⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۵
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
پاک باش و خدمتگذار ۱
✨ سخنانی که از پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) شنیدم حرف جديدي نبود. تمام آنها در روایات به صورت ویژه تأکید شده بود. ولي شنيدن آنها از زبان آخرین فرستاده خدا لذت ديگري داشت. من آنجا احساس میکردم مرا به جمع شهدا دعوت کرده اند تا راه و رسم زندگی صحیح را با کمک شهدا پیدا کنم. و این چیزی بود که بارها از خدا خواسته بودم.
آنچه به یاد آوردم را بر روی کاغذ اینگونه نوشتم:
اولین صحبت ایشان در مورد امتحانات الهي بود. اینکه انسان در هر کجا و هر مرحله اي باشد مورد امتحان خدا قرار میگیرد و امتحان خدا از مواردي است که ما نقطه ضعف داریم.
باید تلاش کنیم تا ضعف خودمان را برطرف کنیم. یعنی انسان باید تلاش کند از این امتحانات نمره قبولی بگیرد.
همچنین تذکر دادند که انسان باید راضي باشد به آنچه خدا براي او مقدر کرده و تلاش کند تا رضایت خدا را در تمام امور کسب کند.
سپس پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) به جمع شهدا که در مقابل ایشان بودند فرمودند: «شما نقاط ضعف خود را برطرف کردید و توانستید که از امتحانات الهي هر لحظه براي انسانها ایجاد ميشود سربلند بیرون بیایید.»
مورد ديگري که پيامبر (صلیﷲعلیهوآله) فرمودند؛ ایمان به غیب بود. درست است که خداوند به چشم ظاهر دیده نمي شود، اما آن که ایمان به غیب دارد، حضور خداوند را در تمام مراحل زندگي و لحظه لحظه عمر خود حس میکند. آنان که به غیب ایمان دارند، عالم را محضر خدا ميبينند، لذا هیچگاه به سراغ گناه نمیروند و شما شهدا ایمان به غیب داشتید برای همین
گرفتار گناهان نشدید.
در ادامه پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) فرمودند: «مسلمانان حداقل روزي ده بار در نمازهایشان می گویند: «اهدانا الصراط المستقیم» اما همه آنها براي هدايت در مسیر مستقیم تلاش نمی کنند!
با اینکه پیدا کردن راه درست سخت نیست. خداوند براي هدايت بشر، قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) را فرستاد و راه را هموار نمود، اما بسياري از مردم آلوده دنیا شدند و نمي خواهند هدایت شوند. اما شما شهدا فهمیدید که در دنیا چگونه زندگی کنید و چگونه هدایت یابید.»
بعد ادامه دادند: «برخي از خداوند میخواهند که گمراه نشوند. خداوند به همین دلیل، اتفاقاتي براي آنها رقم میزند، اما آنها ناراحت میشوند و ناله و فریاد می کنند.
اما شما شهدا هرچه در دنیا دیدید یاد خدا افتادید و در سختيها صبر کردید. شما یقین داشتید که هر لحظه از عمر را که به یاد خداوند نبودید ضرر کرده اید، لذا هموار یاد خدا بودید و به همین دلیل آرامش داشتید.»
در ادامه پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) رو به شهدا فرمودند: «شما قبل از هر چیز خودتان را اصلاح کردید تا اینکه توانستید در بقیه تأثیرگذار باشید. نیتهای شما پاک بود. اعمال شما خوب بود و خداوند متعال پذیرفت. شما ميدانستيد واجبات و مستحبات براي نزديکي انسان به خداست. شیطان شدید تلاش میکند که شما را از خداوند متعال دور کند. اما شما دقت کردید واجبات را فداي مستحبات نکردید. اما برخي براي انجام یک مستحب حق الناس برگردن خود قرار مي دهند!
شما کیفیت اعمالتان بالا بود که توانستید به این مقام برسید، شما به دنبال کمیت نبودید، بلکه اگر اعمال مستحب کمتري داشتید، ولی کیفیت و اخلاص اعمال شما باعث شد که اکنون اینجا هستید.»
همان لحظه حديثي که ميفرمايد: «یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است» در ذهن من آمد.
پیامبر(صلیﷲعلیهوآله) فرمودند: «خداوند در قرآن بارها تبعیت کردن بی دلیل از اکثریت را مذمت کرده و می فرماید: بل اکثرهم لا يعقلون ....
شما عقل خود را به کار بستيد و بي دليل از اکثریت تبعیت نکردید.
مردم گرفتار روزمرگی و گناهان شدند، اما شما شهدا با اینکه کار سختي بود، خود را از صف اهل دنیا جدا کردید.
بعد ادامه دادند مردم در کسب دنیا عجله میکردند و شب و روز خود را وقف دنیا کردند، اما براي معنويات تنبلي مي کنند.
ولی شما به اندازه از دنیا استفاده کردید و در انجام کار خیر عجله داشتید و مصداق؛ فاستبقوا الخيرات شدید. برخلاف اهل دنیا یاد مرگ بودید و شما به زیارت اهل قبور ميرفتید تا متذکر شوید. شما سعي ميکردید همیشه با وضو باشید و خود را در محضر خداوند متعال حس میکردید.»
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۶
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
پاک باش و خدمتگزار ۲
✨ بعد [ پیامبر ص] فرمودند: «الصلوة معراج المومن.»
