#پندانه
صدقه 5 نوع است :🌸🍃
صدقه به انسان صحیح و سالم:
پاداش یک به ده دارد
(شادی دل کودک، نشاندن امید، دادن هدیه)
صدقه به فرد زمین گیر و افتاده:
پاداش یک به #هفتاد دارد
(کمک به تهی داستان، خرید نان برای همسایه پیر)
صدقه به پدر و مادر:
پاداش یک به #هفتصد است
(لبخند به روی آنان، شاد کردن دل آنها)
صدقه برای اموات و مردگان:
پاداش یک به #هفتاد_هزار دارد
(به نیت آنان خیرات کنید درختی بکارید)
صدقه به طالب علم:
پاداش یک به #صد_هزار دارد
(خریدن کفش مدرسه برای کودکی، ساخت مدرسه)
👳 @mollanasreddin 👳
🔻صبح بخیر
🌼🌼🌼🦋🦋🦋
برای امروزتان از خدا میخواهم
هر آنچه صلاحتان هست
برایتان رقم بزند
من به دستان خدا ایمان دارم
بهترینها سهمتان خواهدشد
#صبح_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻اكنون اميرى
چوپانى به وزارت رسيد .
هر روز بامداد بر مىخاست و كليد بر مىداشت و در خانه پيشين خود باز مىكرد و ساعتى را در در خانه چوپانى خود مىگذراند . سپس بيرون مىآمد و به نزد امير مىرفت.
شاه را خبر دادند كه وزير هر روز صبح به خلوتى مىرود و هيچ كس را از كار او آگاهى نيست . امير را ميل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چيست .
روزى ناگاه از پس وزير (چوپان) بدان خانه در آمد . وزير را ديد كه پوستين چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند .
امير گفت:اى وزير!اين چيست كه مىبينم؟
وزير گفت: هر روز بدين جا مىآيم تا ابتداى خويش را فراموش نكنم و به غلط نيفتم، كه هر كه روزگار ضعف، به ياد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.
امير، انگشترى خود از انگشت بيرون كرد و گفت: ((بگير و در انگشت كن؛ تاكنون وزير بودى، اكنون اميرى .))
📚 حکایت پارسایان ،رضا بابایی
#حکایت
#امیر
#چوپان
👳 @mollanasreddin 👳
🔻داستان سیاوش در شاهنامه
روزی سپیده دم و هنگام بانگ خروس،گیو و گودرز و طوس و چند تن از سواران با باز و یوز شادان رو سوی نخجیر آوردند. شكار فراوان گرفتند و پیش رفتند تا بیشه ای در مرز توران از دور پدیدار شد.
طوس و گیو تاختند و در آن بیشه بسیار گشتند. ناگهان چشمشان بر دخترماهرویی افتاد كه از زیبایی و دیدارش در شگفت ماندند.
از حالش جویا شدند دختر گفت:
«دوش پدرم سرمت به خانه در آمد. و بر من خشم گرفت و تیغ زهرآگینی بركشید تا سرم را ازتن جدا سازد. چاره جز آن ندیدم كه به این بیشه بگریزم . در راه اسبم بازماند و مرا بر زمین نشاند.
زر و گوهر بی اندازه با خود داشتم كه راهزنان ازمن بزور گرفتند و از بیم تیغشان به اینجاپناه آوردم.»
چون از نژادش پرسیدند خود را از خانوادﮤ گرسیوز برادر افراسیاب معرفی كرد.
طوس و گیو بر سر دختر به ستیزه برخاستند و هر یك به بهانـﮥ آنكه او را زودتر یافته اند از آن خود پنداشتند.
سخن شان به تندی به جایی رسید
كه این ماه را سر بباید برید
یكی از دلاوران میانجی شد و گفت: «او را نزد شاه ایران ببرید و هرچه او بگوید بپذیرید.» همچنان كردند و دختر را پیش كاوس بردند.
چو كاوس روی كنیزك بدید
دلش مهر و پیوند او برگزید
همین كه دانست وی از نژاد مهان است او را درخور خویشتن دانست. با فرستادن ده اسب گرانمایه و تاج و گاه, سپهبدان را خشنود ساخت و دختر را به شبستان خویش فرستاد.
