💠میخواستم گواهینامه رانندگی بگیرم. به همین دلیل در یک آموزشگاه ثبت نام کردم، پس از مدتی مربیام گفت راستی یک آقایی هم فامیلی شما اینجا هنرجو است. پرسید با هم فامیل هستین؟ چون آقا مهدی را ندیده بودم، گفتم: والا خبر ندارم.
🌺بعد از مدتی همدیگر را اتفاقی دیدیم و شناختیم. فکر میکنم یک هفته بعد از اولین دیدار ما بود که با خانوادهاش صحبت کرد بیایند #خواستگاری. آن موقع تازه از سربازی برگشته بود و حدود 20 سالش بود. هنوز کاری هم پیدا نکرده بود اما اصرار داشت ازدواج کند. یادمه در مراسم خواستگاری پدرم از او پرسید درآمدتان از کجاست؟ این درحالی بود که پدرش هم به او گفته بود من نمیتوانم کمکی در مخارج زندگی بهت بکنم. اما آقا مهدی ایستاد و گفت من روی پای خودم هستم و از هر کجا که باشد نانم را در خواهم آورد.
🌺وقتی میدیدم چطور با خانوادهام در مورد ازدواج صحبت میکند حالت مردانهاش خیلی به دلم نشست. زمانی هم که قرار شد با هم صحبت کنیم گفت: #حجاب شما از هر چیزی برایم مهم تر است، دوست ندارم کسی صدای ما را بشنود قبول کردم و از او خواستم اجازه دهد تحصیلاتم را ادامه دهم که مهدی هم قبول کرد.
🌹سال 85 که رفتیم عقد کنیم یک دستخطی نوشت و خواست آن را امضا کنم. داخل کاغذ نوشته بود دلم نمیخواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند. من هم امضا کردم.
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت این پسر خیلی سخت گیر است اما من ناراحت نشدم چون فهمیدم میخواهد زندگی کند. و واقعا هم زندگی با او به من مزه می داد.❤️
#همسر_شهید
🆔 @mokhlesein
گفتم علی آقا هدفت از اومدن به #خواستگاری دخترم چیه ؟
چیزی نگفت. احساس کردم شرم و حیا مانع شد. حرفم را قطع نکردم و ادامه دادم:
-شاید عده ای به تو گفته باشن که من #فرمانده سپاهم و شاید وضع مالی من خوبه و .... ولی این رو بدون اگه اینا را در نظر داشته باشی و بیایی، این چیزها مانع موفقیت شما تو زندگی میشه.
سکوت سنگینش را شکست و خیلی جدی گفت:« بینی و بین الله بخاطر انتخاب خودم اومدم و هیچ چشم داشتی هم به مسئولیت و مال و اموال شما ندارم.
من دختر شما رو تو مزار #شهدای_گمنام دیدم و مدتها زیرنظرش داشتم. بخاطر وقار، متانت، #حجاب، و سر به زیر بودنش اومدم نه چیز دیگه ..
#شهید_علی_آقایی
🆔 @mokhlesein