نماز مثل پله هاي نردبان است که انسان را به اوج کمال میرساند. اما برخی در همان پله هاي اول درجا میزنند و این کار را خسته کننده و تکراری میدانند. عده زيادي از مسلمانان به نماز به عنوان
یک عادت روزانه نگاه میکنند، اما نباید اینگونه باشد. نماز است که انسان را در مسير الهي حرکت میدهد. اینکه پنج بار در روز نماز مي خوانيد براي اين است که از نماز نیرو بگیرید تا بتوانید در مقابل شیطان ایستادگی کنید.
اما شما شهدا به نماز به چشم فرصت پرواز نگاه کردید. روزانه حداقل پنج بار از این فرصت براي معراج استفاده کردید. نماز برایتان عادت نشد. شما به هر درجه اي رسيديد از نمازتان بود.
شما اگر به کسی کمک می کردید دنبال دیده شدن نبوديد و ميدانستيد آنکه باید ببیند، ميبيند. لذا بر شک و وسواس که از حملات شیاطین است با توکل بر خدا پیروز شدید.
شما همیشه کاري مي کرديد که خداوند دستور داده و همواره خداوند در مقابل دیدگان شما بود.(الم يعلم بان الله يري) شما اهل قرائت و عمل و تدبر در قرآن بودید، چرا که دستور خداوند متعال بود. شما به آیه «فاقروا ماتيسر من القرآن» به خوبی عمل می کردید.
قرآن مثل تنفسی که به جسم انسان حيات ميدهد، به روح شما جلا میداد و شما را در مسیر زندگی کمک مینماید. اما بسياري از مردم از کتاب الهی فاصله گرفتند و فکر کردند خودشان ميتوانند
راه سعادت را پیدا کنند.
شما اهل بیت علیهم السلام را مانند کشتي نوح میدانستید که سرمایه وجودي شما را حفظ میکنند و آن را به مقصد میرسانند و یقین داشتید که بدون ولایت اهل بیت علیهم السلام بار اعمال شما به مقصد نمي رسد.
بسياري از اهل دنیا خود را گرفتار لغو و بیهودگی کردند و فرصت عمر را تباه نمودند، شیطان نیز هر بار با ابزار یا وسيلهاي متفاوت مردم را از خداوند دور و سرگرم امور دنیایی میکند.(من اینجا ناخودآگاه یاد ماهواره و رسانه ها و فضاي مجازي افتادم.) اما شما از لحظه لحظه عمر خود به خوبی استفاده کردید و خود را گرفتار لغویات نکردید.
شما هر لحظه مشتاق دیدار پروردگار بودید و براي مرگ آماده بودید. شما اهل صبر بودید و مشکلات را تحمل ميكرديد. لذا خداوند مقام شما را بالا برد.
شما با خوبان همنشین بودید و از بيداري سحر و استغفار کمک میگرفتید تا ایمان خود را تقویت کنید.»
پیامبر (ص) بار دیگر خطاب به جمع شهدا فرمودند: «شما هر روز با خودتان محاسبه نفس داشتید. از خودتان حساب ميکشیدید. شما دیدید زندگي دنیا چقدر کوتاه بود، لذا براي اينجا برنامه ريزي کرديد.
شما در نمازهایتان توجه داشتید. میدانستید در مقابل چه کسی ایستاده اید. شما در دنیا سعي کردید سرمایه عمر را خوب استفاده کنید، لذا تحمل سختيها برایتان راحت بود. محیط خود را طوری تنظیم کردید که همیشه به یاد خدا باشید.
شما حضور خدا را همه جا حس میکردید لذا هیچ ترسی در دل نداشتید. خود را آلوده نکردید و شاهد بودید که در گرفتاري ها، راه خروج براي شما نمایان میشد و از خزانه غیب الهی و بدون حساب روزي شما مي رسيد.»
پیامبر(ص) ادامه دادند: «شما دیگران را برخود مقدم داشتید. بارها گره از مشکلات مردم گشودید. شما چون ميفهميديد، در سختی ها بی صبری نکردید. دنیا را مسیر عبور ميدانستيد نه وطن. طوري برنامه ریزی میکردید که گويي ميخواهيد تا ابد زنده باشيد ولي هر لحظه شوق دیدار خدا را داشتید. هدایت بندگان خداوند براي شما مهم بود، لذا فکر میکردید تا به بهترین حالت این کار انجام گیرد. در امر به معروف و نهي از منکر تلاش میکردید تا درست انجام دهید و آبروي افراد را در معرض خطر قرار ندهید. شما سعي مي کرديد در دنیا عصباني نشوید و اگر خشمی هم داشتید به خاطر خدا بود و حدود را رعایت می کردید.»
آخرین مطلبی که به خاطر دارم پیامبر (ص) فرمودند: «در ایام زندگی انسان، نسيمهاي رحمتي از سوي خدا وزیدن میگیرد. برخي به خاطر همان روحیات خاص اهل دنيا و تنبلي و رفاه طلبی از این نسیم الهی فاصله می گیرند. اما خوشا به سعادت شما که خود را در مسیر این نسیمهای رحمت قرار دادید. بعد از صحبتهاي پيامبر (ص) بسياري از آيات قرآن براي من تداعي شد. چون خودم قاری قرآن بوده و با قرآن مأنوس بودم و بسياري از آیات را به یاد داشتم.
