زینالعابدین -علیهالسلام- به سجده رفته و چندینبار فرمودند:
خداوندا! از تو برای اینکه [با ولادت باقرالعلوم] به ما اهلبیت نعمت دادی، سپاسگزارم.
آنگاه سر از سجده برداشته، فرمودند:
امامت از نسل باقر -علیهالسلام- است تا آن روز که قیامکنندۀ ما بیاید و همه جا را پر از عدالت کند.
محمدِ باقر، امام و پدر ائمه، معدن صبر و جایگاه علم است. دانش را میشکافد و میگستراند. به خدا قسم که او شبیهترینِ مردم به رسولخدا -صلیاللهعلیهوآله- است.
📚 بحارالانوار، جلد ۳۶، صفحۀ ۳۸۸
امام باقر علیه السلام در گفتاری امیدآفرین و نشاط بخش به #منتظران_حقیقی آن حضرت مژده می دهد که
یَأْتِی عَلَی النّاسِ زَمانٌ یَغِیبُ عَنْهُمْ اِمامُهُمْ فَیاطُوبی لِلثّابِتِینَ عَلی اَمْرِنا فِی ذلِکَ الزَّمانِ اِنَّ اَدْنی ما یَکُونُ لَهُمْ مِنَ الثّوابِ اَنْ یُنادِیَهُمُ الْبارِی ءُ عَزَّ وَجَلَّ عِبادِی آمَنْتُمْ بِسِرّی وَصَدَّقْتُمْ بِغَیْبی فَأَبْشِرُوا بِحُسْنِ الثَّوابِ مِنّی
بر مردم زمانی می آید که امامشان از منظر آنان غایب می شود.
خوشا به حال آنان که در آن زمان در امر [ولایت] ما اهل بیت #ثابت قدم و استوار بمانند!
کمترین پاداشی که به آنان می رسد، این است که خدای متعال خطابشان می کند و می فرماید:
بندگان من! شما به حجت پنهان من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید. پس بر شما مژده باد که بهترین پاداش من در انتظارتان است.»
وزیباتر👇💖💖💖
آن گاه امام باقر علیه السلام ادامه داد: «خداوند متعال به خاطر ارج گذاری از چنین منتظران راستینی به آنان می فرماید:
شما مردان و زنان، بندگان حقیقی من هستید.
رفتار نیک و شایسته تان را می پذیرم و از کردار ناپسندتان عفو می کنم
و به خاطر شما سایر گنهکاران را می آمرزم
و بندگانم را به خاطر شما با باران رحمت خود سیراب و از آنان بلا را دفع می کنم. ❤️ای عزیزترین بندگان من!
اگر شما نبودید، عذاب دردناک خود را به مردم نافرمان نازل می کردم
📗کمال الدین، ج 1، ص 330.
این هم مدح زیبای فیض برای همه آنهایی که ایمان و امیدوانتظار دارند👇🌸💐💐
اگر آن نائب رحمان ز درم باز آید
عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید
دارم امید خدایا که کنی تأخیری
در اجل تا به سرم تاج سرم باز آید
گر نثار قدم #مهدی_هادی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم باز آید
آنکه فرق سر من خاک کف پای وی ست
پادشاهی کنم ار او به سرم باز آید
کوس نو دولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که شه دین ز درم باز آید
می روم در طلبش کوی بکو دشت بدشت
شخصم ار باز نیاید خبرم باز آید
« فیض » نومید مشو در غم هجران و منال
شاید ار بشنود آه سحرم، باز آید
شاعر: فیض کاشانی
💠 معجزه امام باقر علیه السلام و نشان دادن ملکوت به جابر بن یزید جعفی☘
🔹 ابن شهر آشوب مازندرانی قدس الله روحه الشریف روایت کرده است:
🔸 جابر بن یزید جعفی گفت: از امام باقر علیه السلام پرسیدم:
⁉️ مراد از #ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام، ارائه نمودند چیست؟ همان واقعهای که خداوند متعال در قرآن شریف آن را یادآور شده و میفرماید: «و این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.» (سوره انعام، آیه ۷۵)
♻️پس دیدم که آن حضرت دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمودند: نگاه کن ببین چه میبینی؟
💫 من نوری دیدم که از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانکه چشمها خیره میشد.
آنگاه به من فرمودند: حضرت ابراهیم علیه السلام #ملکوت آسمان و زمین را چنین دید.
امام باقر علیه السلام در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد.
لباس خود را عوض کرده و فرمودند: چشم بر هم بگذار!
بعد از لحظاتی گفت: میدانی در کجا هستیم؟
گفتم: خیر.
فرمودند: در آن ظلماتی هستیم که ذو القرنین به آن جا گذر کرده بود.
