#ضربالمثل
«آخرین تیر ترکش» :
ترکش به معنای تیردان است ، وسیلهای که یک تیرانداز تیرهایش را در آن نگه میدارد. تیراندازی را در نظر بگیرید که در میدان جنگ همه تیرهایش را انداخته یا شلیک کرده است و تنها یک تیر برای مقابله با دشمن برایش مانده است.
او باید این تیر را با دقت و تدبیر بیشتر خرج کند و با هدف گیری دقیقتر پرتاب کند چون دیگر چیزی برای دفاع ندارد.
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند تنها یک فرصت برای تغییر وضع موجود وجود دارد و از این فرصت باید نهایت استفاده را برد.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
چنتا ضربالمثل جالب ژاپنی:
1. بهار زیبا است زیرا زمستان وجود دارد.
(شرایط دشوار لحظات شاد را حتی با ارزشتر میکند).
2. خوشبختی به خانهای وارد میشود که اعضای خانواده شادمانه میخندند.
(خوش بینی و شادی، شانس را به خود جلب میکند).
3. ما وقتی به پل برسیم از آن عبور خواهیم کرد.
(نگران آینده نباشید. شما با هر آنچه در زمان مناسب بیایید کنار خواهید آمد)
4. از آنجا که خورشید در حال غروب است، ستارهها شروع به درخشش میکنند
(شکستها به پایان نمیرسند ، آنها راه را برای وارد به چیزهای جدید و زیبا باز میکنند).
5. در پشت ابرها همیشه یک آسمان آبی وجود دارد
(حتی اگر اکنون همه جا تاریک به نظر برسد، همیشه نوری برای تابش بر این ظلمت است).
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
« لنگ انداختن» :
زورخانه دارای آداب بسیار جالبی بود، کسانی که به میدان و گود زورخانه وارد میشدند باید منش و راه پهلوانی را نشان میدادند، آنها برای شکست دادن یا نشان دادن زور و بازو با هم مبارزه نمیکردند ، ورزش در زورخانه برای بالا نگه داشتن آمادگی جسمانی بود و پهلوان به برتری خودش فکر نمیکرد و حافظ منافع مردم بود.
برای همین در زورخانهها وقتی دو ورزشکار با هم کشتی میگرفتند و یکی از آنها در این زور آزمایی در موقعیت برتری قرار میگرفت و در جایی بود که ضعف حریف مقابل را نشان میداد، مرشد زورخانه با انداختن یک لنگ به میدان پایان مسابقه را نشان میداد.
برای همین ضرب المثل و اصطلاح «لنگ انداختن» در دو معنی به کار میرود، یکی به معنای میانجی گری و پایان جدال اما معنای دوم به معنای پذیرفتن شکست و برتری است . در مورد معنای دوم مفهوم این است که خود فرد به جای مرشد لنگ را پرتاب کرده تا نشان دهد ضعف را قبول دارد.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
ریشهی ضربالمثل «مو را از ماست میکشد بیرون»:
🔹 ریشه تاریخی و معنایی:
این ضربالمثل به زمانهایی برمیگردد که مردم، بهویژه در خانهها، ماست را بهصورت سنتی درست میکردند. ماست خانگی معمولاً چکیده و غلیظ بود، و اگر مویی بهطور تصادفی در آن میافتاد، بیرون کشیدن آن بدون بههمزدن ساختار ماست کار بسیار دشواری بود.
فقط کسی با دقت، صبر و مهارت بسیار بالا میتوانست مو را بدون آسیبزدن به بافت ماست بیرون بکشد.
🪶 به همین دلیل، در فرهنگ عامه، این کار به نماد دقت، موشکافی و نکتهسنجی زیاد تبدیل شد.
🔸 کاربرد امروزی:
برای توصیف افرادی استفاده میشود که بسیار دقیق هستند و میتوانند حتی کوچکترین خطا یا نکته را تشخیص دهند؛ مثلاً یک حسابرس خبره، یک قاضی موشکاف، یا معلمی که اشتباهات جزئی را هم میبیند.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
« من میگم نره، تو میگی بدوش» :
درباره این ضرب المثل حکایتی وجود دارد که میگویند به نادرشاه افشار مرتبط است.
