eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سه شنبه تون به طراوت شبنم🌸🍃 وبه شادابی وزیبایی گلها🌸🍃 در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که قلباً در آرامش باشیم🌸🍃 الهی همیشه قلبتون پـر از عشــق و آرامش باشـه🌸🍃 👳 @mollanasreddin 👳
💢عمر کوتاه پروانه پروانه به خرس گفت: دوستت دارم... خرس گفت: الان میخوام بخوابم، باشه بیدار شم حرف میزنیم ...! خرس به خواب زمستانی رفت و هیچوقت نفهمید که عمر پروانه فقط سه روز است ...! آدمای زنده به گل و محبت نیاز دارن و مرده ها به فاتحه! ولی ما گاهی برعکس عمل میکنیم! به مرده ها سر میزنیم و گل میبریم براشون, ولی راحت فاتحه زندگی بعضیارو میخونیم...! گاهی فرصت باهم بودن کمتر از عمر شکوفه هاست! بیائیم ساده ترین چیز رو ازهم دریغ نکنیم🌺 👳 @mollanasreddin 👳
بزرگا بزرگی دها بی‌کسم تویی یاوری‌بخش و یاری‌رسم نیاوردم از خانه چیزی نخست تو دادی همه چیز من چیز توست چو کردی چراغ مرا نور دار ز من باد مشعل‌کشان دور دار به کشتن چو دادی تنومندی‌ام تو ده ز آنچه کشتم برومندی‌ام گریوه بلند است و سیلاب سخت مپیچان عنان من از راه بخت ازین سیل‌گاهم چنان ده گذار که پل نشکند بر من این رودبار عقوبت مکن عذر‌خواه آمدم به درگاه تو روسیاه آمدم سیاه مرا همه تو گردان سپید مگردانم از درگهت ناامید سرشت مرا کآفریدی ز خاک سرشته تو کردی به ناپاک و پاک اگر نیکم و گر بدم در سرشت قضای تو این نقش در من نبشت خداوند مایی و ما بنده‌ایم به نیروی تو یک به یک زنده‌ایم هر آنچ آفریده است بیننده را نشان می‌دهند آفریننده را مرا هست بینش نظرگاه تو چگونه نبینم بدو راه تو تو را بینم از هر چه پرداخته است که هستی تو سازنده و او ساخته است همه صورتی پیش فرهنگ و رای به نقاش صورت بود رهنمای بسی منزل آمد ز من تا به تو نشاید تو را یافت الا به تو اساسی که در آسمان و زمیست به اندازهٔ فکرت آدمیست شود فکرت اندازه را رهنمون سر از حد و اندازه نارد برون به هر پایه‌ای دست چندان رسد که آن پایه را حد به پایان رسد چو پایان پذیرد حد کاینات نماند در اندیشه دیگر جهات نیندیشد اندیشه افزون ازین تو هستی نه این بلکه بیرون ازین بر آن دارم ای مصلحت‌خواه من که باشد سوی مصلحت راه من رهی پیشم آور که فرجام کار تو خشنود باشی و من رستگار جز این نیستم چاره‌ای در سرشت که سر برنگردانم از سرنوشت 👳 @mollanasreddin 👳
. 💢عنایت سلطان از بهر روز عید پیش سلطان محمود خلعت هرکس تعیین می‌کردند. چون به طلخک رسید سلطان فرمود پالانی بیاورید و روز عید به وی دهید. چنان کردند. چون مردم خلعت بپوشیدند طلخک آن پالان بر دوش گرفت و به مجلس سلطان آمد و گفت: ای بزرگان! عنایت سلطان در حق بنده از آن جا معلوم کنید که شما را خلعت از خزانه فرمود دادن و جامه‌ی خاص از تن بدر کرده در من پوشانید.🌺 👳 @mollanasreddin 👳
