پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۲۲ يکي دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيي
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۲۳
بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترين افراد نزد من کساني هستند که«
»1
.نسبت به آن ها مهربانتر و در رفع حوائج آن ها بيشتر کوشش کنند
.عجيب بود! جمعيت زيادي در ابتداي خيابان شهيد سعيدي جمع شده بودند
با ابراهيم رفتيم جلو، پرسيدم: چي شده!؟
گفت: اين پسر عقب مانده ذهني است، هر روز اينجاست. سطل آب کثيف
!را از جوي بر مي دارد و به آدم هاي خوش تيپ و قيافه مي پاشد
مردم کم کم متفرق مي شدند. مردي با کت و شلوار آراسته توسط پسرك
خيس شــده بود. مرد گفت: نمي دانم با اين آدم عقب مانده چه کنم. آن آقا
!هم رفت. ما مانديم و آن پسر
ابراهيم به پسرک گفت: چرا مردم رو خيس مي کني؟
:پســرك خنديد و گفت: خوشــم مي ياد. ابراهيم کمي فکر کرد و گفت
کسي به تو مي گه آب بپاشي؟ پسرك گفت: اون ها پنج ريال به من مي دن و
.مي گن به کي آب بپاشم. بعد هم طرف ديگر خيابان را نشان داد
ســه جوان هرزه و بيکار مي خنديدند. ابراهيم مي خواســت به سمت آن ها
برود، اما ايستاد.کمي فکر کرد و بعد گفت: پسر، خونه شما کجاست؟
.پسر راه خانه شان را نشان داد
،ابراهيم گفت: اگه ديگه مردم رو اذيت نکني، من روزي ده ريال بهت مي دم
باشــه؟ پســرک قبول کرد. وقتي جلوي خانه آن ها رسيديم، ابراهيم با مادر آن
.پسرک صحبت کرد. به اين ترتيب مشکلي را از سر راه مردم بر طرف نمود
٭٭٭
در بازرسي تربيت بدني مشغول بوديم. بعد از گرفتن حقوق و پايان ساعت
اداري، پرسيد: موتور آوردي؟
.گفتم: آره چطور!؟ گفت: اگه کاري نداري بيا با هم بريم فروشگاه
تقريباً همه حقوقش را خريد کرد. از برنج و گوشت، تا صابون و... همه چيز
،خريد. انگار ليستي براي خريد به او داده بودند! بعد با هم رفتيم سمت مجيديه
.وارد کوچه شديم. ابراهيم درب خانه اي را زد
.پيرزني که حجاب درستي نداشت دم در آمد. ابراهيم همه وسائل را تحويل داد
:يك صليب گردن پيرزن بود. خيلي تعجب کردم! در راه برگشــت گفتم
داش ابرام اين خانم ارمني بود؟! گفت: آره چطور مگه!؟
آمــدم كنار خيابان. موتور را نگه داشــتم و با عصبانيت گفتم: بابا، اين همه
!فقير مسلمون هست، تو رفتي سراغ مسيحيا
.همينطور كه پشت سرم نشسته بود گفت: مسلمون ها رو کسي هست کمک کنه
تازه، کميته امداد هم راه افتاده، کمکشون مي کنه. اما اين بنده هاي خدا کسي رو
.ندارند. با اين کار، هم مشکاتشان کم مي شه، هم دلشان به امام و انقاب گرم مي شه
٭٭٭
26سال از شهادت ابراهيم گذشت. مطالب كتاب جمع آوري و آماده چاپ
شد. يكي از نمازگزاران مسجد مرا صدا كرد و گفت: براي مراسم يادمان آقا
:ابراهيم هر كاري داشته باشيد ما در خدمتيم. با تعجب گفتم
شما شهيد هادي رو مي شناختيد!؟ ايشون رو ديده بوديد!؟
گفت: نه، من تا پارسال كه مراسم يادواره برگزار شد چيزي از شهيد هادي
نمي دونستم. اما آقا ابرام حق بزرگي گردن من داره
براي رفتن عجله داشتم، اما نزديكتر آمدم. باتعجب پرسيدم: چه حقي!؟
.گفت: در مراســم پارسال جاســوئيچي عكس آقا ابراهيم را توزيع كرديد
من هم گرفتم و به ســوئيچ ماشينم بستم. چند روز قبل، با خانواده از مسافرت
.برمي گشتيم. در راه جلوي يك مهمان پذير توقف كرديم
وقتي خواســتيم سوار شويم باتعجب ديدم كه ســوئيچ را داخل ماشين جا
:گذاشــتم! درها قفل بود. به خانمم گفتم:كليد يدكي رو داري؟ او هم گفت
!نه،كيفم داخل ماشينه
خيلي ناراحت شــدم. هر كاري كردم در باز نشــد. هوا خيلي ســرد بود. با
.خودم گفتم شيشه بغل را بشكنم. اما هوا سرد بود و راه طولاني