اما خلاصه کلام این بود: پاک باش و
خدمتگزار
بعدها وقتي ياد خاطرات بهشت و همنشيني با شهدا و نبی مکرم اسلام می افتادم به سراغ کلام الله ميرفتم. قرائت قرآن مرا یاد بهترین ساعات عمرم می انداخت. با خود میگفتم:
چون میسر نیست بر من کام او
عشق بازي ميکنم با نام او
خلاصه اینکه بعدها وقتي آيات قرآن را
میخواندم به یاد سخنان نبی مکرم مي افتادم و برخي آياتي که مرتبط با سخنان پیامبر (ص) بود را مینوشتم.۱پینوشت
♨️ ادامه دارد
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
پینوشت مربوط به قسمت ۲۶
۱_ برخي سوره ها و آياتي که درحین سخنان پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) به یاد می آمد: سوره حمد، بقره (۲تا۵ ، ۲۵۶، ۲۵۵، ۲۵۶، ۱۶۵، ۱۴۸، ۸۳) آل عمران (۱۲۹ تا ۱۳۵ ، ۱۵۹، ۱۳۵، ۵۱، ۱۶۴، ۱۶۹، ۱۶۰) اعراف (۵۵، ۲۰۴، ۲۰۵) رعد (۱۱) مائده (۹۹، ۸۸) انعام (۳۲ ، ۵۹، ۶۳، ۶۴، ۷۱، ۷۲، ۱۰۲،
،۱۶۰ ،۱۵۳ ،۱۳۳ ،۱۳۲ ،۱۲۶ ، ۱۲۵
۱۶۵) انبیاء(۱و۲) انفال (۲۹) نحل(۳۰، ۹۰، ۹، ۱۲۵، ۱۲۸) اسرا (۱۳، ۱۴، ۸۴ ،۸۰ ،۶۵ ،۴۵ ،۳۶ ،۲۵ ،۱۵،۹۷) مریم ۹۶ کهف(۴۶-۴۹) نور(۲۱، ۳۷، ۳۸) فرقان (۷۳ تا ۷۵) حج (۳۵، ۳۸) طه (۸۲، ۱۲۴، ۱۴) نمل (۴،۸۹) قصص (۸۲ تا ۸۴، ۷۷) عنکبوت (۲،
،۶۴ ،۶۲ ،۵۹ ،۵۷ ،۵۶ ،۴۵ ،۲۲ ،۲۱ ،۹
۶۵، ۶۹) یونس (۶۲) فتح (۲۹) روم (۶تا۹، ۳۰، ۳۷، ۴۰، ۴۱، ۴۲ ، ۶۰) لقمان (۱۶، ۱۷، (۳۳) طلاق (۲)، (۳) سجده (۱۵ تا ۲۰) احزاب (۲۴،
۴۳، ۴۷، ۲۳، ۲۱) سبا (۳۶) فاطر (۵، ۶، ۹، (۱۵) یس (۶۰) شوري (۲۰,۲۷,۳۰) زخرف (۳۶) جاثیه (۱۵) احقاف (۱۳,۱۴)فتح(۴) حجرات(۱ ۰ تا ۱۵) هود (۱۱۴) محمد (۲,۷,۳۳,۳۶) ذاریات (۵۵) طور (۱۷تا۲۴) نجم(۳۹) رحمن (۷۲,۷۴) ط ور (۴۸) حدید (۱۱,۱۲,۱۸ تا ۲۴) حشر (۱۸۱۹) صف (۲,۸) منافقون (۹) تغابن (۱۱) تحریم (۶، ۷،۸) یوسف (۱۰۹) حاقه (۱۹ تا ۲۶) قیامه (۳۶) انشقاق (۲۵) انسان(۳) نازعات (۳۶ تا ۴۱) مزمل (۴) زمر (۵۳، ۳۶ ، ۱۹) نبا(۳۱ تا آخر) بروج (۱۱) زلزال (۷، ۸) اعلی (۱۴) قارعه (۶ تا آخر)
بعدها وقتي سخنان و مطالب و دستورات برخي علماي رباني را مطالعه می کردم، احساس میکردم که این بزرگواران نیز در جلسات پیامبر گرامی اسلام صلیﷲعلیهوآله حضور داشته و از این بزرگوار نقل قول میکنند. بیشتر از همه وقتي نصايح اخلاقي مرحوم آیت الله بهجت و آیت الله بهاءالديني را مطالعه مي کردم چنین احساسی پیدا می کردم.
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۷
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
کرامات رضوی
✨ در روزهاي تنهايي در خانه و زمانی که حالم کمي بهتر شده بود، بهترین یاور من پدر همسرم بود. از او میخواستم تا از گذشته ها برایم بگوید.
یکبار به من گفت: از سال ۱۳۶۰ که ازدواج کردم خادمي حرم رضوي آرزوي من بود که بعد از جنگ محقق شد. نميداني من چه چیزهایی در این حرم ديده ام. من رفقایی داشتم که شهادت خودشان را از آقا امام رضا (علیه السلام) گرفتند و راهی جبهه شدند و دیگر بازنگشتند.
خوب یادم هست که چند نفر از بچه هاي
رزمنده، بعد از زیارت پیش من آمدند و گفتند: آقا ابراهیم، شاهد باش این آخرین زیارت ما بود. ما برات شهادت را از مولاي خودمان گرفتیم. آنها رفتند و چند روز بعد در تشییع شهدا، پیکرهای این دوستانم را در حرم طواف دادم.
ایشان ادامه داد: من پس از ازدواج تا مدت ها بچه دار نميشدم. به سراغ بهترین پزشکان رفتیم، اما نتیجه نگرفتیم. خودم تک پسر خانواده بودم و پنج خواهر داشتم. همه دوست داشتند فرزندانم را ببینند.
من متوسل به امام رضا (علیه السلام) شده و سپس راهي جبهه شدم. من و پدرت همیشه با هم بودیم. هربار حاج محمد مشهد می آمد در منزل مادري ما مستقر ميشد. مادر من خيلي حاجي طاهري را دوست داشت.