چو نه ماه بگذشت بر خوبچهر
یكی كودك آمد چو تابنده مهر
🎍🎍
🎍🎍🎍🎍
#شاهنامه
#سیاوش
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻سفرنامه ناصرخسرو"سفر به بصره"
🐪اکنون با سرحکایت رویم. از یمامه چون به جانب بصره روانه شدیم به هر منزل که رسیدیم جای آب بودی جای نبودی تا بیستم شعبان سنه ثلث و اربعین واربعمایه به شهر بصره رسیدیم دیوار عظیم داشت الا آن جانب که با آب بود دیوار نبود و آن شط است و دجله و فرات که به سرحد اعمال بصره هم میرسند و چون آب حویزه نیز به ایشان میرسد آن را شط العرب میگویند و از این شط العرب دو جوی عظیم برگرفتهاند که میان فم هر دو جوی یک فرسنگ باشد و هر دو را بر صوب قبله برانده مقدار چهار فرسنگ و بعد از آن سرهر دو جوی با هم رسانیده و مقدار یک فرسنگ دیگر یک جوی را هم به جانب جنوب برانده و از این نهرها جوی های بی حد برگرفتهاند و به اطراف به در برده و بر آن نخلستان و باغات ساخته، و این دو جوی یکی بالاتر است و آن مشرقی شمال باشد نهر معقل گویند و آن که مغربی و جنوبی است نهر ابله، و از این دو جوی جزیره ای بزرگ حاصل شده است که مربع طولانی است و بصره بر کناره ضلع اقصر از این مربع نهاده است و برجانب جنوبی مغربی بصره بریه است چنان که هیچ آبادانی و آب و اشجار نیست.
🐎 و در آن وقت که آن جا رسیدیم شهر اغلب خراب بود و آبادانیها عظیم پراکنده که از محله ای تا محله ای مقدار نیم فرسنگ خرابی بود اما در و دیوار محکم و معمور بود و خلق انبوه و سلطان را دخل بسیار حاصل شدی.
🐎🐪🐎🐪
#سفرنامه
#ناصر_خسرو
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شعر
🦋🦋🦋
ای واقف اسرار ضمیر همه کس
🦋
درحالت عجز،دستگیر همه کس
🦋
ازهر گنهم توبه دِه و عذر پذیر
🦋
ای توبه دِه و عذر پذیر همه کس
#شعر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻 داستان
🦋ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران میشود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر میگوید: «به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته بینمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. »
🦋 مریضها همه یک جور به دکتر نگاه میکنند. حتی به کسی هم که میگوید غذا ندهید، او میفهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون میفهمد و میشناسد که دکتر خیرش را میخواهد، اعتراضی نمیکند.
🦋حالا اگر بلند شود و بگوید که چرا به آن مریض چلوکباب بدهند و به من ندهند، دکتر میفهمد که این شخص روانی است. ما هم اگر به خدا بگوییم خدایا چرا به فلانی خانه دو هزار متری دادی و به من ندادی، ما هم روانی هستیم.
🦋ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض میفهمد و به دکتر اعتراض نمیکند، ما هم به خدا نبایداعتراض کنیم.
🦋خداوند تبارک و تعالی فرمود:
اگر بنده بداند من خدای او هستم و هر چه صلاح اوست به او میدهم، در دلش از من ناراضی نمیشود.
#داستان
#پند
#مریض
#خدا
👳 @mollanasreddin 👳
🔻قانون مرگ
امام باقر(ع) فرمود:يكي ازشاهان بني اسرائيل اعلام كرد: شهري مي سازم كه هيچگونه عيبي نداشته باشد و هيچ كس نتواند در آن عيبي بيابد فرمان داد معمارها و بناها و كارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امكانات ساخته شد پس از آنكه ساختن شهر به پايان رسيد،مردم از آن شهرديدن كردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهري بي نظير و بي عيب است .
دراين ميان مردي نزدشاه آمدوگفت :اگربه من امان بدهي ،وتامين جاني داشته باشم ،عيب اين شهررابه تومي گويم . شاه گفت به توامان دادم .
آن مرد گفت ،اين شهردوعيب دارد:
1-صاحبش مي ميرد .
2-اين شهرسرانجام بعدازتو خراب مي شود .
