزنگاه‌های زندگی، از درک آن لحظه عاجز ماندند و این ستوه از درک لحظه، به نفی آن مبدل شد. و در نفی به استقبال مرگ رفتند. این نوع را می‌توان شهادت موهوم نامید. اما در نحوه ی دیگر از شهادت،تلاش می کند که لحظه را سریان داده و لحظات مختلف را با آن عجین کنند. در این سریان، لحظات دیگر هم به آن رنگ و بو درمیایند. در اینجا لحظه کش پیدا کرده و لحظات دیگر را سمت و سوی جدیدی می دهد. شهادت جریان جدیدی از فرم‌دهی زندگی را در دل خود می‌آورد که لحظات مختلف را به آن لحظه شهادت گره می‌زند. و این معنای حقیقی شهادت است. فضیلت شهادت در این است که لحظات متنوع را در آستانه‌ی نسبت جدیدی قرار می‌دهد. این نیروی جدیدی است که شهادت با خود در فرم دهی زندگی آزاد کرده و لحظات مختلف را فرم می‌دهد. شهادت سید مقاومت نیز نیروی جدیدی را در آن لحظه شهادت آزاد کرد،لحظه‌ای که کش پیدا کرده است و لحظات دیگر را در آستانه‌ی نسبت جدید قرار داده است. برخی با نوستالژی گذشته و تقدس‌سازی موهوم، در تلاش اند که سایه گذشته را در اکنون فرافکنی کنند و یا با فرافکنی‌های مختلف در تلاش است که سدی در راه این آستانگی ایجاد کرده و مسیر دیگری را ممکن سازند. اما شهادت شهید سید حسن نصرالله، امکان‌های جدیدی را در فرم‌دهی زندگی ممکن ساخته است که راه خود را طی خواهد کرد و تحلیلهای حاصل از تلاش مذبوحانه را در خود حل خواهد کرد. https://eitaa.com/philosophyofsocialscience
هدایت شده از مجتمعنا
فضیلتِ پذیرشِ شکست محسن حسام مظاهری این استیصال، این درماندگی، این حیرت و بهت‌زدگی، این شوکِ ناشی از تصادم با دیوار سختِ واقعیت و رنگ‌باختن شعارها و خطابه‌ها و تبلیغات ایدئولوژیک سالیان، که این روزها بسیاری از ما را آزار می‌دهد، و خشم توأمانی که لاجرم سرکوب می‌شود، گرچه تلخ و گزنده است، اما ازقضا می‌تواند به یک سرمایه‌ی ملی ارزشمند بدل شود و ذخیره‌ای برای آینده‌ی ایران. به شرط آن‌که برخلاف تجارب تاریخی پیشین (از جنگ‌ چالدران، تا جنگ‌های ایران و روس، و تا جنگ تحمیلی هشت‌ساله)، به‌جای انکار شکست یا تأویل و تفسیرهای شعاری و وارونه‌سازِ جذاب اما تخدیرکننده، آن را به‌رسمیت بشناسیم. به شرط آن‌که شکست و هزیمت، به پرسش و مسئله تبدیل شود. به‌شرط آن‌که در گام نخست به شناسایی و فهم دقیق ضعف‌ها و ناتوانی‌ها و در گام دوم تدبیر روش‌مند و به‌روز برای جبران آن‌ها بیاندیشیم. و یکی از ملزومات این امر ـ به‌گمان من ـ بازاندیشی الاهیاتی و ازجمله عبور از گفتمان شهادت [شیعی] است. جامعه‌ی ایرانی امروز تحولات بنیادینی را تجربه کرده و می‌کند که مواجهه با آن‌ها سامان تازه‌ای را می‌طلبد. ما به گفتارهای جدید، به تأملات تازه، به فکرهای نو محتاجیم؛ ما به الاهیات تازه نیازمندیم؛ به بازاندیشی‌های اساسی در فهم و تفسیر تاریخ‌ و دین و فرهنگ و جامعه. مادام که ذهن و زبان ما اسیر گفتمان شهادت است، مادام که حماسه‌ی بزرگ ما (درواقع) شکست است، مادام که پیروزی وعده‌ای الاهی است که حواله به آینده‌ی نامعلوم شده،  مادام که شکست‌هایمان را «عدم الفتح» می‌نامیم و به‌جای فهم عقلانی جهان و خودمان به روایت‌های آخرالزمانی دل می‌بندیم، نمی‌توانیم فرجام دیگری را انتظار بکشیم.    