میگویند که روزی نادرشاه از لشگر خود جدا مانده و گم شده بود. او که تشنه و گرسنه به دنبال اطرافیانش میگشت، به خانه پیرزنی فقیر رسید.
نادرشاه از پیرزن نان و آب خواست، او آورد اما غذا به مذاق پادشاه خوش نیامد . در همین حین صدای گاوی از حیاط به گوش رسید ، نادر شاه به زن گفت که برو برای من شیر بدوش و بیاور تا جان بگیرم،
پیرزن جواب داد که این گاو نر است و شیر ندارد. نادرشاه چند بار اصرار کرد و پیرزن همان را گفت .
این ضرب المثل برای زمانی به کار میرود که کسی تقاضایی ناممکن و غیر ممکن داشته باشد و چیزی که میخواهد غیر ممکن باشد.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
«آفتابه دزد» :
زمانی که آفتابهها از مس بود ، آنها دارای ارزش مادی خوبی بودند اما بعد از آن که آفتابههای پلاستیکی آمد ، این آفتابه تبدیل به چیزی بی ارزش شد ، برای همین اگر کسانی که آفتابههای مسی را میدزدیدند ، دارای مشتریهای دست به نقد بودند، برای این آفتابههای پلاستیکی هیچ مشتری نبود.
کسی که از مسجد یا سایر مکانهای عمومی وخصوصی آفتابه میدزد ، دزدی خرده پا و بی عرضه است که نمیتواند دزدیهای بزرگ انجام دهد.
ضرب المثل آفتابه دزد در مورد کسانی به کار میرود که دزدیهای کوچک انجام میدهند و در پروندههای بزرگ کارهای نیستند.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
(کبوتر با کبوتر ، باز با باز):
در روزگاران قديم ، پرنده فروشی بود که سر راه پرندههای بيچاره دام پهن میکرد تا آنها را شکار کند . او پرندههايی را که شکار میکرد ، در قفس میانداخت و به مردم میفروخت . دکان پرنده فروش پر بود از گنجشک و قمری و بلبل و قناری و طوطی و کبوتر و سار
مشتریهای پرنده فروش ، آدمهای جور واجوری بودند . مثلاً يکی میآمد بلبل میخريد تا از شنيدن آواز قشنگش لذت ببرد . يکی کبوتر میخريد تا کبوتر بازی کند يا سرش را ببرد و آبگوشت کبوتر بخورد . يکی دنبال طوطی میآمد تا پرندهای سخنگو بخرد . يک روز پرنده فروش سراغ دام رفت تا ببيند چه پرندهای در دام او گرفتار شده ، ديد به جز چند گنجشک ، يک کلاغ هم اسير شده است .
با خود گفت : " هيچ کس به فکر خريد کلاغ نيست . بهتر است کلاغ را آزاد کنم برود پی کارش . نه خوش صداست و نه گوشت خوشمزهای دارد ".
او دست خود را در تور برد تا کلاغ را بيرون بياورد . کلاغ که از او میترسيد ، محکم به دست پرنده فروش نوک زد . پرنده فروش نالهاش بلند شد و به کلاغ گفت : " دست مرا نوک میزنی؟ میخواستم آزادت کنم . اما بايد توی قفس بيندازمت تا ديگر از اين کارها نکنی ."
پرنده فروش ، کلاغ را همراه با گنجشکهايی که شکار کرده بود ، برد و توی قفس انداخت . کلاغ تا به پرندههای ديگر رسيد ، خوشحال شد و گفت : " دوستان ، بهتر است برای فرار از اين قفس فکری کنيم . بياييد عقلهايمان را روی هم بريزيم و ببينيم چه کاری از دستمان ساخته است ."