در سالهاي اول جنگ به سختی مجروح و شيميايي شدم. دیگر بعید بود صاحب اولاد شوم. اما از عنایات الهی و توسل به امام عصر (عجلﷲفرجه) و کرامات امام رضا (علیه السلام) خداوند چهار فرزند سالم و صالح به من عطا کرد.
آقا ابراهيم نفس عميقي کشید و گفت من از این حرم کرامات بسياري شاهد بودم. خیلی از این حرفها را جایی نگفته ام.
من گفتم: یک کرامتي که براي خودتان رخ داد را بگویید. حاج ابراهیم کمي فکر کرد و گفت: اوایل دهه هفتاد یک مشکل مالی پیدا کردم. من سه میلیون تومان پول براي شش ماه احتیاج داشتم. این مبلغ در آن زمان خيلي بود. به هر جايي که مراجعه کردم بی فایده بود.
تا اینکه یک بار که در حرم، مشغول بودم به خودم گفتم: تو امام رضا (علیه السلام) را داري، کجا میروی؟! با گریه رو به ضریح گفتم: آقا جان، همین امروز باید سه میلیون به طلبکار برسانم. آبرویم در خطر است.
درد دلهاي من با آقا که تمام شد، یکی از دوستان رزمنده را دیدم. از رفقاي قديمي بود. با هم کمی صحبت کردیم، اما دلم شور میزد که چه میشود!؟ دوست من وقتي ميخواست خداحافظی کند گفت: آقاي پيروي، من راهي سفر خارج هستم و تا چند ماه دیگر برنمی گردم. من مبلغي پول دارم که نمیخواهم در بانک قرار دهم. اگر مشکلي نباشد این مبلغ را به شما قرض ميدهم. پیش شما باشد، هر زمان احتیاج شد خبر میدهم که آماده کنید و برگردانید.
او وارد اتاق خدام شد و کیفش را باز کرد. دو میلیون تومان پول نقد بیرون آورد. ایشان مبلغ را تحویل داد و از حرم بیرون رفت.
خيلي خوشحال شدم. آنها را داخل یک کیسه گذاشتم، اما به امام رضا (علیه السلام) عرض کردم: آقا جان، من سه میلیون احتیاج داشتم.
نیم ساعت بعد، زماني که ميخواستم
پست خادمي را تحویل دهم، دوباره این دوست من برگشت و گفت: آقاي پيروی، یک میلیون تومان دیگر هم هست. این هم پیش شما باشد تا شش ماه دیگه هم احتیاجی ندارم. ایشان پول را به من داد و رفت. تا شش ماه بعد که مشکل من حل شد سراغی از این پول نگرفت.
آقاي پيروي به من گفت: اینقدر از این حرم کرامات دیده ام که اینها مسائل پیش پا افتاده است.
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۸
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
فن بیان
✨ یکبار به آقاي پيروي گفتم: بهترین ویژگی پدرم از نظر شما چیست؟ ایشان مکثی کرد و گفت: «شهید طاهري در نتيجه اخلاص و تقواي الهي که داشت، قدرت بیان فوق العاده اي پيدا کرده بود. حاجي گرچه سواد چنداني نداشت اما در کلامش جذابیتی بود که مخاطبانش را عجيب تحت تأثیر قرار ميداد و این نبود جز به خاطر صفاي باطنش، چرا که از قدیم گفته اند:
چون سخن از دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
بارها میشد که حاجي موضوعي به ظاهر ساده را در سخنراني خود مطرح میکرد و با زبانی ساده حقایق مهمي را مطرح مي نمود.»
یادم هست شبی در مسجد آبکوه مشهد سخنرانی می کرد. آنجا از خاطرات خودش اینگونه گفت: بچه های سپاه تصمیم گرفته بودند چند قاطر بخرند تا براي حمل بار و تجهیزات لازم به قله هاي بلند منطقه ی کردستان منتقل کنند. لذا رفتند به يکي از روستاها و چند قاطر خریدند. در این میان، پيرزني فرتوت و مستضعف، اصرار میکند که بیایید قاطر مرا هم ببرید. در واقع او قصد نداشت قاطرش را بفروشد بلکه میخواست آن را هدیه دهد. اما بچه ها که فهمیدند این حیوان تنها وسيله ي کسب روزي و امرار معاش پیرزن است، قبول نمیکنند. آن خانم اصرار زيادي کرد و به هیچ وجه دست بردار نبود تا این که بالاخره بچه ها راضي شدند.
پیرزن که به خواسته ي خود رسیده بود با حال خاصی اشک میریخت و در حالي که به آرامی به پشت قاطر دست میکشید رو به آسمان کرده و گفت: خدایا! تو شاهد باش که من تنها چيزي که داشتم همین حیوان بود که آن را تقدیم سپاه اسلام کردم.
او در حالي که با دستان بي رمقش، زانوهایش را گرفته بود و به زحمت راه ميرفت دور قاطر مي چرخيد و به سرو صورتش دست ميکشيد و ميگفت: ذوالجناح، تو روز قیامت گواهی بده!
خلاصه حاجي به زیبایی هر چه تمامتر موضوع را با ذوالجناح در کربلا مرتبط ساخت و ضمن مقایسه رزمندگان ما با یاوران اهل بیت در کربلا آنچنان آتشی در دلها افکند که مسجد، یکپارچه اشک شد.
پس از پایان مراسم خيليها از حاجي براي نحوه اعزام به جبهه سؤال می کردند.