از سرزش‌ و طعنه‌‌ی ملامت‌گران نباید هراسید. به‌جای دمیدن در آتش هیجانات کور و استقبال از جنگی خانمانسوز که می‌تواند کشور را چند دهه به عقب پرتاب کند، بگذاریم شکست با همه‌ی تلخی‌اش ته‌نشین شود؛ تا عمق جان جامعه. و این تلخی آزاردهنده را توشه‌ای کنیم برای فردای کشور و نسل‌های بعدی. پذیرش واقعیتِ شکستِ امروز، روشنگرِ مسیرِ پیروزی فرداست. پ.ن. از باب دفع دخل مقدر: بدیهی است که پذیرش شکست به‌معنای تسلیم‌شدن نیست و منافاتی هم با دفاع ندارد. ۱۴۰۳/۰۷/۰۸
در سه یادداشت فوق، ۳ تحلیل از نسبت شهادت و امر سیاسی و اجتماعی می‌بینیم. تحلیل اول، دکتر حبیب‌الله بابایی؛ تحلیل دوم، دکتر مهدی سلطانی و تحلیل سوم، آقای محسن‌حسام مظاهری؛ در تحلیل سوم، با علوم اجتماعی مواجهیم که بر باب فهم فضای مافوق حیات محسوس، قفلی زده تا ما را منحصر در همین عالم تنگ کند و درکش از ارتباط این دنیا و آن دنیا در توضیح امر اجتماعی، دچار انقطاع و گسست است و لذا سالها در یک دایره تنگ (تقابل حکومت_جامعه) به دور خود می‌چرخد و اگرچه صدها صفحه کاغذ را سیاه می‌کند، اما ما را در نهایت، در سرگشتگی مغشوش بی‌ثمری رها می‌سازد و علوم اجتماعی که در یادداشت اول و دوم دنبال می‌شود اگرچه قدری لکنت زبان دارد، اما انفتاحی را در درونش دارد که احساس گشایش فکر و روح را از خلال نوشتن و خواندنش، ولو نادر و کم‌حجم، همراه با تامل و تفکر برایمان باقی می‌گذارد؛ تامل و تفکری که هرچند هنوز در مقام علم نیست اما امکان پرسش را مهیا می‌سازد.
🕌🕍این هیئت‌ها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است. 🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد 🎤به بهانۀ سخنرانی تولیت معزز آستان قدس رضوی در جمع نمایندگان اصناف و بازاریان مشهد در شهریور 1403 [1 از 4] 1. مسجد، قطب‌الرحاء تقسیم‌ کار مدنیت اسلامی مسجد، تکایا و حسینیه‌ها و آیین‌های مذهبی که در آنها شکل می‌گیرند، مهمترین راز بقاء و استمرار هویتِ مذهبی شهر مشهد در تمام اعصار بوده‌اند. از دورۀ تیموری که پس از حملۀ مغول به توس و تابران و پناه‌آوردن مردم توس به پیرامون حرم مطهری رضوی و محلات نوغان، عیدگاه، سراب و میرعلی آمویه، به‌تدریج محلات اصلیِ شهر مشهدالرضا تکوین می‌یابند، مسجد گوهرشاد نیز ساخته می‌شود. به تبع الگویِ شهرهای اسلامی که مهمترین نهادهای محلات شهری، پیرامون مساجد شکل می‌گیرند، در کنار مسجد گوهرشاد نیز مجموعۀ بازار و مدرسه و درمان‌گاه (دارالشفا) و سکونتگاه‌های دیگر در این محلات تقویت می‌شود. در شهرهای اسلامی، حداقل سه دسته مسجد وجود داشته است: مساجد جامع شهر، مساجد اصلی هر محله و مساجد کوچک‌تر و متعدد در هر محله. در چهار محله‌ای که تا دورۀ صفویه استمرار داشته‌اند، مساجد متعددی ساخته می‌شوند. https://eitaa.com/mojtamaona/494