شاه فكري كردوگفت :چه عيبي بالاترازاين دوعيب ،سپس به آن مردگفت به نظرتوچه كنم ؟آن مردگفت : شهري بسازكه باقي بماندوويران نشود و تو نيز در آن هميشه جوان باشي وپيري به سراغت نيايد و آن شهر بهشت است .
شاه جريان رابه همسرش گفت ،همسرش فكري كردوگفت :دراين ميان همه افرادكشور،تنهاهمين مرد،راست گفته است .
📚بحارالانوار ،جلد14،ص 478
#داستان
#شهر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻پند لقمان
فرزندم:
اگر عمل تو هم وزن دانه خردلی و در تخته سنگی یا در آسمان ها یا در زمین باشد خدا آن را می آورد که خدا بس دقیق و آگاه است.
#عمل
#لقمان
👳 @mollanasreddin 👳
🔻عفو در وقت قدرت
🏵🌺🏵🌺
🌺🏵🌺
🏵🌺
🌺
شخصى يهودى آمد خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و مدعى شد كه من از شما طلبكارم و الا ن در همين كوچه بايستى طلب مرا بدهى .
پيغمبر فرمودند: اولاً كه شما از من طلبكار نيستى و ثانيا اجازه بده كه من بروم منزل و پول براى شما بياورم زيرا پولى همراه من نيست . يهودى گفت : يك قدم هم نمى گذارم از اينجا برداريد هرچه پيامبر با او نرمش نشان دادند او بيشتر خشونت نشان داد با آنجمله كه عبا و رداى پيامبر صلى اللّه عليه و آله را گرفت و به دور گردن حضرت پيچيده و آنقدر كشيد كه اثر قرمزى در گردن مبارك پيامبر به جاى ماند.
حضرت كه قبل از اينكه عازم مسجد تراى اقامه نماز جماعت بودند با اين پيشامد تاءخير كردند. مسلمين ديدند حضرت نيامدند و وقت گذشت آمدند مشاهده كردند كه يك نفر يهودى جلوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را گرفته است و آن حضرت را اذيّت مى كند.
مسلمين خواستند يهودى را كنار بزنند و يا احتمالا كتك كارى كنند.
حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم شما كارى نداشته باشيد، آنقدر نرمش نشان داد كه يهودى همانجا گفت : اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انك رسول اللّه .
شما با چنين قدرتى كه داريد اين همه تحمل مى كنيد! و اين ، تحمل يك انسان عادى نيست و مسلما از جانب خداوند مبعوث شده ايد.
📚 حکایتها و هدایت ها،مرتضی مطهری
#عفو
#قدرت
#پیامبر
👳 @mollanasreddin 👳
🔻وارسته شدن وزير بر كنار شده
✨پادشاهى ، يكى از وزيران را از وزارت بركنار نمود.
او از مقام و رياست دور گرديد و به مجلس ((پارسايان )) راه يافت و در كنار آنها به زندگى ادامه داد.
بركت همنشينى با آنها به او روحيه عالى و آرامش خاطر بخشيد.
مدتى از اين ماجرا گذشت ، راءى پادشاه درباره وزير عوض شد و او را طلبيد و به او احترام نمود.
✨مقام ديوان عالى كشور را به او سپرد، ولى او آن مقام را نپذيرفت و گفت : ((گوشه گيرى در نزد خردمندان بهتر از نگرانى از سرانجام كار و مقام است .))
آنان كه كنج عافيت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند
كاغذ بدريدند و قلم بشكستند
وز دست و زبان حرف گيران رستند
✨پادشاهى گفت : ((ما به انسان خردمند كاملى كه لياقت تدبير و اداره كشور را داشته باشد نياز داريم . ))
✨وزير بر كنارشده گفت : ((اى شاه ! نشانه خردمند كامل آن است كه هرگز خود را به اين كارها (ى آلوده به ظلم شاه ) نيالايد.))
هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد
كه استخوان خورد و جانور نيازارد
حکایتهای #سعدی
#وزیر
#پادشاه
👳 @mollanasreddin 👳
🔻شب بخیر
❤️🌟شب فراق که داند که تا سحر چند است🌟❤️
❤️🌟مگر کسی که به زندان عشق دربند است🌟❤️
#سعدی
#شعر
#شب_بخیر
👳 @mollanasreddin 👳