#داستانک
💎ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟
آنا: چه فرقی میکنه؟
وقتی دوتاشون بدن
ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم و
حواست پیش یکی دیگه س
این میشه رنج.
آنا: خب درد چیه اونوقت ؟
ادوارد: که با این حال باز دوستت دارم ...
📕 سقوط عقابها
✍🏻 #رابرت_کیوساکی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#یک_جرعه_کتاب
ما از وحشت فراموش کردن دیگران است که عکس آنها را به دیوار میکوبیم یا روی طاقچه میگذاریم؛
یک وفاداری کاذب، خود ما به عکسهایی که به دیوارهای اتاقمان میکوبیم نگاه نمیکنیم، یا خیلی به ندرت و تصادفا" نگاه میکنیم.
ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آنها عادت میکنیم. عکس، فقط برای مهمان است...
"این را یادتان باشد که ذره یی در قلب ، بهتر از کوهی بر دیوار است ".
📗رونوشت بدون اصل
✍🏻 #نادر_ابراهيمی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
سلیمان جعفری گوید: امام هادی علیه السلام به من فرمودند: «چرا نزد عبدالرحمن بن یعقوب می روی؟» عرض کردم: «او دایی من است» فرمودند: «او در مورد خداوند حرفهای بزرگی می زند؛ خداوند را (به صفات محدود) توصیف می کند حال آنکه خداوند از هر وصفی بالاتر است؛ پس تو یا با او هم نشین باش و دیگر نزد ما نیا! و یا هم نشین ما باش و او را ترک کن!»
عرض کردم: «او هر چه میخواهد بگوید! از او چه ضرری به من میرسد وقتی من حرفهای او را باور ندارم؟»فرمودند: «نمی ترسی عذابی بر او نازل شود و تو را هم دربرگیرد؟ مگر خبر نداری از آن کسی که خودش از اصحاب موسی علیه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون؛
آنگاه که لشکر فرعون به حضرت موسی رسید، آن مرد از ایشان جدا شد تا پدرش را نصیحت کند و او را به حضرت موسی ملحق کند؛ پس پدرش می رفت و او با پدر بحث میکرد؛ تا اینکه به کنار دریا رسیدند و هر دو غرق شدند. این خبر به موسی علیه السلام رسید؛ فرمود: او در رحمت خداست ولی وقتی عذاب نازل شود، کسی که نزدیک گناهکار شده باشد، امنیت نخواهد داشت.»
«کافی» ج 2 ص 374
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
به سراغ من اگر میآیید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان
رگهای هوا
پر قاصدهایی است
که خبر میآرند
از گل واشدهٔ دورترین بوته خاک
روی شنها هم
نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است
که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان
چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا میآید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی
سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگر میآیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من ...
سهراب سپهری
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
موقع رقص من هم میشه
به كسانی گفته میشود كه با لجبازی كاری انجام میدهند كه باعث اذیت و آزار دیگران میشود.
در روستایی دور صاحب شتر و خری كه از شدت كار و باركشی لاغر و ناتوان شده بودند آنها را رها كرد. مرد فكر كرد دو حیوان مریض شدهاند و آنها را رها كرد تا مجبور نشود غذای رایگان به آنها بدهد و درنهایت شاهد مرگ آنها باشد. دو حیوان كه این رفتار صاحبشان را دیدند خیلی ناراحت شدند و با هم به راه افتادند و به كشتزاری خارج از شهر رفتند. آنها از صبح تا شب میچریدند و میخوابیدند. این دو حیوان كه تمام عمرشان كار كرده بودند، كم كم از این وضعیت خوشحال شدند و تصمیم گرفتند همین جا راحت و آسوده با هم زندگی كنند. كم كم دو حیوان چاق شدند و توان از دست رفتهشان بازگشت.
تا اینكه یك روز كه خر با شادی تمام در حال آواز خواندن و عرعر بود، شتر گفت: آرام باش، صدای زنگولهی شتر به گوش میرسد سكوت كن شاید صدای تو را بشنوند. بیایند ما را پیدا كنند و دوباره برای باركشی ببرند ما تازه از باركشی و كار راحت شدهایم. هر وقت رفتند دوباره چندین ساعت آواز بخوان.