🕌🕍این هیئت‌ها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است. 🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد [2 از 4] در دورۀ صفویه که با ایجاد خیابان صفوی (بالا خیابان و پایین‌خیابان)، محلات مشهد به شش محله افزایش می‌یابند، باز هم جایگاه مساجد در بافت شهری مسجد، کاهش نمی‌یابد و حتی تا نزدیک‌ترین نقاط به صحن‌های حرم از جمله صحن‌های فعلیِ انقلاب و آزادی و جمهوری و گوهرشاد، همچنان مساجد و البته مدرسه‌های علمیه و بازار وجود دارند. در این بافت، علیرغم اینکه صحن‌های بزرگی در حرم مطهر ساخته شده بودند، اما هیچ‌گاه بی‌نیازی از ساخت مسجدی جدید در این محلات، وجود نداشت. با درکِ امروزی ما از مسجد که عمدتاً آن‌را صرفاً محلی برای نمازهای یومیه و حداکثر برگزاری مجالس ختم می‌دانیم، حقیقتاً این پرسش قابل طرح است که در بافت متراکم پیرامون حرم مطهر رضوی که امکان انجام فرائض یومیه را فراهم می‌ساخته، این تعداد از مسجد چرا باید ساخته می‌شده است؟ در بافتی که امروز معادل منطقۀ ثامن است و هر وجب از آن، سکونتگاه، بازار یا مدرسۀ علمیه‌ای بوده و مدت زمانِ پیاده‌روی از انتها تا ابتدای آن، حدود 30 دقیقه به طول می‌انجامد و در مرکز آن، حرم مطهر و صحن‌های آن وجود داشته است، چرا بایستی این حجم بسیار بالا از مساجد کوچک و بزرگ ساخته شود؟ آیا به‌راستی انجام فرائض یومیه، نیازمند این تعداد از مساجد بوده است؟ پرسش فوق، می‌تواند ما را به تاملی جدی دربارۀ نقش مساجد در شهرهای اسلامی از جمله مشهد بکشاند. پاسخ پرسش فوق مطابق شواهد تاریخی بسیار از تاریخ نامحسوس فرهنگیِ شهر مشهد یا دیگر شهرهای اسلامی، آن است که مساجد، در بافت شهر اسلامی، به تبعیت از الگویِ نبوی و علوی، مهمترین محل گفتگویِ عمومی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میان مردم با یکدیگر و با حکومت بوده است. مساجد، از این جهت، دروازۀ پیوندِ تعاملات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مردم بوده‌اند و به‌همین دلیل دربِ ورود و خروج به آنها همواره باز بوده است. مساجد، پناهگاه زائرین بی‌جا و مکان بوده‌اند و محل گفتگوهای فرهنگیِ اهل محل. می‌دانیم که مدنیت و شهرنشینی، برخلاف زندگی روستایی و صحرایی، مبتنی بر تقسیم کار است و تقسیم‌کار برخلاف تصور رایج، لزوماً پدیده‌ای مدرن یا غربی نیست و تقسیمِ کار مدرن، تنها صورتی از تقسیمِ کار است. آنچه در تقسیم کار مدرن، برجسته است و متفکرینی نظیر دورکیم یا آدام اسمیت، به آن اشاره کرده‌اند، خلائی است که میان کارهای تقسیم‌شده و تخصصی‌شده شکل می‌گیرد و در خلاء کلیسا در دنیای مدرنِ غربی، با مفاهیم مدرنی همچون بازار یا جامعۀ سکولار پُر می‌شود. بنابراین مسئلۀ اصلی در مدنیت و تقسیم‌کار، واسطه‌ای است که کارهای تخصصی‌شده را بکدیگر پیوند می‌دهد. در تقسیم کار مدرن، این بازار یا جامعۀ مدنی سکولار است که حوزه‌های تخصصی‌شده و منفرد را به‌یکدیگر متصل می‌کند تا نظم شهری در پیِ تقسیم‌کار تخصصی از هم فرو نپاشد؛ به همین دلیل، نظم اجتماعی نیز به واسطۀ سکولار بودنِ این نهاد واسطه، سکولار می‌گردد. از این منظر، مسجد در مدنیت گذشتۀ اسلامی، نقش واسطۀ میان تقسیم‌کارهای شهری مبتنی بر مدنیت اسلامی را عهده‌دار بوده است. مساجد، مخصوصاً