گنجشکها جيک جيک کنان گفتند : " راست میگويی . بايد برای نجات از دست پرنده فروش به فکر چارهای باشيم . "
طوطی که خود را زيباترين و بهترين پرنده جهان میدانست ، از اينکه کلاغی تازه وارد ، به فکر نجات پرندهها افتاده و توانسته گنجشکها را با خود ، هم عقيده کند ، ناراحت شد و گفت : " اين حرفها به کلاغ سياهی مثل تو نيامده ، ساکت باش و به سرنوشتی که در پيش داری تن بده . "
کلاغ نگاهی به طوطی انداخت و گفت : " چه خودخواه ! اگر توی آسمان خدا و جنگل بی انتها ، آزاد میپريدی چکار میکردی ؟ آن وقت حتما میگفتی که من خدای پرندگانم . ببينيد چه طوری صدايش را نازک میکند و ادای آدمها را در میآورد . آخر بيچاره ، اين آدمها برای ما پرندهها مگر چيزی جز دام و قفس و کشتن دارند که تو اين قدر به تقليد صدای آنها افتخار میکنی ؟ "
طوطی گفت : " بسه ديگه حرف نزن که قار قار گوش خراشت ، اعصابم را به هم ريخت . تو هم اگر میتوانی صدای آدمها را تقليد کن . "
کلاغ گفت : " برای چه تقليد کنم ؟ که مثل تو برايم قفس بسازند و مثل دلقکها برای آدمها ادا دربياورم ؟ همان بهتر که آدمها قار قار مرا دوست نداشته باشند و مرا توی قفس نيندازند ."
طوطی گفت : " به چه بدبختیای گرفتار شدهايم ! بق بقوی کبوترها و جيک جيک گنجشکها کم بود ، گرفتار قار قار کلاغ هم شديم . "
گنجشکها همه با هم گفتند : " جيک جيک ما خيلی خوب است . دوست نداری گوشهايت را ببند . " کبوترها هم گفتند : " بق بقوی ما هرچه باشد ، برای خودمان خوب است و دوستش داريم ." کلاغ که ساکت شده بود ، فکری کرد و گفت : " بله ، گنجشکها صدای خودشان را دوست دارند ، کبوترها بق بقوی خودشان را و ما کلاغها هم صدای قار قار خودمان را / کبوتر با کبوتر ، باز با باز ... کند هم جنس با هم جنس پرواز . خود آدمها برای ما پرندهها کم غم و غصه درست میکردند ، حالا تقليد صدایشان به وسيله طوطی هم آزارمان میدهد . طوطی جان ، تو که از صدای انسانها خوشت میآيد ، همين جا بمان تا هميشه در قفس آدمها باشی . من هم میدانم چه کنم . "
کلاغ آن قدر قار قار کرد که اعصاب صاحب پرنده فروشی را به هم ريخت . از شنيدن صدای قار قار او ، کلاغهای ديگر هم در اطراف دکان جمع شدند و همه با هم مشغول قار قار شدند .
پرنده فروش که از کردهاش پشيمان شده بود ، در قفس را باز کرد تا کلاغ را آزاد کند . تعداد ديگری از پرندهها هم از فرصت استفاده کردند و به آسمان پر کشيدند . اما طوطی ماند . او در قفس ماند تا صدای آدمها را تقليد کند .
از آن به بعد وقتی بخواهند بگويند آدم بايد با افراد مثل خودش آمد و رفت و نشست و برخاست داشته باشد ، به مثل " کبوتر با کبوتر ، باز با باز " اشاره میکنند.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
《زورش به خر نمیرسد، پالانش را میگیرد》 :
در ایام قدیم پیرمردی به نام عمو حسن با یک الاغ در یک روستا زندگی میکرد. عموحسن تا میخواست سوار الاغش بشود، الاغ عرعر میکرد و جفتک میانداخت و به قول معروف سواری نمیداد.