اما در جبهه، حاجي با آن تأثیر کلام، بسیار در روحیه نیروها مؤثر بود. یکبار هوا بسیار گرم و طاقت فرسا بود. بچه ها چندین ماه در انتظار عملیات، لحظه شماري کرده بودند. اما از قرار معلوم از عملیات خبري نبود. به تدریج داشت حوصله ی بچه ها سر ميرفت و سروصدایشان بلند میشد. شاید حق داشتند. چون آنها به امید شرکت در عملیات آمده بودند، در حاليکه حالا حالاها از عملیات خبري نبود. از سوي دیگر، دلها برای خانواده ها تنگ شده بود و مشکلات پشت جبهه و... هم خود را نشان مي داد. خلاصه تعدادي هم جلوي پرسنلي تيپ جمع شدند که:
یا عملیات، یا ترخیص
خبر به گوش فرماندهان رسید. سردار شهید ابوالفضل رفيعي (جانشین لشگر پنج نصر به همراه معاونش سردار شهید مصطفي قوي و چند تن از فرماندهان گردانها در جمع بچه ها حضور یافتند.
آنها از نیروها خواستند در میدان صبحگاه جمع شوند. بنا به درخواست سردار رفيعي حاج آقاي طاهري براي نیروها سخنرانی کرد.
حاج آقا با بياني شيوا و سخناني بسيار ساده و صميمي که از نورانیت ایشان نشأت می گرفت با بیان واقعه ي عاشوراي سال ۶۱ هجري قلبها را آتش زد. از جمله به این نکته اشاره کرد شب عاشورا جمع زیادی با امام بودند اما امام چراغها را خاموش کرد و گفتند: من فردا کشته ميشوم. این جماعت تنها با من کار دارند بنابراین من بیعتم را از شما برداشتم. پس هر که مي خواهد برود، از این فرصت استفاده کند. آنگاه آن جماعت، يكي يكي ميدان را رها کرده و امام را تنها گذاشتند. حسین ماند و عباس علمدار و چند تن از یاران باوفایش... دوستان، امروز هم ما عاشوراي ديگري در پیش داریم هر که میخواهد برود آزاد است. از پرسنلی برگه ترخیص بگیرد و برود کنار زن و بچهاش، برود راحت بخوابد.
برود و جان خودش را نجات دهد. اما بدانید اگر تمام شما هم بروید، ما ميمانيم و مقاومت میکنیم. ما یک عمر آرزو کرده ایم که «يا ليتني کنت معک فأفوز فوزا عظيما» حسین جان، این جان ناقابل ما تقدیم تو. خدایا تو شاهد باش که ما امروز از دین تو و ناموس شیعه دفاع میکنیم. خدایا خودت شاهد باش.
این سخنان که از عمق جان وي برخاسته بود و با سوز و گدازي وصف ناپذير بيان ميشد، همه را تحت تأثیر قرار داد. و فریاد یا حسین جمعیت که با هق هق گریه در هم آمیخته بود، دشت را پر کرد. سخنان حاج آقا، آن چنان تأثیر خود را گذاشته بود که فردای آن روز هیچکس حرفي از بازگشت نزد.
یادمه استاد رحیم پور ازغدي در مورد جذابیت کلام حاجى ميگفت: «حاجی طاهري براي نيروهاي اطلاعات صحبت کرد و گفت: اگر شما قبل از عملیات عرق بيشتري بريزيد و کار اطلاعاتي خوبي داشته باشید در عملیات خون کمتري از رزمندگان ریخته میشود. این جمله الان هم در تمامی کارهای مدیریتی این کشور مصداق دارد.»
♨️ ادامه دارد
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۲۹
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
به جای پدر
✨ بهمن ۱۳۸۲ بود. الحمد لله حال من بسیار بهتر از قبل شده بود. من حتي در امتحانات پایان ترم دانشگاه شرکت کردم. البته در برخي امتحانها نمی توانستم سؤالات را جواب بدهم. اینها هم از عوارض ضربه وارد شده به سرم بود.
یک روز در اواخر بهمن همان سال، آقاي پيروي به من گفت: الحمد لله که مشکل شما برطرف شد. خیلی برایت دعا کردم. خيلي از خدا خواستم که سلامتی شما بازگردد.
ایشان پس از کمی سکوت :گفت من در ايام بيهوشي شما به خدا گفتم که عمرم را کرده ام. مرا به جاي مصطفي انتخاب کن. بارها به خدا گفتم: ميخواهم به یاران شهیدم برسم. مرا حاجت روا کن.
آقاي پيروي گفت: وقتي شما بهشت را توصیف میکردی با خودم :گفتم چقدر ضرر کردم که همراه با شهدا نرفتم. این را هم بگویم که من نيز ماجرايي شبيه شما داشتم.
وقتي تعجب مرا دید ادامه داد: در طي عملیات فتح المبین، انفجاري در مقابل من صورت گرفت و روده هایم بیرون ریخت! آنها را با کمک رزمندگان به داخل شکم ریختم. شکم مرا با چند چفیه بستند و مرا را به امدادگر رساندند.
آنها مرا به بیمارستانی در اهواز بردند. گلوله اي که در کنار نخاع من قرار داشت با عمل جراحي خارج کردند و مرا با هواپیما به بیمارستانی در اصفهان منتقل کردند.
در آنجا به هوش آمدم و درد زيادي داشتم. من متوسل به امام عصر(عجلﷲفرجه) شدم. نیمه شب در حالي که از شدت درد اشک میریختم، متوجه شدم که یک نفر با چهره اي بسيار نوراني بالاي سر من قرار دارد. به من فرمودند: چرا مرا به مادرم قسم ميدهي؟!
ایشان دستشان را روي شکم من گذاشتند. من با وجود پانسمان، دست ایشان را روی شکم خودم احساس کردم. این فرد نورانی مهربان فرمودند: حال شما خوب است. بلند شو و خدمت کن.