مساجد جامع، دارای درب‌ها یا دارهای مختلفی همچون دارالعلم، دارالشفاء، دارالسیاسه، دارالتجاره و نظایر آنها بوده‌اند و بنابراین مساجد که همواره گشوده و محل رفت و آمد بوده‌اند، نقطۀ اتصال این دارها و اهالیِ آنها با یکدیگر بوده‌اند. تاجر و عالِم و طبیب و سیاستمدار، همگی در نماز و سجده بر پرودگار، برابر بودند و در اینجا بود که همۀ تقسیم‌کارهای تخصصی‌شدۀ مقتضیِ مدنیت، با منطق الاهیاتی به یکدیگر پیوند می‌خوردند. با این دیدگاه، نمازی که در مسجدی خوانده‌ می‌شده که در کانون این نظام‌های مختلف مدنی قرار داشت، می‌توانست همچون جویباری باشد که انسانِ مومن عالِم و طبیب و تاجر و اهل سیاست را شستشو دهد. اگر کارکرد مسجد در مدینه‌های اسلامیِ گذشته را دارای چنین کارکردِ پیوسته و مستمر و گسترده‌ای بدانیم، ساخت و نگه‌داری از این تعداد بالای مسجد در بافت پیرامون حرم رضوی یا حتی بخش‌های مختلف شهر مشهد که در عکس بالا قابل رویت است، چندان بی‌وجه و بی‌دلیل و دور از خرد انسانی نیست؛ در مقابل، اگر مسجد را فاقد چنین کارکردهایی دانستیم و آن‌را تبدیل به نمازخانه‌ای کوچک و بی‌رونق و اغلب تعطیل، برای دانشگاه و بیمارستان و شهرداری و پاساژ و هتل کردیم و حداکثر کارکردِ آن را جز نمازهای یومیه پراکنده و فُرادا، به زمان خواب و استراحت کارمندان و کسبه و همراهان بیماران اختصاص دادیم، نه تنها ساخت مسجد، بلکه حتی نگهداری و حفظ مساجد موجود نیز بلاوجه و دور از خرد ابزاری است. https://eitaa.com/mojtamaona/495
🕌🕍این هیئت‌ها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است. 🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد [3 از 4] 2. توسعه به سمتِ شرق مشهد و میدان آزمون نهادهای مذهبی اخیراً بحثی پیرامون توسعه مشهد به سمت شرق این شهر که عمدتاً ناظر به بخش شرقیِ حرم مطهر رضوی نیز می‌شود، مطرح شده است. این بحث، با فرض جدی‌بودن و تحقق آن،بی‌تردید مهمترین و کلان‌ترین پروژۀ شهری آیندۀ مشهد و شاید شرق کشور باشد که نه تنها بر زندگیِ مردم مشهد، بلکه بر تعاملات مشهد با شهرهای شرقی یا حتی کشورهای شرقی تاثیرگذار بوده و با توجه به مسئلۀ همگانی و ملی زیارت، بی‌تردید حتی می‌تواند مسئله‌ای مهم برای کُلِ ایرانیان باشد. با این‌حال آنچه این مسئله را اهمیت مضاعفی می‌بخشد، نقش بی‌بدیل آستان قدس رضوی به‌عنوان مهمترین ذی‌نفع این توسعۀ شهری است. بخش قابل توجهی از زمین‌های این منطقه در اختیار آستان قدس رضوی است و با توجه به جایگاه این زمین‌ها در مرکز این توسعۀ شهری، قطعاً موضع‌گیری آستان قدس و تعریف کاربردی زمین‌های این نهاد مقدس در این منطقه، تاثیر بسیار زیادی بر مشهد آینده خواهد داشت. با این‌حال مسئلۀ توسعه به سمت شرق، برخلاف تحولات توسعه‌ای که در دهۀ 1370 شمسی و تحت تاثیر الگوهای توسعۀ آن دوران رقم خورد و ثمرات ناگوار آن‌، مخصوصاً از حیث فرهنگی و اجتماعی و حتی اقتصادی در بخش‌های غربی و جنوبی مشهد بر هیچ‌کسی پوشیده نیست، مسبوق به تجربۀ نیازموده نیست. ما اکنون تجربۀ شکستِ طرح طاش در پیرامون بافت حرم رضوی و