🚩 اگر خودش راننده نبود، اصرار میکرد نگه داریم! جایش مهم نبود، پمپ بنزین، مجتمع رفاهی و خدماتی یا ...
این مال زمانی بود که همراه میرفتیم اصفهان. برای آموزش باید ساعت 7 صبح خودمان را میرساندیم دانشکده امیرالمومنین علیه السلام.
صدای اذان که میآمد میزد کنار، یا باید میزدیم کنار. مهم بود نماز اول وقتش از دستش نرود...
🚩 یکبار هم پسرهاش را آورد مغازه برای اصلاح. گفت «اینجا باشن... کار دارم... میرم و بر میگردم، میبرمشون!»
نایستاد. سریع رفت.
از پسر بزرگش که نشست برای آرایش موهاش پرسیدم «بابات کجا رفت؟!» گفت «رفت مسجد... برای نماز جماعت...»
👤 راوی: کمالی
✍️ خانم منتظرالحجه
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
📣 #محفل_نویسندگان_منادی با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری و حوزه هنری برگزار میکند:
🔅 چهارمین نشست نقد کتاب #سِره
📚 با محوریت کتاب: "به من نگو فرمانده"
با حضور:
✍️ نویسنده اثر، خانم نجمهالسادات موسوی بیوکی
📕کارشناس، آقای محمد قاسمیپور
⏰ زمان: دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۹
📍مکان: ابتدای خیابان آیتالله کاشانی، کوچه آزادی، حوزه هنری استان یزد
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
منادی
📣 #محفل_نویسندگان_منادی با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهردار
⭕️ نشست نقد کتاب لغو شد!
♦️ به دليل وقوع شرايط خاص و كنسلي ناگهاني برخي پروازها، نتوانستیم در خدمت مهمان نشست نقد كتاب باشیم.
♦️ نشست نقد کتاب به دوشنبه سوم ارديبهشت موكول شد.
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 یادگاریام از سوریه و جنگ با داعش، موج انفجار و فراموشی است. کوچکترین موضوعات روزمرهٔ زندگی را فراموش میکنم. هشتسالی میشود که حسابی درگیر تبعات جنگ سوریهام.
اما یک چیزی را بعد از هشت سال، آن هم درست روز تشییع جنازهی حسین یادم آمد!
🚩 آذر ٩۵ بود. آقای جمالی مسئول پشتیبانی، ما را رساند به مَشهَدالسِّقْطْ، زیارتگاه و مرقد محسنبنالحسین(ع) که توی حلب است. پارچه متبرکِ معطری آنجا دستم را گرفت. یک عطر آسمانی داشت؛ مثلش را هیچوقت نشنیده بودم. حسین که فهمید، خواست تکهای هم به او بدهم. قول و قرار گذاشتیم بهش برسانم. بعداً...!
اما هر دو یادمان رفت. هم من، هم او. من آنقدر درگیر فراموشی و سرگیجه و سیاهی رفتن چشم هستم که اتفاقات چند دقیقه قبل را یادم میرود. چه برسد به موضوعی که ازش گذشته باشد.
🚩 گذشت تا رسید به روزی که میخواستند حسین را تشییع و دفن کنند. یادم آمد! ناگهانی! انگار الهام شده باشد به من که قول و قراری داشتی با کسی!
پارچه متبرک را که هنوز بوی عطر میداد، بریدم و رساندم به پدر شهید: «امانتیِ حسین است.»
راوی: همرزم شهید
✍️ خانم حُسنو
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 قرار بود یک کار عملیاتی برای تربیت مخاطبین هیئت انجام دهیم؛ کاری متفاوت با مجلس روضه و عزا. در همان راستا، اما میدانی و مردمی. یک کار که دعای خیر بقیه آن را ثمر دهد.
بهترین سر خط را هم رهبرمان داده بود؛
#ماهمبارک #افطاریساده
🚩 برنامه ریختیم، آدم گذاشتیم. همه چیز در عین سختی آسان بود، از این کارها زیاد کرده بودیم.
فقط یک چیزش سخت بود؛ باید امین پیدا میکردیم. از آن واسطههای خیری که حسابی بلدند هم عزت مومن را نگه دارند، هم افطاری را تحویل مستحقش بدهند...
🚩 فقط یک سوال ساده پرسیدیم: «چه کسی این کار را میکند؟!»
همه بالاتفاق انگشت اشارهشان را بردند سمت آقای حسننژاد.