گفتم: اجازه میدهید که چشمهایم را باز کنم.
فرمودند: باز کن اما هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمیدیدم.
اندکی رفتیم باز هم فرمودند: ای جابر! میدانی در کجایی؟
گفتم: خیر.
امام فرمودند: بر سر چشمهای که خضر علیه السلام از آن آب حیات خورده بود، قرار داری. آن حضرت همچنان مرا از عالمی به عالم دیگر میبرد تا به پنج عالم رسیدیم.
آن حضرت فرمودند: حضرت ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمانها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد.
✨ او ملکوت آسمانها را دید که دوازده عالم است و هر امامی که از ما از دنیا برود، در یکی از این عالمها ساکن میشود تا آنکه وقت ظهور قائم آل محمد علیهم السلام فرا رسد.
امام باقر علیه السلام دوباره فرمودند: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظهای فرمودند: چشم بگشا.
چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت دیدم.
آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم.
من عرض کردم: فدایت شوم چقدر از روز گذشته؟ فرمودند: سه ساعت.
📚 مناقب آل ابی طالب، تالیف ابن شهر آشوب، جلد ۴، صفحه ۲۱۰، چاپ دار الاضواء
☘☘
داستان عجيب شيعه شدن مردی از اهل اصفهان نزد امام هادی (علیه السلام)
#دعا_برای_امام
قطب راوندى (ره) از جماعتى از مردم اصفهان نقل می كند كه گفتند: در اصفهان مردى بود به نام عبد الرّحمن و شيعه شده بود [با اينكه در آن وقت شيعيان در اصفهان، بسيار كم بودند]، به او گفته شد، علّت چيست كه شيعه شده و به امامت حضرت هادى عليه السّلام اعتقاد دارى، و امامت افراد ديگر را قبول ندارى؟».
او گفت:
سرگذشتى، با امام هادى عليه السّلام دارم كه موجب شيعه شدن من شده است، و آن اينكه:
🗣من فقير بودم، ولى در سخن گفتن و جرئت، قوى بودم،
در آن سالى كه جمعى از مردم اصفهان براى دادخواهى نزد متوكّل (دهمين خليفه عبّاسى) عازم شهر سامرّاء شدند، و مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوكّل رسيديم، روزى در كنار در قلعه متوكّل بوديم،
ناگاه شنيدم متوكّل فرمان احضار امام هادى عليه السّلام را داده است، از بعضى از حاضران پرسيدم:
«اين شخصى را كه متوكّل، فرمان احضارش را داده كيست؟»😶
او گفت: «اين شخص، مردى از آل على عليه السّلام است، رافضيان به امامت او اعتقاد دارند، سپس گفت: «ممكن است متوكّل او را احضار كرده تا بكشد».
من تصميم گرفتم در آنجا بمانم تا ببينم كار به كجا می کشد، و اين (امام هادى عليه السّلام) كيست؟
ناگاه ديدم #امام هادى عليه السّلام سوار بر اسب وارد شد، همه حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن حضرت در ميان دو صف قرار گرفت،
و مردم به تماشاى سيماى او پرداختند، همين كه چشمم به چهره او افتاد، #محبّتش در قلبم جاى گرفت،
پيش خود #دعا مى كردم تا خداوند وجود او را از گزند متوكّل حفظ كند، او كم كم در ميان مردم آمد،
در حالى كه به يال اسبش نگاه مى كرد، و به طرف راست و چپ نمى نگريست، و من همچنان پيش خود دعا مى كردم، وقتى كه آن بزرگوار به مقابل من رسيد به من رو كرد
و فرمود:
«خداوند دعاى تو را به استجابت رسانيد، بدان كه عمر تو طولانى می شود و اموال و فرزندانت زياد می گردند».
از هيبت و شكوه او، لرزه بر اندام شدم و با اين حال به ميان دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستى؟».
گفتم: خير است، و ماجراى خود را به هيچ كس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتيم، خداوند در پرتو #دعاى_آن_حضرت، به قدرى ثروت به من داد كه اكنون قيمت اموالى كه در خانه دارم- غير از اموالم در بيرون خانه- معادل هزار هزار درهم است،
و داراى ده فرزند شده ام، و اكنون عمرم به هفتاد و چند سال رسيده است، من به امامت او اعتقاد يافتم به دليل آنكه او بر افكار پنهان خاطرم، آگاهى داشت، و دعايش در مورد من به استجابت رسيد.