ناکارآمدی محضِ هتل‌ها و پاساژ‌های مدرن این منطقه را حتی در تامین اسکان زائرین نوروزی یا آخر ماه صفر مشاهده می‌کنیم. این سنجش اگر تدقیق شود و به قلمروهای فرهنگی و اجتماعی کشیده شود، تخریب بنیان‌های فرهنگیِ پایتخت فرهنگی جهان اسلام به بهانۀ توسعۀ اقتصادی نیز بر اهل فرهنگ و هنر پوشیده نیست. به‌راستی اگر انسان‌های 200 سال آینده بخواهند دربارۀ میراث فرهنگی که ما حتی در منطقۀ ثامن از خود به جا گذاشته‌ایم قضاوت کنند و آن‌را با میراث شیخ بهائی مقایسه کنند، چه خواهند گفت؟ به‌راستی چگونه می‌شود که در شهر حضرت رضا (ع) شاهد یکی از بزرگترین حاشیه‌نشینی‌ها و تضادهای طبقاتی در کشور باشیم؟ با گسترش این سنجش به بخش‌های غربیِ شهر مشهد، درخواهیم یافت که ما دیگر نه تنها ردپایی از یک شهر مذهبی، بلکه حتی اثری از یک شهر فرهنگی نمی‌بینیم، بلکه بیشتر با یک شهر تجاری یا تفریحی مواجهیم که نماد برجسته‌اش، موج‌های آبی یا بازارهای بزرگ تجاری (مال‌ها) برای آن‌چیزی است که جامعه‌شناسان غربی، فرهنگ مصرف (Consumer culture) طبقۀ مرفه می‌خوانند. در این مناطق، تعداد مساجد، تقریباً به‌اندازۀ پت‌شاپ‌ها است و البته با منطقی که جورج زیمل دربارۀ شهرهای مدرنِ مبتنی بر اقتصاد سرمایه‌داریِ طبقۀ مرفه بیان می‌کند، همین تعداد مساجد نیز چندان وجهی ندارند. در این بافت‌های شبه‌مدرن، مساجد تقریباً شبیه کلیساها در شهرهای مدرن هستند. مسجدی که تمام کارکردهای ذاتی و واسطه‌ای آن در مدنیت اسلامی از آن گرفته شده، دیگر همچون کلیسایی متروک است که گاهی از آن، صدای اذانی کوتاه، بلند می‌شود و به‌مدت نیم یا یک‌ ساعت، درب آن باز خواهد بود. این مساجد، اغلب در کوچه‌های حاشیه‌ای خیابان‌ها قرار دارند و شهرداری‌ها که در گذشته، به‌مثابه دارالسیاسۀ شهرها، به مساجد جامع متصل بودند و در حاشیۀ آنها قرار می‌گرفتند، اکنون لطف می‌کنند و بر سر کوچه‌هایی که مساجد در آنها قرار دارند، تابلو سبز کوچکی نصب می‌کنند. https://eitaa.com/mojtamaona/496
🕌🕍این هیئت‌ها و مساجد و حرم مطهر رضوی است که مشهد را زنده نگه داشته است. 🏗🕌گوی و میدان آستان قدس رضوی در توسعه به سمت شرق مشهد [4 از 4] از این منظر ما در توسعه یا پیشرفت به سمتِ شرق مشهد، با دو الگوی رقیب به‌شدت جدی روبرو هستیم. الگویی که سابقۀ هزارسالۀ مدنیت اسلامی-ایرانی را پشتِ سر خویش دارد و بقایای آن در مشهد، حداقل از دورۀ تیموری همچنان باقی است و در محوریت این مدنیت، مسجد قرار می‌گرفته است. از این‌جهت، آستان قدس رضوی، هرچه دارد، بعد از خدا و امام رضا (ع) و الطاف خفیۀ و آشکار این امام رئوف، بی‌تردید از مساجد و هیئات و تکایا دارد. اکنون زمان انتخاب است. آیا قرار است شرق مشهد نیز به سرنوشت نگون‌بخت غرب آن تبدیل شود و در آینده‌‌ای نه چندان دور، در شرق مشهد نیز زائران حرم رضوی با انبوهی از پت‌شاپ‌ها و مشتریان خاص آنها روبرو باشند و با دیدن آنها، به زیارت بارگاه ملکوتیِ حضرت رضا (ع) مشرف شوند و سوغات فرهنگی خود را از مشهد از چنین فروشگاه‌هایی خریداری کنند یا مشهد می‌تواند تبدیل به شهر هزار مسجدی