«سالهاست این کار را میکند»
«اصلا انقدر آدم فقیر میشناسد که هیچ کس خبر از احوالشان نمیگیرد جز او و گروهش»
«قرار نیست شما را ببرد دم منزل فقرا عزت نفس فقرا چه...»
🚩 مطمئن بودیم این واسطه خیر، این کار تربیتی را ثمر بخش میکند، قرار است دعای ضعفا پشت این حرکت باشد. آخر سالهاست کاربلد است.
شهیدِ رمضان، شهیدِ حاجت گرفته در شبهای قدر، عین مقتدایش امیرالمومنین...
✍ طاهره ابوالحسینی
#شهید_امیرمحسن_حسننژاد
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 عاشق این بود بشود مدافع حرم. سال 95. تیپ الغدیر کمکم آمادی رفتن به میدانِ جنگ با داعش میشد و حسین پیگیرتر از همیشه برای راهی شدن.
🚩 با من در این مورد صحبت کرد. میگفت «خانمم راضی نیست!» همسرش بهش گفته بود «من توی یتیمی بزرگ شدهام، خیلی هم سختی کشیدم؛ نذار بچههامون توی یتیمی بزرگ بشن...!»
به حسین گفتم «اعزام به سوریه داوطلبانه هست نه اجباری؛ با خانمت صحبت کن و راضیش کن...»
🚩 بالاخره رضایت همسرش را گرفت. به غیر از آن سال، دو بار دیگر هم رفت سوریه برای جنگ با داعش. قسمتش اما، شهادت توی وطن خودش بود...
👤 راوی: آقای خراسانی
✍ احمد کریمی
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔👇 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
✅ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
#محفل_نویسندگان_منادی با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری برگزار یزد میکند:
💠 چهارمین نشست نقد کتاب #سِره
📚 با محوریت کتاب «به من نگو فرمانده»
با حضور:
✍️ نویسنده اثر؛ خانم نجمهالسادات موسوی بیوکی
📕کارشناس؛ استاد محمد قاسمیپور (نویسنده، مدرس، منتقد و پژوهشگر)
⏰ زمان: دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۹
📍مکان: ابتدای خیابان آیتالله کاشانی، کوچه آزادی، حوزه هنری استان یزد
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔴 گزارش تصویری شماره ۱
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
سالن استاد فرجنژاد، حوزه هنری استان یزد
✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده»
نوشتهی: خانم نجمهالسادات موسوی بیوکی
✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمیپور
✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی
🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد.
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔴 گزارش تصویری شماره ۲
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
سالن استاد فرجنژاد، حوزه هنری استان یزد
✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده»
نوشتهی: خانم نجمهالسادات موسوی بیوکی
✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمیپور
✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی
🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد.
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گزارش تصویری
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی
🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره
🆔️ محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 چهار ساعت جلسه! این جدا از کارهای صبح بود که رمقمان را گرفته بود! باز هم عملیات و منطقه دلتا و تدارک برنامهها.
موقع اذان مغرب برگشتیم. خسته و کوفته. حسین نزدیک چادر فرماندهی پیادهام کرد. راهش را کشید برود سمت نیروهای تدارکات که سرشان گرمِ بارگیری مهمات بود.
«حسین کجا؟!»
«بچهها دست تنها هستن، میرم کمک!»
گفتم «تو دیگه چه جونی داری به خدا!»
🚩 خستگی حالیش نمیشد. دنبال بهانه بود خودش را مشغول کاری کند. سال 95 و توی سرمای حلبِ سوریه در سالنی اسکان داشتیم که یک آبگرمکن کوچک بیشتر نداشت. دو نفر میرفتند حمام کارش به تتهپته میافتاد و دو تا قاشق آب گرم پس نمیداد.
🚩 هوا آنقدر سرد بود که توی دو ماهی که آنجا بودیم، چهار بار برف آمد. مکافاتی داشتیم سر حمامرفتن و نظافت خودمان. کار که بیخ پیدا کرد، آبگرمکن را خِفت کردند و بردند بیرون. دوده زده بود و ناساز کار میکرد. دوتا دیگر از بچهها هم بودند. با حسین افتادند به جان آن و سر و سامانش دادند.
وقتی آمد داخل، شده بود مثل نیروهایی که توی دل شب صورت خودشان را سیاه میکنند برای استتار!
چهرهی دودزدهاش از جلوی چشمم دور نمیشود!
👤 راوی: آقای خراسانی
#شهید_حسین_انتظاریان
#راسک
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef