💠حکایتی دربارۀ «زیارت حقیقی»
🌺امام حی است زنده ومرده ندارد..🌺
🔹آیةالله شیخ محمدتقی بهجت رضوان الله علیه
▪️در منطقه جاسب (اطراف دليجان) گروهى از كشاورزان در دوران گذشته با شتر و قاطر به قصد زيارت به مشهد عزيمت مى كنند و به زيارت امام رضا عليه السلام مشرف مى شوند و پس از مدتى به وطن خود باز مى گردند.
▪️در ابتداى ورود به جاسب، با پيرمردى از اهل محلّه مواجه مى شوند كه در هواى گرم وسط روز، پشته اى از علوفه به دوش مى كشد و با مشقّت بسيار به خانه مى رود.
▪️زائران مشهد كه او را با اين وضعيت مى بينند، به سرزنش وى مى پردازند كه «اى پيرمرد! زحمت دنيا را رها كن و يك بار هم كه شده به مشهد سفر كن» و با اين سخنان او را توبيخ مى كنند.
▪️پيرمرد خسته اما پاك دل، زبان به سخن مى گشايد و مى گويد: «شما كه به زيارت آقا رفتيد و سلام كرديد، آيا جواب سلامتان را گرفتيد يا نه؟»
مى گويند: «اى پيرمرد! اين چه حرفى است كه مى زنى ؟ مگر آقا زنده است كه جواب سلام ما را بدهد»؟
▪️پيرمرد مى گويد: «امام زنده و مرده ندارد، ما را مى بيند و سخنان ما را مى شنود.🌺
زيارت كه يك طرفه نمى شود». آنان مى گويند: «تو مى توانى جواب سلام آقا را دريافت كنى»؟
▪️مى گويد: «بله» و از همانجا رو به سمت مشهد مى نمايد و مى گويد:
«السلام عليك يا امام هشتم» و همه به صراحت مى شنوند كه آن پيرمرد با نام خطاب مى شود كه «و عليكم السلام آقاى فلان»😭(اللهم ارزقنا) و بدين ترتيب، همگى خجالت كشيده، از رفتارشان با پيرمرد، پشيمان شده و عذرخواهى مى كنند.
📚 «زیارت از دیدگاه علما و عرفای فریقین» ص 228
#حکایت
#زیارت
#حکایت
پادشاهی به همراه غلامش سوار کشتی شدند.
غلام هرگز دریا را ندیده بود شروع به گریه و زاری کرد و همچنان می ترسید و هر کاری می کردند آرام نمی شد و پادشاه نمی دانست که باید چکار کند .
حکیمی در کشتی بود به پادشاه گفت اگر اجازه بدهی من آرامش میکنم و پادشاه قبول کرد.
حکیم گفت غلام را در دریا بیاندازند.
پس چند بار دست وپا زدن گفت تا اورا بیرون آوردند.
رفت در گوشه ای ساکت و آرام نشست ودیگر هیچ نگفت.
پادشاه بسیار تعجب کرد و گفت حکمت کار چه بود؟
گفت او مزه غرق شدن را نچشیده بودو قدر در کشتی بودن و سلامتی را نمی دانست.
قدر عافیت و امنیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید...
@mola_amiralmomenin_as
#حکایت
آورده اند كه فردی نشسته بود و "ياربّ" ميگفت...
شيطان براو ظاهر ميشود و ميگويد: تا به حال اين همه "ياربّ" گفته ای ، چه فايده داشته است!؟
مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد
شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويی!؟
جواب داد : چون جوابی نمی شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟
گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست
اگر خداوند نخواهد صدای ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم
@mola_amiralmomenin_as