هدایت شده از ماه مــــهــــــــــر
#چای_روضه_کودکانه☕️
آقای سید علی اکبر کوثری، یک سال، ظهر عاشورا، به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف می برند، بچّههای آن محله به رسم کودکانه ی خود خاله بازی می کردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با چادرهای مشکی مادرانشان، حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی، در گوشهای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
بعد از اتمام جلسه که از در مسجد بیرون می روند، یکی از دختر بچه های👧 محله جلو میآید و میگوید:
آقای کوثری برای ما هم روضه می خوانی؟
آقای کوثری می گوید: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم.
دختر بچّه هر چقدر اصرار می کند: آقای کوثری توجّهی نمیکنند،
تا این که آن دختر بچّه، عبای آقای کوثری را می گیرد و با چشمان گریان می گوید: مگر ما دل نداریم!؟ 😢چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
آقای کوثری پیش خودش می گوید: دل این کودک را نشکنم و قبول کردم. بنابراین به دنبال آن دختر باعجله می رود، تا به او می رسد.
آن کودکان، حسینیهی کوچک و محقّری داشتند که به اندازهی سه تا چهار نفر بچّه بیشتر داخل آن جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیهی کوچک روی خاک های محله نشستم و بچههای قد و نیم قد، روی خاک دور و اطرافم نشستند.
سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردند: السلام علیک یا ابا عبدالله…
بعد دو جمله روضه خواندند و یک بیت شعر…
و نهایتاً دعایی کردند و آمدند که بلند شوند و با عجله بروند،
یکی از بچّه ها گفت: تا چای روضه را نخورید، امکان ندارد اجازه بدهیم بروید.
بنابراین آقای کوثری نشستند .
آن ها یکی از استکانهای پلاستیکی بچهگانهاشان را آوردند و داخل آن، چای☕️ سردی که رنگ خوبی نداشت ریختند،
ایشان با بیمیلی و اکراه، استکان را بالا آوردند و برای اینکه بچهها ناراحت نشوند، بی سر و صدا آن را پشت سرشان، روی زمین ریختند و بلند شدند و رفتند…
شام عاشورا، خسته به منزل رسیدند و از شدّت خستگی، فوراً به خواب رفتند.
ایشان، وجود نازنین صدیقه کبری حضرت زهرا سلام الله علیها، را در عالم رؤیا دیدند که بالای سرشان آمده است. به گونهای که متوجّه حضور ایشان شدند.
حضرت به ایشان فرمودند: آ سید علی اکبر، مجالس روضهی امروز قبول نیست.
آقای کوثری گفتند: چرا خانم جان؟
حضرت فرمودند: نیّتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیّات دیگری روضه خواندی.
فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمان در آنجا حضور داشتیم، و آن روضهای بود که برای آن چند تا بچّهی کوچک دور از ریا و خالص گوشهی محلّه خواندی.
آ سید علی اکبر، ما از تو گلّهای هم داریم!
آقای کوثری گفتند: جانم خانم، بفرمایید چه خطایی از من سر زده؟
خانم حضرت زهرا سلام الله علیها با اشاره فرمودند: آن چای را من با دست خودم ریخته بودم، چرا روی زمین ریختی!؟
آقای کوثری از خواب بیدار شدند و از آن روز فهمیدند که توجّه و عنایت اهل بیت علیهم السلام به مجالس با اخلاص و بیریاست و بعد از آن هر مجلس کوچک و بیبضاعتی بود قبول می کردند و اندک صله و پاکتی که از آن ها برایشان عاید و حاصل می شد، برکتی فراوان داشت و برای همهی گرفتاریها و مخارجشان کافی بود.
منبع : سایت حوزه و پیج هنر هیأت
@mah_mehr_com