من دیگر کسی را در اتاق خودم ندیدم.
مدتي بعد با بدني بهبود یافته مرخص شدم و به مشهد و سپس به جبهه رفتم.
آقاي پيروي که حکم پدر براي من داشت این حرفها را ميزد و من با تعجب گوش مي کردم.
صحبت هایشان که تمام شد گفت: بیست سال از آن زمان گذشته و چیز زيادي به سفر من نمانده. پریدم وسط صحبتهایشان و گفتم: این حرفها را نزنید. امیدوارم سالهای سال سایه شما بالاي سر ما باشد. این را هم بگویم که من خیلی خوشحال بودم، بعد از سالها که طعم يتيمي را چشیده بودم حالا احساس میکردم پدر بالاي سرم است.
آقاي پيروي واقعاً شخصیت مهربان و دلسوز و پرمحبتي داشت. هربار که با ایشان هم صحبت ميشديم، مرتب شوخي مي کرد و مي خنديديم.
اما آن شب، طوري که کسی متوجه نشود به من گفت آقا مصطفی، دو سه روز دیگر من هم ميروم. من از خدا خواستم تا آنجا که میتوانم به این مردمی که منتظر امام زمان (عجلﷲفرجه) هستند و زائران امام رضا(علیه السلام) خدمت کنم، اما الان مطمئن هستم که زمان سفر من فرا رسیده! من همیشه از خدا خواسته ام که در بستر نمیرم و در حال خدمت به اسلام و نظام شهید شوم. تو هم برایم دعا کن. دیگر خسته شدم دلم براي حاج محمد و دوستان شهیدم تنگ شده.
با ناراحتي گفتم: خواهش میکنم این حرفها را نزنید. من تازه حالم بهتر شده تحمل این حرفها را ندارم.
ایشان دوباره تأکید کرد: من از خدا خواسته ام بدنم روي تخت غسالخانه نرود. همیشه آرزو داشتم از بدنم چيزي براي تشییع و تدفين باقي نماند. مثل شهدای گمنام.
مطمئن هستم جنازه اي از من بر نمي گردد که براي تشييع و ... اذيت شوید این مطالب را هم یقین دارم. وصیتنامه هم در کمد من، در محل کار قرار دارد. بار دیگر از ایشان خواستم این حرفها را نزنند. واقعاً تحمل شنیدنش را نداشتم.
این را هم بگویم که حاج ابراهیم پیروی از آن جانبازهایی بود که در خلوت خودش با دوستان شهیدش ارتباطهايي داشت. بارها پس از ماجراي بيماري من ديده بودم در اتاقش تک و تنها ساعتها نوار صحبتهاي مرا گوش میکرد و اشک ميريخت و با خداي خودش مناجات میکرد.
ميخواستم موضوع را عوض کنم، یادم افتاد نوار صحبت ها و سؤالاتی که من در زمان بستري داشتم، دست ایشان بود و به من نمیداد. هر وقت درخواست می کردم می گفت: زمانی نوار را به شما مي دهم که زمان رفتن من باشد.
اصرار کردم نوار را بدهید تا یکبار دیگر گوش کنم. گفت: چشم نوار را آورده ام! این حرفهايي که در روزهاي پاياني بهمن زدند، خيلي مرا نگران کرد. یعنی چه اتفاقی در پیش است، آیا در پایان سال ۱۳۸۲ جنگی خواهد شد؟
آن زمان آمریکا، عراق را اشغال کرده بود اما تهديدي براي ايران نبود. چطور قرار است ایشان شهید و مفقود شوند!؟
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۰
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
حادثه
✨ دو روز بعد، صبح روز چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۲ بعد از نماز صبح به آقاي پيروي دادند که حادثه اي در راه آهن خراسان رخ داده! ایشان خيلي سريع خودش را به راه آهن رساند. بلافاصله همراه با برخی مسئولین به سمت نیشابور حرکت کردند.
ماجرا از این قرار بود که یک قطار باري متوقف شده در ایستگاه ابومسلم، به دلیل بسته نشدن ترمزها به سمت نیشابور رها میشود. این قطار که لکوموتیو نداشت، به خاطر شیب زمین، با سرعت راهي نيشابور ميشود! مسئولین ایستگاههای بین راه، قطارهاي مسافري را از سر راه این قطار خارج میکنند.
این قطار تا ۱۷ کیلومتري نيشابور ميرود و آنجا با یک قطار مانده در ایستگاه خیام برخورد میکند و از ریل خارج ميشود.
چندین واگن این قطار حامل بنزین و مواد سوختني و شيميايي بود. مأمورين آتش نشاني حریق ایجاد شده را سریع خاموش مي کنند.
آقاي پيروي و تیم بازرسي راه آهن مشهد خودشان را به محل قطار میرسانند و مشغول پيگيري علت حادثه بودند. حدود ساعت ۹ صبح اعلام میشود که منطقه پاکسازي شده و دیگر احتمال آتش سوزي وجود ندارد.
خبرنگاران و برخي مردم محلي از روستاهای اطراف مشغول تماشا بودند. مأمورين نيروي انتظامي و راه آهن هم خودشان را رسانده بودند.
درست در همان ساعات، ترکیبات شیمیایی ایجاد شده از آب و مواد شیمیایی داخل واگنها باعث یک انفجار عظيم ميشود. انفجاري معادل ۱۸۰ تن ماده تي ان تي!!
محلي که قطار قرار داشت یک گودال عظیم ایجاد میشود و اجزاي بدنه قطار تا کیلومترها به اطراف پرت میشود!
