پسرفاطمه(عج)
#شهید_سید_حمید_میرافضلی ❤️🌷 #صفحه_دو قبل از اینکه حمید فرصت یابد که خود را از حیرت اتفاقات دوران ا
#شهید_سید_حمید_میرافضلی ❤️🌷
#صفحه_سه
سید به دوستش گفت رفتم تا این اتفاق در کوچه و محله شهرم رخ ندهد. دوستش به هم ریخت. خاک بر سر من که اینجا بنشینم تا دشمن با ناموس هموطنم اینطور رفتار کند. سید که سالها طعم تلخ نصیحتهای مداوم را چشیده بود، از نصیحت کردن پرهیز داشت، فقط قصههایی را که میدید برای دوستانش تعریف میکرد.
سیدحمید برای دوستان، حکم دریچه را داشت در میان دیوار قطور و بلند جهالت که آنها در مقابل خود میدیدند. با عبور از این پنجره بود که دوستان حمید خود را در عالمی دیگر مییافتند که همه باورهای قبلی را در خود فرومیریخت و نوعی دیگر مردانگی و فتوت را تجربه میکرد.
آنگاه بود که دوستان سید فهمیدند سیدحمید صاحب موفقیت ویژهای است. سید از زبدهترین نیروهای اطلاعات و عملیات شده بود تا جایی که سمت فرماندهی اطلاعات و عملیات قرارگاه کربلا را برعهدهاش گذاشته بودند.
اولین باری که شیمیایی زدند، سید شیمیایی شد. خیلی جالب است که اولین تجربه در حملةهشمیایی بود. زیر گلویش تاول زده بود. گفتیم سید چی شده؟ میگفت هیچ چی. میدانست چیه. گفتم سید خیلی عجله داری، کجا میخوای بری؟ گفت محمود انشاالله طولی نکشه که با جدم فاطمه زهرا(س) محشور شوم. فکر کنم اون بعدازظهر که دیدمش دو روز بعد به شهادت رسید.
سید تو جبهه طراح و فرماندهمان بود. ما هیچی نداشتیم. عراقیها هم میآمدند جلو. آمدیم به سید گفتیم: اینها حمله کردهاند. گفت: مسئلهای نیست. انگار نه انگار که حمله است. خدایا چه کنیم. هی دلهره، هی اضطراب. آمدیم و گفتیم: دارند میآیند.
گفت خوب برسند. عراقیها حسابی رسیدند نزدیک. سید تیربارش را برداشت و حمله کرد. باور نمیکنید که عراقیها چقدر سلاح و مهمات جا گذاشتند. عدة زیادی از آنها یا کشته شدند یا زخمی. همانجا بود که هم تفنگ دستمان آمد، هم فشنگ، هم ماشین.
اوایل جنگ در گروه جنگ های نا مننظم شهید با شهید چمران همکاری می کرد. شب ها که می خواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود می رفت بیرون سنگر و روی سنگ ریزه ها می خوابید
یک شب بهش گفتم: چرا این کار رو می کنی،چرا توی سنگر نمی خوابی؟
جواب داد: بدن من خیلی استراحت کرده،خیلی لذت برده، حالا باید اینجا ادبش کنم.
سيدحميد روزها مانند شير در ميدان رزم، ميجنگد و شبها را به عبادت خداوند و خواندن نماز شب آن هم با حالتي وصفناشدني ميپرداخت. شبهاي زيادي دنبال سيد ميرفتم كه بدانم چكار ميكند. به گوشهاي ميرفت و به عبادت ميپرداخت. يك شب متوجه شدم دستهايش را بالا گرفته و مرتب دعا ميكرد كه خدايا به من توفيق شهادت عطا فرما.
سيدحميد هميشه به دوستان و رزمندگان توصيه ميكرد رنگ سبز لباس شما بايد هميشه سبز باشد، مبادا جايي از آن را آمريكاييها مشقنويسي كنند، مگر آن كه با سرخي شهادت آن را به رنگ سرخ درآوريد. شجاع باشيد و از هيچ قدرتي نترسيد. "
بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تاسید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم.
گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد که خیلی عادی و معمولی جلوه کند.
پرسیدم:آسیدحمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.
درست می گفت. خودش هم فرمانده بودوهم تلفنچی فرمانده. فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد،جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد. به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی
چیزی نگویند.
آرزویی که برآورده شد
گاه چندین بار در میان یگانهای دشمن گم میشد. سيدحميد خيلي آرزو داشت كه به كربلا برود و توانسته بود قبل از شهادت به زيارت برود. در خط مقدم با يك سرهنگ عراقي آشنا شده بود كه با نيروهاي خودي همكاري ميكرد، به او پول ميدادند او هم سيدحميد و چند تن از دوستان را به منطقه نيروهاي بعثي ميبرد و آنها از مقر دشمن فيلم ميگرفتند تا براي شناسايي استفاده كنند. در يكي از همين ديدارها سيدحميد عنوان ميكند: «آيا ميشود ما را به كربلا ببري؟» ابتدا سرهنگ عراقي مخالفت ميكند كه از دژباني بصره به سختي ميشود عبور كرد اما بالاخره قبول میکند و سيدحميد و دوستش را با ماشين به كربلا برده و تذكر داده بود كه به هيچ عنوان گريه نكنيد، آنها هم با لباس عربي به زيارت رفته و بعد از 2 روز بازگشته بودند.
يكي دو ماه بعد از اين قضيه مجدداً سيدحميد از اين سرهنگ عراقي تقاضاي كمك براي رفتن به زيارت ميكند و چون خود اين سرهنگ از شيعيان علاقمند به جمهوري اسلامي بودند، خطر را به جان ميخرد و دوباره به مدت يك هفته آنها را به زيارت ميبرد، و به سلامت به جبهه برميگردند. کمتر کسی خبر داشت که سید بارها به زیارت عتبات نائل شده بود. سید به هیچکس جز اهل سرّ چیزی نمیگفت. سيدحميد كه ديگر آرزويي در دنياي خاكي نداشت 15 روز بعد از زيارت به فيض شهادت نايل آمد.
#ارسالی_اعضا 🌺
✅ @montazar