يكدفعه چشــمم به عكس آقا ابراهيم افتاد. انگار از روي جاسوئيچي به من
نگاه مي كرد. من هم كمي نگاهش كردم و گفتم:آقا ابرام، من شنيدم تا زنده
بودي مشــكل مردم رو حل مي كردي. شــهيد هم كه هميشه زنده است. بعد
.گفتم: خدايا به آبروي شهيد هادي مشكلم رو حل كن
تــو همين حال يكدفعه دســتم داخل جيب كُتم رفت. دســته كليد منزل را
،برداشتم! ناخواسته يكي از كليدها را داخل قفل دَر ماشين كردم. با يك تكان
.قفل باز شد
با خوشــحالي وارد ماشين شديم و از خدا تشــكر كردم. بعد به عكس آقا
ابراهيم خيره شــدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران كنم. هنوز حركت نكرده
بودم كه خانمم پرسيد: در ماشين با كدام كليد باز شد؟
با تعجب گفتم: راســت مي گي، كدوم كليد بود!؟ پياده شدم و يكي يكي
كليدهــا را امتحان كردم. چند بار هم امتحــان كردم، اما هيچكدام از كليدها
:اصلاً وارد قفل نمي شد!! همينطوركه ايستاده بودم نَفس عميقي كشيدم. گفتم
.آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشكلات مردمي
💕join ➣ @montazar 💕
🔹 #نشر_صدقه_جاریست🔹
☀️ بسوی ظهور🌺
🍁🌾🌻🍂
🌾🌻🍂
🌻🍂
🍂
#دلنوشته
💥غربت امام زمان ارواحنافداه
👌اگر تنهایی
و دوری از خانه
و کاشانه
و اهل
و عيال،
غربت است،
چگونه يوسف زهرا غريب نباشد؟؟
وقتی امام کاظم علیه السلام
در وصف او چنين می فرمايند:
👈"او همان طرد شدهی
تنهای غريبِ پنهان
از خاندانش است؟"
❗️آری!
امام زمان غريب است،
نه در ميان خِيل گرگان درنده
در صحرای کربلا
يا در کاخ مأمون؛
بلکه در ميان محبّان و شيعيانش. 😔
🌹 قربون امام زمانم
برم.....
دلش به منه گناه کار خوشه ؟
دلشو به من و امثال من خوش کنه که صبح توبه میکنیم
و شب فراموش میکنیم
و برعکس؟ 😔
🔸امام زمان غریبمون
رو یاری کنیم.
👈آیا کسی هست
به صدای امام زمان(عجل الله)
جواب بده
و لبیک بگه؟
✔️اگه تا الان وصل نشدی
به امام زمانت
و یاری نکردی
الان به مولا لبیک بگو
و با عملت یاریش کن .
🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج 🌹
🌸🍃 @montazar
🍂
🌻🍂
🌾🌻🍂
🍁🌾🌻🍂
18.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️ روایت بسیار مهم #آخرالزمانی از امام صادق(ع)
قسمت اول
👈 بنی اسرائیل به چه بلاهایی مبتلا شدند؟
👈 و آیا اتفاقات بنی اسرائیل تکرار خواهد شد؟
✅ @montazar
✨﷽✨
💢در محضر استاد قرائتی:
✍چرا نماز خواندن برایمان سنگین و سخت است؟
1⃣ما هم یکی از نماز نخوان ها!
بعضیها میگویند که: خیلیها نماز نمیخوانند ما هم جزء آنها. آنقدر تارک الصلاة هست ما هم یکی!این فکر غلط است. اگر یک کشتی صد نفره نقص فنی پیدا کرد و در دریا غرق شد نود و هشت نفر شنا بلد نبودند و غرق شدند، دو نفری که شنا بلدند بگویند: ببین ! ما صد نفر سوار کشتی بودیم. نود و هشت نفر غرق شدند. بیا ما دو نفر هم غرق شویم! این چقدر حرف غلطی است!فاصلهی بین کفر و ایمان نمازاست.
2⃣مقاومت در برابر تحقیر و تمسخر دیگران:
گاهی میگویند که: ما میرویم نماز بخوانیم، یا حجاب داشته باشیم، ما را مسخره میکنند.مسخره کنند، مگر ما مقوا هستیم که با حرف این و آن ، با دو قطره باران شل شویم! اعمال تو ، تو را به خدا برساند.. مردم هرچه میخواهند بگویند، بگویند!
👈حدیث داریم «المؤمن کالجبل» مؤمن کوه است. بعضی میگویند: از کوه محکمتر است. چون بعضی کوهها ریزش دارد. مؤمن هیچوقت ریزش ندارد...
#با_علماء
👇👇👇
@montazar
💢 #استادپناهیان:
آخر الزمان فقط زمانۀ اوج گرفتن "بدیها" نیست ، زمانۀ اوج گرفتن "خوبیها و ظهور خوبترین خوبان عالم" هم هست.
بهترین خلق عالم که پیامبر اکرم (ص) می فرمود دلم برایشان تنگ میشود در "آخرالزمان" ظهور میکنند.
همانها که "مقدمه ساز ظهور حضرت مهدی(عج)" خواهند بود و گوی سبقت را از خوبان عالم می ربایند...