خر كه تازه سر ذوق خواندن آمده بود به حرف شتر بیچاره هیچ توجهی نكرد و به آوازخوانی خود ادامه داد. در اثر لجاجت خر شد آنچه كه نباید میشد و كاروانی كه از آن مسیر میگذشت صدای الاغ را شنید دنبال صدا را گرفت و خر و شتر را پیدا كرد. مرد جوان با خوشحالی به همسفرانش خبر داد كه یك شتر و خر پیدا كرده. همراهانش آمدند و دو حیوان را گرفتند و اسباب و اثاثیهای كه با خود میبردند، مقدار زیادی را بر پشت این دو حیوان بستند و با خوشحالی حركت كردند.
مسیر كوهستانی و پرپیچ و خم بود. شتر بیچاره وقتی مجبور بود سربالایی رود. به خر كه زیر بار اسباب و اثاثیه در حال خفه شدن بود نگاه میكرد و میگفت: من خودم میكشمت. خر كه انگار تازه فهمیده بود با زبانی كه بیموقع باز شده چه مصیبتی برای خودش و دوستش رقم زده میگفت: چه كنم؟ حالا كه شده من خودمم دارم زیر این بار خفه میشوم. ولی شتر هر لحظه كه میگذشت كینه بیشتری از خر به دل میگرفت خر كه میدانست كینه شتری یعنی چه بیشتر میترسید.
آنها از كوهستان رد شدند و به رودخانهای رسیدند. چون رودخانه پل نداشت كاروانیان مجبور بودند كه هر طور شده از عرض رودخانه عبور كنند مردان كاروان فكر كردند با طنابی اثاثیه و حیوانات را به یكدیگر ببندند تا آب آنها را نبرد.
مردها همه كاروان را با طناب بستند و آماده عبور شدند. آب رودخانه زیاد بود و با شدت به آنها میخورد و آنها را تكان میداد. وسط رودخانه كه رسیدند شتر كه دید میتواند از این رودخانهی خروشان عبور كند، شروع كرد به رقصیدن، خر بیچاره كه به شدت از آب میترسید و نمیتوانست در آب راه برود چه برسد به حالا كه باری سنگین بر دوشش بسته بودند شروع كرد به التماس كه شتر جان نكن. خواهش میكنم در آب نرقص. این اثاثیه با شدت خودشان تكان میخورند، حالا تو كه با طناب به من وصلی به آن تاب دهی من حتماً در آب میافتم و غرق میشوم.
شتر هم بیتفاوت از بلایی كه ممكن است بر سر دوستش بیاید گفت: آخه حالا موقع رقص من شده! خر گفت: حالا، وسط آب. شتر با خونسردی گفت: چطور دیروز كه به تو میگفتم نخون موقع آوازخوانیات بود و نمیتوانستی صرفنظر كنی. حالا هم موقع رقص من شده.
شتر اینقدر رقصید تا اینكه طناب پاره شد، خر تعادلش برهم خورد. در آب افتاد آب خر را با خود برد و حیوان نادان غرق شد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#یک_جرعه_کتاب
ما دعا نمیکنیم که خداوند بستهای یا جیرهی سوپ بیشتری برایمان بفرستد.
آنچه برای انسانها بزرگ و مهم است برای خداوند ناچیز و بیاهمیت است!
ما باید برای معنویات دعا کنیم و از خداوند بخواهیم تا بدیها را از قلبمان بزداید.
👤آلکساندر سولژنیتسین
📗 یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ انگیزشی
حتما ببینید
اگر تو مسیر پیشرفت روی دوست و آشناها حساب کردی حتما این ویدئو رو ببین
دراخر خودتی و خودت
و خدا،اونیکه فکرشم نمیکنی لحظه اخر برای کمک بهت میفرسته
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
"مور و قلم"
مورچهاي كوچك ديد كه قلمي روي كاغذ حركت ميكند و نقشهاي زيبا رسم ميكند.
به مور ديگري گفت اين قلم نقشهاي زيبا و عجيبي رسم ميكند. نقشهايي كه مانند گل ياسمن و سوسن است.
آن مور گفت: اين كار قلم نيست، فاعل اصلي انگشتان هستند كه قلم را به نگارش وا ميدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلي انگشت نيست؛ بلكه بازو است.
زيرا انگشت از نيروي بازو كمك ميگيرد. مورچهها همچنان بحث و گفتگو ميكردند و بحث به بالا و بالاتر كشيده شد.