عمو حسن، هرچه بیشتر به الاغش رسیدگی میکرد، کاه و یونجهاش را بیشتر میکرد و یا بهتر تیمارش میکرد، الاغ سر به راه نمیشد که نمیشد.
بالاخره یک روز کاسهی صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت الاغ را به بازار مال فروشها ببرد و بفروشد.
صبح زود، وارد طویله شد. پالان الاغ را بر پشتش گذاشت و گفت: «حالا برای من جفتک میاندازی؟ حالا به من سواری نمیدهی؟ بلایی به سرت بیاورم که توی قصهها بنویسند. الان میبرمت بازار مال فروشها و به کسی میفروشمت که حتی غذا و خورد و خوراک درست و حسابی هم به تو ندهد. به کسی میفروشمت که افسارت را ببندد به گاری تا قدرت حرکت کردن و جفتک انداختن نداشته باشی. آن وقت مجبور میشوی که از صبح تا شب بار بکشی و جفتک هم نزنی»
خر بیچاره، حرفهای صاحبش را شنید. فهمید که بدجوری گرفتار شده است. از کردهی خود پشیمان شده بود. دلش میخواست با صدای بلند از صاحبش معذرت بخواهد و بگوید که ببخش، از این به بعد خر باربر و سر به زیری خواهم شد؛ اما حیف و صد حیف که آدمها زبان خرها را نمیفهمند و آن خر بیچاره هم هرچه عرعر کرد، نتوانست پشیمان شدنش را به صاحبش بفهماند.
مرد، افسار خرش را گرفت و پیاده به طرف بازار مال فروشها به راه افتاد.
وسط راه که رسید، با خود گفت: «چرا من پیاده میروم؟ بهتر است بقیهی راه را سوار بشوم و این روز آخری، یک سواری درست و حسابی از الاغم بگیرم. با این فکر، الاغ را گوشهای نگه داشت و سوارش شد.
الاغ که دلش نمیخواست کاه و جو مفت و مجانی را از دست بدهد و به بارکشی بیفتد، اول کمی آرام آرام راه رفت تا دل صاحبش را به دست آورد؛ اما وقتی فهمید که او تصمیم خودش را گرفته و یکراست به طرف بازار میرود، تصمیم گرفت جفتک دیگری بیندازد و از دستش فرار کند.
مرد که برای اولین بار میدید خرش رام شده، بی خیال روی پالان نشسته بود و جلو میرفت که یکباره الاغ، جفتک اندازی را شروع کرد.
مرد از ترس این که به زمین بخورد و دست و پایش بشکند، محکم به پالان الاغ چسبيد. الاغ چند تا جفتک دیگر انداخت و خودش را از زیر بار صاحبش و پالانش نجات داد. بعد چهار تا پا داشت، چهار تای دیگر هم قرض گرفت و با عجله به طرف کوه و صحرا دوید. تا صاحب بیچاره به خودش بیاید، الاغ فرار کرده بود و او را با پالان، روی زمین انداخته بود.
مردم که شاهد ماجرا بودند، دور و بر مرد و پالانش جمع شدند. یکی میگفت: «الاغش رم کرده.»
یکی میگفت: «حتما" الاغش سگی، خرگوشی، چیزی دیده و ترسیده.»
اما از همه بدتر این بود که بعضیها میگفتند: «حتما" از دست صاحبش عصبانی بوده. صاحبش کاه و جو درست و حسابی به او نداده که گذاشته و در _ رفته است.»
مرد بیچاره که خیلی عصبانی شده بود، از جا بلند شد و با چوبدستیاش مشغول کتک زدن پالان الاغ شد.
مردم چوبش را از دستش گرفتند و گفتند: «الاغت رم کرده و فرار کرده، چه ربطی به پالان دارد که داری آن را کتک میزنی؟»
مردم ساکت شدند و مرد گفت: «زورم به خرم که نمیرسد، یعنی پالانش را هم حق ندارم بزنم؟»
کاربرد ضرب المثل
از آن روز به بعد، دربارهی کسانی که از دست زورمندی ناراحت هستند، ولی ناراحتی خودشان را سر دیگران خالی میکنند، میگویند: زورش به خر نمیرسد، پالانش را میکوبد.