شود که در هر محله، پناهگاه زائر و مجاور حضرت رضا (ع) هستند؛ مساجد یا حسینه‌هایی که در هر محله‌ای، شناسۀ آن محله محسوب شوند و نهاد واسطۀ درمانگاه و مدرسه و دانشگاه و محل تفریح کودکان و کانون بوستان‌ها و مغازه‌ها و بازارها و هم‌جوار شهرداری منطقه یا حتی محل اسکان زائر باشند. همانطور که در مباحث کلامی، سویۀ دیگر اعتقاد به تنزیه و تعطیل، گرفتاری در تشبیه است، سویۀ دیگر سکولاریسم، رُهبانیت است. مسجد یا هر مکان قدسیِ دیگری که به‌بهانۀ عدم درگیری با بازار و سیاست و دیگر اقتضائات زندگیِ روزمرۀ شهری، مسیر رهبانیت در پیش گیرد، ناگزیر در همان دَم، گرفتار سکولاریسم شده است. غفلت از شهر، به‌‌ بهانۀ حفظ تقدس مکان قُدسی، تن دادن به سکولاریسمی است که دیر یا زود، گریبان مکان قدسی را نیز خواهد گرفت. تعطیلی مسجد و حسینیه و تعطیلی فعالیت‌های رایج روزمره در آن و انحصار آنها به عبادات یومیۀ محدود، همان رُهانبیتی بود که مسجد و حسینیه را به مکانی فاقد کارکرد در زندگی روزمره تبدیل کرد و ناگزیر، در زندگی روزمره به حاشیه رفت و مکان قدسی‌اش نیز تصاحب شد. از این‌جهت، مسجد و حسینیه، اگر متناسب با اقتضائات زیست معاصر احیا شود، می‌تواند نقشی مهم در آیندۀ پیشرفت مشهد به سمت شرق ایفا کند و حتی الگوی منحط توسعۀ فعلی به سمتِ غرب که عمدتاً بر زمینِ به‌ارث رسیده از دورۀ پهلوی دوم بنا نهاده شده است را اصلاح نماید. https://eitaa.com/mojtamaona/497
برای آنها که در این شرایط، دنبال خاستگاه تئوری خشونت و جنگ می گردند، این کتاب، مناسب است. سکولاریسم، خشونت بارترین ایدئولوژیِ جهانِ معاصر است.
به لطف دوستان شورای بررسی متون در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، امروز این دو جلد اثر به دستم رسید. فارغ از انواع نقدهایی که می توان به این دو مجموعه مقالات وارد ساخت، اصل توجه به مفاهیم اساسی علوم انسانی در شورای بررسی متون، اقدامی شایستۀ تقدیر است. شوکران جهل دربارۀ آراء نیکولاس کوزانوس (نیکولا اهل کوزا) است. پرداختن به آراء او، اولین بار در جریان رسالۀ نخبه وظیفۀ سربازی، گره گسست قرون وسطی و دورۀ جدیدِ تجددِ غربی را برایم گشود. جایگاه کوزانوس در تفسیر ریاضیاتی از الاهیات و تاثیر او بر امثال کوپرنیک نشان می دهد که اولین قلمروهایی که در تکوین جهان مدرن دچار تحول بنیادین شد، قلمرو الاهیات بود. غربی ها در مواجهه با نقصان های فلسفۀ ارسطویی احیاء شده در اواخر قرون وسطی (به روایت ابن رشدیان لاتینی یا حتی توماس آکویناسِ متاثر از ابن سینا) در توضیحات الاهیات مسیحی راهی را رفتند که کوزانوس در آغازگاه آن است و ما، در جهان اسلام، مخصوصاً بعد از ابن سینا، راهی دیگر رفته ایم که با شیخ اشراق و ملاصدرا عجین شده است. این دو راه، بیش از دو سده است که در نتایج، بهم رسیده اند و باب گفتگو میان دو مسیر، نیازمند توجه به سرآغازهای جدایی است. این دست توجهات اگرچه برای فهم جهانِ معاصر غربی، کافی نیستند، اما تلنگرهایی به ما دربارۀ مواجهه با علوم انسانی و جهانِ معاصر غربی می زنند. https://eitaa.com/mojtamaona/499