هر مورچة نظر عالمانهتري ميداد تا اينكه مسأله به بزرگ مورچگان رسيد.
او بسيار دانا و باهوش بود گفت: اين هنر از عالم مادي صورت و ظاهر نيست. اين كار عقل است.
تن مادي انسان با آمدن خواب و مرگ بي هوش و بيخبر ميشود. تن لباس است. اين نقشها را عقل آن مرد رسم ميكند.
مولوي در ادامه داستان ميگويد: آن مورچة عاقل هم، حقيقت را نميدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است.
اگر خدا يك لحظه، عقل را به حال خود رها كند همين عقل زيرك بزرگ، نادانيها و خطاهاي دردناكي انجام ميدهد.
مثنوی معنوی/مولوی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
پالانش کج است
هر کس درمعتقدات مذهبی و مبانی اخلاقی تغییر رویه دهد ، دربارهاش به ضرب المثل بالا تمثل میجویند و میگویند ، فلانی پالانش کج است که اگر طرف مورد بحث مرد باشد یعنی ایمان و عقیدتش خلل پذیرفته و اگر زن باشد به این معنی است که از طریق عفت و طهارت منحرف گردیده است .
آقایان روحانیون قبل از اختراع اتومبیل بر اسب و قاطر و غالبا" دراز گوش سوار میشدند و برای وعظ و خطابه و مهمانی به خانه این و آن میرفتند که شاید هم اکنون نیز در بعضی از شهرهای کوچک و روستاها کماکان بر چهارپایان سوار شوند . بعضی از روحانی نماها ( نه روحانیون واقعی ) در عصر قاجاریه مردم را برای سواری میخواستند تا مقاصد و نیاتشان را بدان وسیله به سر منزل مقصود برسانند . ضمنا" میدانید که پالان مرکوب به وسیله تنگ اسب باید سفت و محکم بسته شده باشد تا بتوان بر آن سوار شد و سواری گرفت . اگر مرکبی پالانش کج باشد خوب سواری نمیدهد و راکب را به زحمت میاندازد . معنی و مفهوم ظاهری و مجازی ضرب المثل بالا این است که طرف مورد بحث تغییر عقیده داده به مذهب یا مسلک دیگری متمایل شده است ولی مقصود باطنی و نهایی این بود که وی سواری نمیدهد یعنی از ما گوش شنوایی ندارد . پس در این صورت باید طرد شود تا ایجاد زحمت نکند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
گروهی نزد معاویه بودند و وی را مدح می کردند.
از آن جمع، یکی خاموش بود و چیزی نمی گفت.
معاویه وی را گفت چرا خاموشی و حرفی نمی زنی؟
مرد گفت چه گویم، اگر راست گویم از تو بترسم؛ اگر دروغ گویم از خدا بترسم؛ پس سکوت کنم بهتر است.
#جوامع_الحكايات
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#یک_جرعه_کتاب
مردم عادت کرده اند انتقاد کنند. خوبی ها را نمی توانند ببینند. ماجرای مردی را شنیدم که از همسرش خواست برایش دو تخم مرغ بپزد، اما یکی را نیمرو و دیگری را آب پز کند. زن نیز همین کار را کرد. مرد وقتی تخم مرغ ها را دید، سرش را تکان داد.
زن پرسید: "دیگر چه اشتباهی کرده ام؟ این دقیقا همان چیزی است که خودت خواستی."
مرد گفت: "می دانستم این اتفاق می افتد. تو تخم مرغ اشتباهی را نیمرو کردی."
برخی از مردم آنقدر انتقادی فکر می کنند که هر کاری هم برایشان بکنید، راضی نمی شوند...
هر روز پنجشنبه است
جوئل اوستین
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید ، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .
می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها ، با هم فرق دارد ، همه شان یک جور ، دم نمی کشند ، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه ، پیش رفت !
برای همین بود که بارِ اول ، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه "دستش بیاید" ، یا اگر خراب می شد ، اسراف نکرده باشد !
آدم ها هم دقیقا همینند .
قبل از اعتماد و بذلِ محبت ، آن ها را خوب بشناسید ،
از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید !
نه هر آدمی لایقِ همنشینی است ،
نه می شود با تمامِ آدم ها ، یک جور تا کرد !
بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید ...
حواستان باشد ؛
مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید !
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️