✨اَللهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ اَنْصٰارِهِ وَ اَعْوٰانِهِ✨
« آمـیـن »
✅ @montazar
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
📝 استاد #رائفی_پور « جهل شیک »
#جاهلیت_مدرن
✅ @montazar
پسرفاطمه(عج)
#سلام_بر_ابراهیم #قسمت۲۳ بندگان خانواده من هستند پس محبوب ترين افراد نزد من کساني هستند که« »1 .نس
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت۲۴
تابســتان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مســجد سلمان ايستاده
بوديم. داشتم با ابراهيم حرف مي زدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمد
!و گفت: پيام امام رو شنيديد؟
!با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده هاي کردستان را از محاصره
.خارج کنيد
بافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني
عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت
.شويم
ســاعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشــين بليزر به ســمت کردستان
حرکت کرديم. يک تيربار ژ3، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل
.همراه ما بود
بســياري از جاده ها بســته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي
عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رســيديم به سنندج. از همه جا بي خبر
.وارد شهر شديم. جلوي يك دکه روزنامه فروشي ايستاديم
ابراهيم پياده شــد که آدرس مقر ســپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين
اين ها چيه که مي فروشي!؟
با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشــروبات الکلي چيده
.شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطري ها شليک کرد
بطري هاي مشــروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و
با عصبانيت رفت ســراغ جوان صاحب دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه
.دکه، خودش را مخفي کرد
ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پســر جون، مگه تو مسلمون
نيســتي. اين نجاست ها چيه که مي فروشــي، مگه خدا تو قرآن نمي گه: »اين
»1
.جوان سرش را به عامت تأييد تكان داد. مرتب مي گفت: غلط کردم، ببخشيد
.ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند
3جوان مقر ســپاه را نشــان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلوله هاي ژ
سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه مي کردند. ما هم بي خبر
.از همه جا در شهر مي چرخيديم. بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم
جلوي تمام ديوارهاي ســپاه، گوني هاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به
.يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود
هــر چــه در زديم بي فايده بــود. هيچكس در را باز نمي كرد. از پشــت در
:مي گفتند: شهر دست ضد انقابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم
!ما آمديم به شما کمک کنيم. لااقل بگوئيد فرودگاه کجاست؟
يکي از بچه هاي ســپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجــا امنيت نداره، ممکنه
ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويد
.به فرودگاه مي رسيد. نيروهاي انقابي آنجا مستقر هستند
ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل سنندج چه خبر
.است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام بر حضرت مهدی(عج)
موعود انبیاء و مطلوب اصفیاء
امام و صاحب عصر
محبوب ملائڪہ مُقرّبین
نجاٺ بخش مستضعفین
قطب جهان و ڪهف حَصین
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌸🍃 @montazar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽 #حکومت_اسلامی قبل از ظهور
✴️آیا میشود قبل از ظهور دولت یاحکومت اسلامی تشکیل داد؟؟
🎤 #استاد_رائفی_پور
🖥 ببینید و نشر دهید📡
✅ @montazar
#حسین_یکتا
فرمانده گردانی میگفت
خواب دیدم امام عصرو...
آقا گفت لیست گردان و بده.
لیست و دادم شروع کردند با خوکار قرمز ، زیر بعضی اسم ها رو خط کشیدن..
زیر هرررر اسمی خط کشید ، تو عملیات ، شهید شد😭❤️
بچه هاااا !
لیست اسم شماها دست شهداست دارن میبرن پیش امام زمان...
میگن آقا من از این دختر/از این پسر ، خیلییی راضی ام😍
آقا براش خوشگل بنویس😍
بعد فکر کن ، آقا خودکار سبزشو ور داره بگه این سرباز خودمه😍
بچه هاااا ?
بخر بخره ها !
مهمونیه😍 بچه ها زود باشین..
#امام_زمان
🌺 @montazar
23.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️ #روایت بسیار مهم #آخرالزمانی از امام صادق(ع)
قسمت دوم
❓بنی اسرائیل در اوج گرفتاری، برای نجات چه کردند؟
❓اهلبیت در این زمینه چه توصیه ای به ما شیعیان فرمودند؟
📜 نسخه ی فراموش شده
✅ @montazar
🔵مرده ای که از آسمان چهارم بازگشت!
💠حضرت آیت الله سید عباس حسینی کاشانی چنین نقل کردند:
✅یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن آقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی.
💠 من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقای قاضی فرمودند: خانم چطور است؟ گریه کرد و گفت آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم.
✅ این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند.
🌹آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همین طور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من این ها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند.
🌿او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است؛ می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است .خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید, آن آقا احوال مرا پرسید شما گفتید آقا دعا کن و ایشان هم دعا کردند.
⚡️ من همان موقع از دنیا رفته بودم چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم رسیدم و آن جا صدایی شنیدم:
🌟 که فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده اند و همان موقع مرا برگرداندند.
🔰منبع :سایت آیت الله حسینی کاشانی
💕join ➣ @montazar
🔹 #نشر_صدقه_جاریست🔹
❣ سهم تبلیغی شما: حداقل ارسال به یک نفر❣👆