۳۵۰ نفر در این حادثه جان میدهند که اجساد برخي از آنها هرگز پیدا نشد.
حاج ابراهیم پیروی، جانباز و رزمنده هشت سال دفاع مقدس و مسئول حراست راه آهن خراسان دیگر از آن محل بازنگشت و به جمع شهداي مفقودالاثر پيوست و آسمانی شد.
بزرگترین شوک وارد شده به من در همین زمان رخ داد! اصلاً فکر نمیکردم چنین اتفاقی رخ دهد. حاج ابراهیم از دو سه روز قبل، از این ماجرا خبر داشت و به همه اطرافیان گفته بود!
وصیت نامه اش را نیز از دفتر کارش آوردیم. آنجا هم به این ماجرا اشاره کرده بود. دو روز پس از حادثه، کمیته تحقیق در مورد شهدای این حادثه خبر دادند که برخي اجزاي پیکرها شناسایی شده. وقتي که خانواده به آنجا مراجعه کردند، چيزي تنها چیزی که از ایشان پیدا شد، یک برگهٔ نیم سوخته کوچک از قبوض مربوط به خادمي حرم رضوي بود که رویش نوشته بود: ابراهیم پیروی.
در واقع ایشان به آرزویش رسید. به جاي بدن، لباس رزم او که آثار ترکش و خون مجروحیت همان جریان ملاقات با امام زمان (عجلﷲفرجه) برآن به یادگار مانده بود، بنا به وصیت خودش در حرم دفن شد.
جالب است که ایشان همواره آیه ۵۷ سوره نجم را تکرار میکرد تا یاد مرگ را فراموش نکند.۱پینوشت
♨️ ادامه دارد ...
__________________________
۱_ أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (نجم، ۵۷)= آنچه باید نزدیک شود، نزدیک شده است (و قیامت فرامیرسد)
درست بعد از چاپ اول همین کتاب بود که آقاي پيروي را در یک سحر در عالم رویا مشاهده کردم. به من با حالت اعتراض گفت: آقا مصطفی، چرا مردم در مشکلات و گرفتاري هايشان به ما شهدا مراجعه نمیکنند؟ ما شهدا اینقدر در پیشگاه خداوند مقام داریم که میتوانیم گره از مشکلات آنها باز کنیم، ولی نمیدانم چرا مردم به زنده بودن ما یقین ندارند.
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
📺 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
️️⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۱
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
تداعی
✨ يكي دو ماه بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، آیت الله حکیم در شهر نجف به شهادت رسيد. وقتي تلويزيون خبر را اعلام کرد به همه گفتم: من این خبر را میدانستم، من دیده بودم
که ایشان در روز جمعه در نجف به شهادت ميرسد!
همه تعجب کردند. خودم نیز بیشتر. چند ماه بعد، وقتي خبر شهادت آقاي پيروي به ما رسید، احساس کردم من از این ماجرا نیز خبر داشتم. گویی نحوه شهادت ایشان را دیده بودم!
خيلي فکر کردم، يعني از کجا این مطلب را مي دانستم!؟ گويي من از همه حوادث خبر داشتم. همه چیز را دیده و فراموش کرده بودم. درست مثل کسی که خوابي ميبيند و فراموش مي کند، اما با رخ دادن بعضي اتفاقات، خواب خودش را به ياد مي آورد!
با يکي از پزشکان که در این زمینه اطلاعات خوبي داشت صحبت کردم. گفتم من احساس میکنم تمامي اتفاقاتی که میخواهد تا پایان عمرم رخ دهد را دیده ام. اما آنها را به خاطر نمي آورم.
وقتي حادثه اي رخ ميدهد تازه به خاطر مي آورم که من از آن موضوع خبر داشتم، ولي گويي کسي ذهنم را پوشانده تا از آن مطلب بي خبر باشم.
این استاد که به مسائل معنوي هم مسلط بود به من گفت: معمولاً کساني که تجربه نزدیک به مرگ پیدا ميکنند و مانند شما به آن سوي هستي ميروند، علم مطلق به تمام مسائل پیدا میکنند. يعني از همه چیز با خبر میشوند، اما وقتي قرار باشد به دنیا بازگردند، علم آنها نسبت به وقایع آینده پوشیده مي شود. يعني لازمه زندگی در دنیا همین است. اگر تو از حوادث آینده با جزئیات کامل خبر داشته باشي، نمي تواني در دنيا به صورت عادي زندگي کنی.
مثلاً اگر خبر داشته باشي که در رانندگي تصادف مي كني، ديگر جرات نمي كني پشت فرمان اتومبیل قرار بگيري.
تجربه گران، معمولاً علم به وقایع آینده را فراموش میکنند، مگر اینکه خدا بخواهد تا از چيزي با خبر شوند.
حتي خداوند بهشت را به برخي از تجربه گران نشان ميدهد تا در مسير زندگي معنوي ثابت قدم حرکت کنند. استدلال این استاد برایم جالب بود. واقعاً اگر بعضي حوادث را خبر داشته باشم زندگي برایم سخت خواهد شد.
من بعد از این سفر برزخی بیش از قبل به این حدیث ایمان آوردم که یک ساعت فکر کردن از هفتاد سال عبادت بالاتر است.
حتي زماني که به حرم آقا علی ابن موسي الرضا (علیه السلام) مشرف میشدم، بیشتر مشغول فکر کردن در اعمال و رفتارم بودم. کدام اعمال من مورد رضایت پروردگار است؟!
کدام اعمال من مورد رضایت خدا نیست؟!
وقتي زيارت امین الله خوانده ميشد، خودم را در محضر حضرت حق میدیدم و آنچه اهل بیت (علیهم السلام) از خداوند خواسته بودند، من نیز تقاضا میکردم.