💢تیرانداز داستان تیرانداز یکی از داستانهای جالب مثنوی است. جوانی مفلس و بی پول از شدت نداری و فقر دست به دعا می برد و از خداوند تقاضای ثروت می کند. در خواب هاتف غیبی خبر از نقشه گنجی می دهد و خداوند به او می گوید این گنج از آن توست حتی اگر دیگران از این نقشه گنج با خبر شوند. جوان بعد از دیدن این خواب آن چنان خوشحال شد که در پوست خود نمی گنجید، با شادی و شعف به دنبال نقشه رفت و آن را پیدا کرد. در آن نقشه گفته شده بود که در جایی خاص رو به قبله، تیری در کمان بگذار و هر جا تیر افتاد آنجا را حفر کن و گنج خویش را بردار! تیرانداز تیری در کمان گذشت و زه را کشید و جایی که تیر افتاده بود را فورا حفر کرد اما گنجی نیافت. با خود گفت بایستی با قدرت بیشتری زه کمان را بکشم. مجددا تیری دیگری در کمان گذاشت ولی این بار نیز گنج را نیافت. خلاصه هر بار با قدرت بیشتری زه را می کشید و تیر را دورتر می انداخت ولی از گنج خبری نبود، هر بار تیرها دورتر می افتاد ولی باز هم از گنج خبری نبود! این کار آن قدر ادامه پیدا کرد که مردم شهر به او مشکوک شده و خبر به پادشاه رسید، پادشاه که جریان گنج را فهمیده بود کمانداران ماهر را جمع کرد و آنها با تمام قدرت تیر می انداختند و بعد زمین را می کندند. آنها شش ماه این کار را ادامه دادند اما گنجی در کار نبود! بعد شاه گفت که این مرد دیوانه است او را رها کنید و اگر گنجی هم پیدا کرد به او کاری نداشته باشید. مرد فقیر باز به خداوند پناه برد که خدایا نه تنها گنج ندادی بلکه رنج هم افزون شد و مردم مرا دیوانه می دانند. باز هاتف در خواب او آمد و گفت تو فضولی کردی و نصفه نیمه به پیغام ما گوش دادی. ما گفتیم تیر را در کمان بنه، نگفتیم که زه را بکش!🌺 👳 @mollanasreddin 👳
💢غربال نداریم «پيرمرد زرگری به دکان همسايه خود رفت و گفت: ترازويت را به من بده تا اين خرده های طلا را وزن کنم ؛ همسايه‌اش که مرد عاقل و دورانديشی بود ، گفت ببخشيد من غربال ندارم. پيرمرد گفت: حالا ديگر مرا مسخره ميکنی ، من می گويم ترازو ميخواهم تو مي‌گويي غربال ندارم ، مگر کر هستی؟ همسايه گفت: من کر نيستم ولی درک کردم که تو با اين دست‌های لرزان خود چون خواهی که خُرده‌های طلا را به ترازو بريزی و وزن کنی مقداری از آن به زمين خواهد ريخت ، آن وقت براط جمع آوری آنها جاروب خواهی خواست ، و بعد از آنکه طلاها را با خاک جاروب کردی آن وقت غربال لازم داری تا خاک آنها را بگيري‌ ، من از همين اول گفتم که غربال ندارم.»🌺 ✍ مثنوی معنوی 👳 @mollanasreddin 👳
[ سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی.. ] 👳 @mollanasreddin 👳
💢دروغ نگوییم ﭘﺴﺮ ﮔﺎﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺳﺎﻋﺖ ۵ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻫﺴﺘﻢ . ﻣﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻡ و ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﺮﺩﻡ. ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺩﻡ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺭﻓﺘﻢ، ﺳﺎﻋﺖ ۵:۳۰ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺑﺮﻭﻡ!! ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺳﺎﻋﺖ ۶:۰۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ!! ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﯼ؟! ﺑﺎ ﺷﺮﻣﻨﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻤﺎﻧﻢ! ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: «ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ “ﺭﺍﺳﺖ” ﺑﮕﻮﯾﯽ!!» ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﻧﻘﺺ ﮐﺎﺭ ﻣﻦ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺍﯾﻦ ﻫﺠﺪﻩ ﻣﺎﯾﻞ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ باره ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ!! ﻣﺪﺕ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﯿﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺍﺗﻮمبیل ﻣﯽ ﺭﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻮﺩ، ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!! ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮیم ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻋﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ۸۰ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﺪﺍﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﯾﺸﻢ!!🌺 ✍تاریخ نگار 👳 @mollanasreddin 👳
💢خدا❤️ مردي از خدا دو چيز خواست... يک گل و يک پروانه... اما چيزي که به دست آورد يک کاکتوس و يک کرم بود. غمگين شد.با خود انديشيد شايد خداوند من را دوست ندارد و به من توجهي ندارد. چند روز گذشت. از آن کاکتوس پر از خار گلي زيبا روييده شدو آن کرم تبديل به پروانه اي زيباشد. اگر چيزي از خدا خواستيد و چيز ديگري دريافت کرديد به او اعتماد کنيد. خارهاي امروز گلهاي فردايند.🌺 👳 @mollanasreddin 👳
💢هر که جو خورده آخر پاییز سرش را میبرن در یک تابستانی یک کشاورزی هر روز با الاغ و کره الاغش به مزرعه میرفتن و محصول مزرعه را که از کاه و جو و یونجه بود در پایان روز بر پشت الاغ تا خانه میبردند. و کشاورز نزدیک شب باقیمانده کاه را برای خوراک الاغ و کره اش می گذاشت. و جو و یونجه را برای گاو و گوسفندان میگزاشت و این خوراک روال هر روز حیوانات کشاورز بود تا روزی کره الاغ به مادرش گفت چطور زحمت حمل این بار ها رو تو میکشی اما در آخر روز خوراکت باقیمانده کاه خشک میشود و جو و یونجه را گاو و گوسفندان میخورند ؟ ماده الاغ به کره اش گفت اگر تا آخر پاییز صبر کنی دلیلش را میفهمی تابستان بعد از مدتی تمام شد و کره الاغ از مادرش پرسید آخر پاییز هم رسید حالا بگو دلیلش چیست؟ الاغ گفت فردا دلیلش را میفهمی فردای اون روز کشاورز در مزرعه دیگر کاری نداشت و الاغ و کره اش مشغول استراحت بودند که کشاورز همراه دو نفر وارد شد و با تعیین کردن قیمت گاو و گوسفندان را به همراهانش فروخت و یکی از آن دو نفر به کشاورز گفت اگر اجازه بدی همینجا سر این گاو و گوسفندا رو ببریم و برویم و کشاورز قبول کرد و وقتی که قصاب مشغول بریدن سر گاو و گوسفندان بود کره الاغ که از ترس به خودش میلرزید ماده الاغ به کره اش گفت نترس تو جو و یونجه نخورده ای اون که جو و یونجه خورده است آخر پاییز سرش رامیبرن همینطور که میبینی. هر که جو خورده آخر پاییز سرش را میبرن🌺 👳 @mollanasreddin 👳
"هر شب"💫 پیش از آنکه به خواب برویم همه ی آدمها را ببخشیم و با "قلبی پاک" بخوابیم... شب شما دوستان خوبم بخیر🍃🌸💫 👳 @mollanasreddin 👳
🌼چهارشنبه تون گلباران 🌷امروز از خدا میخواهم 🌸تمام لحظاتتان 🌼سرشار از 🌷عاشقانه های الهی 🌸سرشار از 🌼محبتهای خالصانه 🌷سرشار از 🌸دعاهای مستجاب شده باشه 🌼یک آسمان آرامش و 🌸هزاران لبخند زیبا 🌷برای تک تکتون آرزومندم صبح چهارشنبتون بخیر 👳 @mollanasreddin 👳