eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
232.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
71 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
لاتُغرِّب أحداً رآك وطناً غریب مکن کسی را که تو را وطن خود می‌داند! 👤محمود درویش 🎨غربتِ تنهایی، اثر مفهومی Chelby Mcuilkin 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۷ بهمن ۱۳۹۹
زندگی همیشه تازه است زندگی هرگز تکرار نمیشه فقط هر روز نو میشه و هر لحظه نو از امروز قدم به لحظه نو بگذار و تازگی رو تجربه کن... صبح بخیر🌺 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
بعضی آدمها؛ انگار چوب اند… تا عصبانی می‌شوند، آتش می‌گیرند، و همه جا را دودآلود می‌کنند ، همه جا را تیره و تار می‌کنند ، اشک آدم را جاری می کنند... ولی بعضی‌ها این طور نیستند ؛ مثل عود اند... وقتی یک حرف میزنی که ناراحت می‌شوند، آتش می‌گیرند، ولی بوی جوانمردی و انصاف می‌دهند ، و هرگز نامردی نمی‌کنند ... این است که می گویند: هر کس را میخواهی بشناسی، در وقت عصبانیت، در وقت خشم بشناس... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
✍️از مردی که صاحب گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند : «راز موفقیت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت : زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت : به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم. پرسیدم : چه معامله‌ای؟ گفت : ساده است. یک بند انگشت تو را به ده پوند می‌خرم. گفتم : عجب حرفی می‌زنید آقا ، یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟ بیست پوند چطور است؟ شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم. او هم‌چنان قیمت را بالا می‌برد تا به هزار پوند رسید. گفتم : اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معامله‌ی احمقانه راضی نخواهم شد. گفت : اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند می‌ارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قیمت چشم، گوش، مغز و پای خود چه می‌گویی؟ لابد همه‌ی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟ گفتم : بله، درست فهیمیده‌اید. گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی، اما داری گدایی می‌کنی. از خودت خجالت نمی‌کشی؟ گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد. ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمده‌ام. اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ی تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم.... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
روغن ریخته نذر امامزاده ✅ آورده اند كه ... روزی روزگاری یك آدم مالدار و ثروتمند كه از همه رقم ملك و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود ، در یك آبادی زندگی می كرد . ✅دیگر اهالی این آبادی ، با اینكه وضع مالی خوبی نداشتند ، در كارهای خیر ، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شركت می كردند و هر كدام مبالغی خرج می كردند و یكدفعه تمامی اهالی برای ساختن یك امامزاده پیش قدم شدند . ✅از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود . اما چون قدرت مالی آنها كفاف نمی داد نتوانستند كار را به اتمام برسانند . ✅متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای كمك كرد . او قول داد كه باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم ، متولی هم خوشحال و خندان رفت ، بنا و عمله ای پیدا كرد و این مژده را هم به اهل محل داد . ✅مردم می گفتند : خدا كند بلكه این امامزاده ساخته شود و نیمه كاره نماند . بعضی ها می گفتند : اگر بدهد درست و حسابی می دهد ، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یك تعمیری از حمام آبادی می شود ✅ خلاصه ، هر كس درباره او حرفی می زد . در یكی از روزها كه متولی و بنا و كارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند ( مردك خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار كرده بود كه به تجارت و مسافرت برود . ) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود . ✅ ناگهان یكی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یكی از پوستهای روغن پاره شد . آن مرد فوراً زرنگی كرد . پوست را جمع كرد ولی كمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند . ✅این طرف و آن طرف را نگاه كرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا كرد . متولی بیچاره به كارگرها گفت : دست به كار شوید كه ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی كرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد كند گفتم : بناها دست بكار شوند . ✅ مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یكی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته ، برو آنها را جمع كن و خرج امامزاده كن . این هم سهمیه من برای امامزاده ! ✅متولی نگاه كرد و دید خاك فقط كمی چرب شده است بدون اینكه جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟ متولی گفت : ای بابا ول كنید ، بس كه دویدم پدرم را دیدم ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده كرده🙃😊 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#کاریکلماتور فکر ساختن پنجره اولین بار به ذهن کدام چشم به راهی رسید؟ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
#یک_جرعه_کتاب فایده ای ندارد، باید زندگی کنیم، دایی وانیا! باید به زندگی ادامه بدهیم. شبها و روزهای دراز و ملال انگیزی در پیش داریم. باید با صبر و حوصله رنجها و سختیهایی را که سرنوشت برای ما میفرستد تحمل کنیم. من و تو، ما، به زندگی خواهیم رسید که درخشان خواهد بود. خوب و زیبا خواهد بود. آنوقت شادمانی می کنیم و به رنجهای گذشته با رقت نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و آرامش پیدا میکنیم. من ایمان دارم، صبر داشته باش. راحت میشویم آرامش پیدا میکنیم. 👤آنتوان چخوف 📚دایی وانیا 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
"و اگر خداوند اراده‌ی خیر درباره تو داشته باشد؛ هیچ‌کس قادر نیست مانعِ فضلِ او گردد!" سوره یونس، آیه ۱۰۷ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
اشتباه نکن دور و نزدیک بودنِ آدم‌ها به فاصله‌شان تا تو نیست نزدیک‌ترین آدم به تو، آن کسی است که از دور‌ترین فاصله، همیشه هوایَت را دارد... #محیا_کاربخش 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۸ بهمن ۱۳۹۹
تو شادترین انسان خواهی بود اگر فراموش نکنی از تو فقط یکی و از خدایت هم یکی در دنیا وجود دارد. یک آدمِ خاص و یک خدای بینظیر کافی‌اند برای ساختن یک دنیای خارق العاده صبح بخیر🌺❤️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
اعتماد به نفس این نیست که فکر کنی تو بهتر از هرکس دیگه ای هستی؛ بلکه درک اینه که دلیلی نداشته باشی خودتو با دیگران مقایسه کنی¡..! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
🔘 داستان کوتاه روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده! مرد دخترک رو به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید. فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده! مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد. اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: «جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی!». دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: «اما این جعبه خالی نیست. من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی. از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت. هدیه کار خودش رو کرده بود. ؟؟؟ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
۱۹ بهمن ۱۳۹۹