eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
239.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃سلام 🌺صبحتون بخیر 🍃چون همیشه 🌺دعایم برایتان 🍃عاقبت به خیری 🌺سلامت جسم و جان 🍃و دلی خالی ازغم وغصه است 🌺روزتان پراز رحمت الهی 🍃زندگیتان پراز برکت وموفقیت 🌺لبتون خندون ان شاءالله 👳 @mollanasreddin 👳
📚 پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت:تو نگران چی هستی؟ دختر جوان هم حرفش را زد:همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره...باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد،اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان. پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت... هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت:بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟ مادر پیرش با عصبانیت گفت:مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن! ❤️قال امام صــادق علیه السلام: اگر دوست ‌دارى خداوند بر بيفزايد پدر و مادرت را خــوشحال ڪـــن. ‎‎‌‌‎‎ 👳 @mollanasreddin 👳
گاهی … یک کلمه، میتونه دعوا رو تموم کنه. یک لبخند، میتونه یه دوستی رو آغاز کنه. یک نگاه، میتونه یه رابطه رو نجات بده. یک ادم، میتونه زندگیت و عوض کنه … 👳 @mollanasreddin 👳
‌💎ﭘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺘﮑﺶ ﺩﺭ ﺩﻣﺎﯼ 50 ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺨﺖ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺴﺮ 26 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ ﻏﺮﻕ ﺩﺭ اينستاگرام ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺖ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﭘﺪﺭﻫﺎ. ! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺯ 5 ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ . ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﺵ لنگ ﻇﻬﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ : ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﻡ ﻣﺎﺩﺭ ...! ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮك ﺩﺍﺩ ﺯﺩ : ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ، ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯽ؟؟ ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﭘﺴﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯽ ﻻﯾﮏ ﺧﻮﺭﺩ ... ﻣﺮﺩ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺧﺎﺗﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ :ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺍﯼ ..؟ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﺍﻻﻥ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ.. اما ! ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : «ﺑﯿﺎ ﺗﺎ ﻗﺪﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ»! ⚠️آيا تا بحال ! ﻫﯿﭻ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺷﻌﺎﺭ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ، ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺷﺒﺎﻫﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ‎‎‌‌‎ 👳 @mollanasreddin 👳
هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست صاحب‌نظرم علم مرایای من این است 👳 @mollanasreddin 👳
🍂باهمه بله ، با ما هم بله 🍂بازرگانی ورشکست شد و طلب کارانش او را به دادگاه کشاندند ، بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت : در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو : (بله) بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد 🍂روز بعد در دادگاه در جواب قاضی و طلبکارانش مدام گفت : (بله ، بله) تا اینکه قاضی گفت : این بیچاره از بدهکاری عقلش را از دست داده و بهتر است شما ببخشیدش طلب کارها هم دلشان به حال اون سوخت و او را بخشیدند فردای آن روز وکیل به خانه ی بازرگان رفت و بقیه پولش را طلب کرد و مرد بدهکار در جواب گفت: (بله) وکیل گفت: "باهمه بله با ما هم بله " 👳 @mollanasreddin 👳
دلی شکسته و جانی نهاده بر کفِ دست بگو: بیار! که گویم: بگیر! هان ای دوست! 👤 👳 @mollanasreddin 👳
هر لحظه‌ی همراهی ما خاطره‌ای بود اما تو به یک خاطره پیوستی و رفتی... 👳 @mollanasreddin 👳
🍳بی پولی ملا 🐴روزی ملانصرالدین خیلی بی پول شده بود. 🐴افسار خرش را گرفت و رفت آنرا بفروشد. 🐴زن ملا با ناراحتی گفت : چه کار میکنی ملا،اگر خرت را بفروشی با چی می خواهی شکم زن و بچه ات را سیر بکنی؟ 🐴ملانصرالدین گفت؟ من فکر همه جایش را کرده ام قیمتی برای آن تعین می کنم که هیچکس نتواند آنرا بخرد.🤔😒😁😂 👳 @mollanasreddin 👳
📚 نمک نشناسی روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت. از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد: درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن ‌آنگه که خارش خوری حکیم به کفاش گفت:این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور می‌اندازی! 🔹اگر از کسی رنجیدیم، خوبی‌هایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم. آن وقت ضمن اینکه نمک‌نشناس نبوده‌ایم تحمل آن رنج نیز آسان‌تر می‌شود 👳 @mollanasreddin 👳
از تجــار میــدان شــاه عباس بــود. بــرای تجــارت رفــت عربســتان. از کارهایش که فارغ شد، سری هم به خانۀ خدا زد.وقتی ازمکه برگشت جناب صمصام را توی بازار دید. سید با پوزخند نگاهش کرد. - رفتــی مکــه اما حج بی ســر و ته کردی، زیــارت اینطوری یک پولکی نمی ارزد.داغ شــد.ازصراحت ســید خوشــش نیامد.از آن به بعد طوری راهش را کــج میکــرد کــه اورا نبیند. چند وقت بعــد دوباره رفت عربســتان.این بار حواســش را جمع کرد تا خدا را بیشــتر درک کند.موقع بی کاری اما بازمیرفت توی بازار های مکه. یــک هفتــه بعــد از آنکــه آمــد،تــوی بــازار مســگرها با ســید روبه رو شــد. چاره ای نبود. ایستاد و سالم کرد. - رفتی مکه اما باز هم بی سرو ته زیارت کردی. نصفه آدم شدی. صورتــش ســر خ شــد و رگهــای گردنــش متــورم. دیگــر طاقــت نیــاورد وپرســید:آقــا مــا بلــد نیســتیم، شــما لطــف کنید حــج رفتــن را یادمان بدهید جناب صمصام سری از بی اعتنایی تکان داد. آدم کــه زیــارت مــیرود برای خدا مــیرود، برای امام صــادق میرود،بــرای امــام زمان میرود.نه اینکه بروی تجارت و موقع بیکاری ســری بــه خــدا بزنی. بروعمــو،این زیارت بــه درد ننه ات هــم نمیخورد، چه رسد به دردفردای تودر روز قیامت! 👳 @mollanasreddin 👳
حرف مردم مانند:موج دریاست اگرمقابلش بایستی خسته میشوی واگر با آن همراهی کنی غرق میشوی قرار نیست که همه آدمها شما را درک کنند آنها حق دارندنظردهندوشما کاملا حق دارید آنرا نادیده بگیرید 👳 @mollanasreddin 👳