eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
عارفی را پرسیدند: زندگی به جبر است یا به اختیار؟ پاسخ داد : امروز را به "اختیار" است، تا چه بکارم! اما فردا "جبر" است، چرا که به اجبار باید درو کنم هر آنچه را که دیروز به اختیار کاشته ام! حباب ها همیشه قربانی هوای درون خودشان هستند. "افکار امروز" نقش مهمی در فردای تو دارد... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
"اشک تمساح ریختن" گریه دروغین را به ریختن اشک تمساح شبیه دانسته اند. بخشی از خوراک تمساح به وسیله اشک چشمانش تأمین می شود . او هنگام گرسنگی به ساحل می رود و مانند جسد بی جانی ساعتها بر روی شکم دراز می کشد. اشک لزج و مسموم کننده ای از چشمانش خارج میگردد که حیوانات و حشرات برای خوردن بر روی آن می نشینند و سم اشک تمساح آنها را از پای در می آورد و تمساح با یک زبان خود آنها را شکار میکند و دوباره برای لقمه های دیگر اشک می ریزد. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
تا ز دریا سر برون آورد فانی شد حباب زود میریزد بنایی کز نفس گردد بلند #صائب_تبریزی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
چند قدم مانده که پاییز به یغما برود🍂 این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِدنیا برود 🍁 صبح آخرین روز های پاییزی تون زیبا و خوش🍁 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
➕وقتي در زندگی به داشته هایمان فکر میکنیم، خود را خوشبخت، و زمانی که به نداشته هایمان فکر میکنیم، خود را بدبخت حس میکنیم! پس خوشبختی ما در تصور ماست 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📕 ✍️ روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت كه چشمش به یك چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست كشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد. پیرزن چراغ را پرت كرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید كه چند قدم آن طرف‌تر، یك غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم كرد و گفت: نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های زیادی را كه برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یك آرزو كن تا آن را در یك چشم به هم زدن برایت برآورده كنم. امّا یادت باشد كه فقط یك آرزو! پیرزن كه به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: الهی فدات بشم مادر! امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود كه فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد. ... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها كه زیادی تعارف می‌كنند! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
رفیقی میگفت: *دنیا یک خانه بزرگ است و آدمها هر کدام مانند یکی از وسایل خانه هستند : *بعضی کارد هستند* تیز ، برنده و بیرحم. *بعضی کبریت هستند* و آتش به پا میکنند. *بعضی کتری هستند* و زود جوش میآورند. *بعضی تابلوی روی دیوار هستند،* بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد. *بعضی قاشق چایخوری هستند،* و فقط کارشان بر هم زدن است. *بعضی رادیو هستند* و فقط باید بهشان گوش کرد. *بعضی تلویزیون هستند،* و بدجور نمایش اجرا میکنند. اینها را فقط باید نگاه کرد. *بعضی قابلمه هستند،* برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد ، فقط پر باشند کافیست. *بعضی قندان هستند،* شیرین و دلچسب. *بعضی دیگر نمکدان،* شوخ و بامزه. *بعضی یک بوفه شیک هستند،* ظاهری لوکس و قیمتی دارند ، اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند. *بعضی سماور هستند،* ظاهرشان آرام ، ولی درونشان غوغایی برپاست. *بعضی یک توپ هستند،* از خود اختیاری ندارند و به امر دیگران اینطرف و آنطرف میروند. *بعضی یک صندلی راحتی هستند،* میشود روی آن لم داد ، ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد. *بعضی کلاه هستند،* گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هر دو صورت فریبکارند. *بعضی چکش هستند،* و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است. و اما..‌‌‌. *بعضی ترازو هستند،* عادل و منصف ، حرف حق را میزنند ، حتی اگر به ضررشان باشد. *عده ای تنگ بلورین آب هستند،* پاک و زلال اینها نهایت اعتمادند. *برخی آینه اند،* صاف صیقلی بدون کوچکترین خط و خش ، اینها انتهای صداقت‌ند. *عده ای، چتر هستند،* یک سایبان مطمئن در هجوم رگبار مشکلات. *عده ای دیگر لباس گرم هستند،* در سرمای حوادث ، تن پوشی از جنس آرامش. *عده ای مثل شمع،* میسوزند و تمام میشوند ، ولی به اطرافیان نور و گرما و آرامش میدهند. 🔹 این مهم است که : *ببینیم ما در زندگی نقش کدام یک از این وسائل خانه را بازی می‌کنيم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
شازده کوچولو: به نظر میرسه آدم چیزای زیادی برای خوشبخت بودن لازم داره. گفتم: نه اینطور نیست. خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛ از تقدیر و قدردانی بابت هر آنچه الان داری، نه عجله برای بدست آوردن چیزایی که نداری. آسون‌ترین و مستقیم‌ترین راهِ خوشبختی خوشحال کردن آدم‌هایی هست که در اطرافمون هستن. عشق رو باید با عشق ورزیدن یاد گرفت. همه‌ی ما توانایی عشق ورزیدن داریم، حتی با یه لبخند، چون این‌کار به همون اندازه به خود ما انرژی میده که به کسی که بهش لبخند زدیم. 📕 بازگشت شازده پسر ✍🏻 الخاندرو گیلرمو روئمز 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
در یکی از شهرهای اروپا پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود. شاید به خاطر همین خصوصیت، هیچکس به سراغش نمی آمد و همه از او وحشت داشتند. کودکان از او دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند. قیافه ی زشت و زننده پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی هم شده بود که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود. همانطور که دیگران از او می گریختند، او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد. سالها این وضع ادامه داشت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند. آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند. یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت. اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد. لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی صورت زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. ولی همین لبخند در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسیار شگرفی گذاشت، بطوریکه فردای همان روز پیرمرد در انتظار دیدن لبخند دخترک بود و باز همان صحنه ی دیروز تکرار شد. بدین ترتیب، پیرمرد هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید و دخترک هم هر بار که پیرمرد را می دید، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت. چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
صبح است و بساط دم صبحانه قشنگ است آواز پرنده به دم لانه قشنگ است هر روز نفس می کشم از پنجره او را هر روز هواي تو در این خانه قشنگ است... صبح‌تون بخیر و شادی🌹 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
دوست داشتن که عیب نیست ... دوست داشتن دل آدم را روشن می کند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می کند ... اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم که شدی آماده دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای دنیا هستی ... دل آدم عین یک باغچه پر از غنچه است، اگر با محبت غنچه‌ها را آب دادی باز می‌شوند، اگر نفرت ورزیدی غنچه ها پلاسیده می شوند ...! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
(ولادت حضرت زینب کبری) ذکر زینب را بگویم در سخن بایدش پهنای یک دشت و دمن یا قدح چون ذکر اقیانوس کرد نور خورشید را چو یک فانوس کرد پهنه ای چون آسمان در چشم تنگ کور سوئی بیند از دنیای رنگ زینب اندر یک سخن گنجیدنش چشم بر خورشید بهر دیدنش توسنِ گفت و کلام نزد یزید ناله های حضرت مولا شنید رهبریِ قافله سالار عشق از بیابان در بیابان تا دمشق ذکر او از چون منی باشد خطا عاجزم بر ذکر دُخت مرتضی(ع) اوج غیرت در شرافت بی نظیر در مسیر عشق بود او یک امیر یک سلام گویم و دیگر والسلام ناتوان از ذکر تو کردم تمام ولادت با سعادت زینب کبری(س) و روز پرستارمبارک سید حسین معصومی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