- حارث در کوچه‌های کوفه ، دختر بچه‌ای را دید ُپرسید : این موقع شب در کوچه چه میکنی ؟ دختر گفت : منتظر ِ[ بابا ] هستم . او هرشب برایِ ما غذا میاورد ! حارث گفت : شاید امشب [ بابا ] نیاد . دختربچه با قاطعیت گفت ، نه ! میاد ! میخواهم یک خبر ِخوشحال‌کننده به او بدهم . ( علی‌ضرب‌شمشیر‌خورده ُخواهد مُرد ! ) حارث گفت : [ بابا ] چرا باید از این خبر خوشحال بشه ؟! گفت : من یتیمم و پدرم در جنگ ِ با علی کشته شده ، برای همین وقتی [ بابا ] آمد خانه‌ی‌مان و غذا آورد ، به او گفتم : تو مرد خوبی هستی . دعا کن علی بمیره . [ بابا ] هم دست‌هاش ُ برد بالا و گفت : خدایا علی را بکش ! * #قلمِ‌دل ازشنیده‌های‌ما..

💔(((((( :

اینک شما و وحشت دنیای بی‌علی ..

-

وقتی یه عده از حارثی که همه ی اهل کوفه می‌دونستند دشمن مولاست اما وقتی شنید ابن‌ملجم امام رو به شهادت رسونده تو کوچه‌های مدینه آروم و قرار نداشت و دیگه طاقت زندگی نداشت ، پَست فطرت ترن . قصه‌ی مظلومیت شیعه ازونجایی شروع شد که قدرت‌های جهان فهمیدند یه عده دنبال عدالتند و عادلانه حکومت میکنند .

ولی مولا ، مُحبای نون و نمک خورده‌ی سفرتون امشب اینجوری براتون عزاداری کردن ..

الهی که بتونیم با روضه‌ها فهم کنیم نه فقط حال ؛

" گریه‌اش گرفت... "

- ²⁹ یـوما حتی عـیدِ میلاد حبيبتي :)

-