👳 @mollanasreddin 👳
📖#ضربالمثل
💥چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
زیب النسا بیگم دختر اورنگ زیب پادشاه گورکانی هند، یکی از شاعران معروف سبک هندی است که در اشعارش، تخلص«مخفی» را برای خود انتخاب کرده بود.این بانوی صاحب کمال و جمال هیچ مردی را لایق عشق خود نمی دید و هرگاه پدرش در امر ازدواج او با یکی از شاهزادگان اصرار می کرد در جواب خواست پدر می گفت :
نهال سرکش و گل بی وفا و لاله دو رنگ
درین چمن به چه امید آشیان بندم
اما در نهایت عشق به سراغ زیب النسا آمد و او دل درگرو عاقل خان یکی از وزرای پدر نهاد، عاقل خان مردی اهل ادب و فرهنگ بود و از طرفی دلباخته زیب النسا، بین این دو نفر نامه های عاشقانه رد و بدل می شد و در نهایت خبر به گوش شاه رسید و او بسیار خشمگین شد، اما چون مدرکی برای متهم کردند عاقل خان نداشت تصمیم گرفت نقشه ای بکشد که دست عاقل خان را رو کند.
به این منظور اورنگ زیب که هفت وزیر داشت دستور داد که هر وزیر می تواند یک روز کامل را در تمام قصر های سلطنتی رفت و آمد داشته باشد چون نوبت به عاقل خان رسید، جاسوسان را به نگهبانی او گماشت تا ببیند آیا عاقل خان برای دیدن زیب النسا بیگم می رود یا نه، از آنجاییکه عاقل خان مردی دور اندیش بود حدس زد که این یک دام است در نتیجه به دیدن معشوق نرفت. زیب النسا تمام مدت منتظر آمدن عاقل خان بود، چون دید محبوب به دیدنش نیامده، دل آزرده شده و این مصرع را برای عاقل خان می نویسد :
شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی
و عاقل خان در پاسخ زیب النسا می نویسد:
«چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی»
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
« از خر افتاده، خرما پیدا کرده است» :
آدمی را تصور کنید که در حال سواری از یک چهار پا از روی آن میافتد، بدنش درد میکند اما روی زمین خرما که در زمانهای قدیم این قدر در دسترس نبود پیدا میکند و خوشحال میشود.
این ضرب المثل زمانی به کار میرود که بخواهند بگویند که درست است که اتفاق بدی رخ داده اما در درون هم با خود شانسی اتفاقهای خوبی هم رخ داده است.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
◾️کدوی بیبو را خدا هم دوست دارد
🔹 معنی: این ضربالمثل دربارهی انسانهای بیحاشیه، بیادعا، و بیآزار به کار میرود؛ کسانی که نه دنبال دردسرند، نه در کار کسی دخالت میکنند، و نه باعث رنج کسی میشن.
مثل کدویی که نه بویی داره و نه تیزی، ولی همین بیآزاری باعث میشه محبوب باشه نزد خدا.
---
🔸 مفهوم اخلاقی:
تواضع، سکوت و بیآزاری گاهی از صدها حرف و عمل مهمتره.
دنیا آدمای ساکت و کمحرف ولی مفید رو بیشتر دوست داره.
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
🔹 «نونت رو بخور، پیشکش نکن!»
معنی:
این ضربالمثل برای سرزنش کسی به کار میره که کار خوبی نکرده یا لطفی نکرده، ولی وانمود میکنه که لطف بزرگی کرده یا منت میذاره.
کاربرد:
وقتی کسی کاری رو طوری انجام میده که انگار منت بزرگی گذاشته، در حالی که اصلاً لازم نبوده اون کار رو بکنه یا بد انجام داده، این ضربالمثل رو بهش میزنن.
👳 @mollanasreddin 👳