📗منتهی الآمال باب دوازدهم
دربیان معجزات امام علی النقی علیه السلام ص ۱۰۳۳
#امام هادی علیه السلام
#عادتکم_الاحسان
#زیارت_جامعه
🔷معنای زیبای مرگ از زبان امام هادی علیه السلام🔷
🔸حضرت إمام علی النقیّ علیه السلام به عيادت يكى از اصحابش كه در بستر مرض افتاده بود تشريف آورد، ديد آن مرد گريه میکند و از ترس مرگ در جَزع و فَزع است.
🔸حضرت فرمود: «اى بنده خدا! تو از مرگ در هراس و گريه اى براى آنكه معناى مردن را نميدانى.»
و سپس فرمود: «من از تو سؤالى میکنم، جواب مرا بگو!
اگر فرضاً تمام بدن تو را چرك و كثافات فرا گيرد و از بسيارىِ اين چركها و كثافات و پليدی هائى كه بر تو نشسته در رنج و آزار باشى، و در عين حال قُرحه و دُمَلهائى در بدن تو پديدار شود و مرض جَرَب و سوداى خشك، پيكر تو را فرا گيرد و بدانى اگر در حمّام بروى و تمام اينها را بشوئى تمام اين مرضها و كثافات از بين ميرود و بدن تو پاك و پاكيزه میشود، آيا دوست دارى كه به حمّام بروى و شستشوئى بنمائى و تمام اين چركها و آفات را از خود دور كنى؟
يا آنكه رفتن به حمّام را ناپسند دارى و حاضر نيستى بدانجا گامى نهى، و با تمام اين آفات و عاهات صبر میکنی و میسازی؟»
🔸مريض عرض كرد: يا بن رسول الله! دوست دارم به حمّام بروم و تمام اين آلودگيها و پليديها را بزدايم.
حضرت فرمود:
«مرگ براى انسان مؤمن در حكم همين حمّام است، و براى تطهير و شستشو است.
آنچه از گناهانى كه انجام دادى و بواسطۂ طول مرض و سائر امور هنوز از بين نرفته و باقى است، بواسطۂ مرگ تمام آنها از بين ميرود و از بديها و گناهان پاك و پاكيزه بيرون می آئى.
اى مرد!
بدان كه چون بر مرگ وارد شوى و از اين دريچه عبور نمائى، از هر گونه اندوه و غصّه و آزار و رنجى نجات خواهى يافت، و در دامان هر گونه سرور و فرح و انبساطى قرار خواهى گرفت.»
🔸در اين حال چنان اين سخنان در آن مريض اثر كرد كه دلش آرام گرفت و از طپش ايستاد، و با نهايت خرسندى و نشاط چشمان خود را فرو بست و جان به جان آفرين تسليم نمود و رحلت نمود.
📚معاد شناسى، ج1، ص 161به نقل از کتاب معانی الاخبار.
#مرگ #رحمت #امید #رجاء #تهذیب_نفس
🌺..🌺..🌺..🌺
🖌 معجزه ای از معجزات امام علی النقی علیه السلام
🔹 ایام متوکل عباسی زنی ادعا کرد که من حضرت زینب دخترفاطمه زهرا هستم و متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سالهای زیادی گذشته است.
آن زن گفت : رسول خدا در من تصرف کرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم.
متوکل، بزرگان و علما را جمع کرد و راه چاره خواست.
متوکل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟
گفتند: نه.
آنان به متوکل
گفتند : هادی علیه السلام را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن کند.
امام علیه السلام حاضر شد و فرمود: این دروغگو است و زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات کرده است.
متوکل پرسید : آیا غیر از این، دلیلی برای دروغگو بودن هست؟
امام علیه السلام فرمود: بله و آن این است که👈 گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است.
تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید.
متوکل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به کشتن بدهد، یک نفر دیگر را آزمایش کنید.
برخی از دشمنان امام علیه السلام به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام علیه السلام داخل قفس برود.
متوکل به امام عرض کرد:
آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟!
نردبانی آوردند و امام علیه السلام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود.
وقتی امام علیه السلام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام علیه السلام خوابیدند
و امام علیه السلام آنها را نوازش کرد و با دست اشاره می کرد و هر شیری به کناری می رفت.
وزیر متوکل به او گفت :
زود او را از داخل قفس بیرون بیاور تا مردم این صحنه را نبینند و گرنه آبروی ما می رود.
متوکل از امام هادی علیه السلام خواست که بیرون بیاید و امام علیه السلام بیرون آمددرحالی که سباع دور امام را گرفته و خود را به جامه ی حضرت می مالیدند.
امام فرمود : هر کس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود.
متوکل به آن زن گفت : داخل شو.
آن زن گفت : 😫من دروغ می گفتم و احتیاج وفقر، مرا به این کار وا داشت .
متوکل خاست اورا به قفس بیندازد. مادر متوکل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.
📗 بحار الانوار ج ۵۰
📗منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