یقین داشتم که امام رضا (علیه السلام) به اشک و ناله من احتیاج ندارد. پس باید از فرصت حضور در حرم باصفاي ايشان براي رسیدن به قرب الهی استفاده کرد.
من به این نتیجه رسیده بودم که خداوند هرچه برای ما حکم کند، خیر ما در همان است.
یقین داشتم که سختيها عامل رشد ما در مسیر معنوي خواهند بود. حقایقی که نگاه من را به دنیا یک نگاه متفاوت و ارزشی کرده بود.
مدتي بعد، متوجه شدم که يکي از دوستان دوران تحصیل بنده که در سپاه استخدام شده، راهي سفر است. اما من نگران بودم خيلي تشويش داشتم. وقتي او براي خداحافظی آمد، احساس کردم برای آخرین بار او را ميبينم. علي زادهاکبر از من خداحافظي کرد در حالي که میدانستم دیگر او را نخواهم دید.
همین اتفاق افتاد و او در جمع مدافعان حرم در سوریه به شهادت رسید. او همیشه میگفت: اگر چه باب شهادت مثل قبل باز نیست، اما راه و رسم شهادت ادامه دارد. فقط دل را باید صاف نمود.
سالها بعد وقتي خبر شهادت سردار سلیمانی اعلام شد، به همسرم گفتم من شهادت این سردار بزرگ را دیده ام. تشییع بزرگی از او خواهد شد که در عالم کم نظیر است. همین اتفاق چند روز بعد رخ داد. حتي در مشهد چنان تشییعی از این سردار شد که بی نظیر بود.
حتي زماني که بیماری کرونا در تمام جهان مردم را خانه نشین کرد، به همسرم گفتم: من اين بيماري و بسته شدن صورتهاي مردم با ماسک را دیده بودم، ولی این مطلب را هم فراموش کرده بودم.
همسرم گفت: خُب این که مهم نیست.
شما همه اتفاقات را بعد از رخ دادن خبر ميدهي، چيز ديگري از اين بيماري به ياد نداري؟
گفتم: چرا زمانی که این بیماری را دیدم با خودم گفتم: مگر اروپا و آمریکا مهد علم پزشکي نیست، پس چرا تلفات آنها بالاتر است؟!
مدتي بعد همین اتفاق افتاد و شاهد بودیم که مرگ و میر در اروپا و آمریکا از تمام دنیا بیشتر شد. من حتي بيشتر اتفاقات به ظاهر کوچک در زندگی ام را دیده بودم.
من حتي ديده بودم که یک روز حاج صادق آهنگران به منزل ما آمد و شعری را که برای این ماجرا سرودم خواند و گریه کرد!
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۲
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
امتحان الهی
✨ دو سه سال بعد از ماجرايي که براي من پیش آمد و سفري که به بهشت داشتم، مدرک دکترای داروسازي را گرفتم و براي شروع کار به داروخانه دکتر ابراهیمی پور آمدم.
ایشان یکی از داروسازان مؤمن بود و کار کردن با ایشان براي من افتخار بود. دکتر هم که ميديد من به نماز اول وقت و مسائل ديني توجه دارم، خيلي خوشحال بود. یک روز به من گفت: دکتر، من یک فرمانده در جبهه داشتم که خیلی آدم مخلصي بود. او اهل کاشمر و اسمش حاج محمد طاهري بود. شما اون شهید رو ميشناسي؟ گفتم: اسمش رو شنیدم. دکتر گفت: ما در تیپ هشت تا روحاني داشتیم، اما هر وقت جلسه اخلاق بود، حاجي طاهري سخنراني مي کرد. با اینکه بعدها فهمیدم شش کلاس سواد داشت اما نميداني چقدر کلام این مرد تأثیر داشت.
یکبار داشتم توي محوطه قدم میزدم که ديدم صداي حاجي طاهري از يکي از چادرها میاد. جلسه خصوصي بود. اما از لاي چادر نگاه کردم و دیدم تمام روحانيهاي تيپ ما توي چادر جمع شدند و حاجي طاهري داره به اونها درس ميده، ميخوام بگم این مرد چقدر باسواد و چقدر اهل عمل به دستورات دین بود که حتی روحانيون تیپ ما شاگرد او بودند.
حرفهای دکتر برایم جالب بود. یک عکس از پدر همراهم بود که نشانش دادم. گفت: بله، بله، خودشه. نميداني اين مرد چقدر خالص بود. هیچکس از حاجي طاهري گناه ندیده بود. راستی این عکس رو از کجا آوردی؟ گفتم: من هم مثل شما شهيد طاهري رو دوست دارم و خيلي خاطره از او شنیده ام.
يكي دو روز بعد وقتي دکتر وارد داروخانه شد بي مقدمه گفت: دکتر طاهري بیا ... رفتم پیش ایشان و گفتم: جانم چي شده دکتر؟
بي مقدمه گفت: چرا نگفتي پسر حاج محمد هستي؟ من تو جلسه رزمندگان فهمیدم پسر حاج محمد دکتر داروساز شده و شما هستي.
گفتم: دکتر چیز مهمي نیست، خدا رو شکر پیش شما کار مي کنم.
بعدها به یک داروخانه شبانه روزي رفتم. یک بار که مسئول شیفت شب داروخانه بودم، در خلوت تنهایی خودم به سخنان پیامبر صلیﷲعلیهوآله فکر میکردم؛ اینکه ما هر لحظه در معرض امتحانات کوچک و بزرگ خدا هستیم و ... ساعت حدود سه نیمه شب بود که یک خانم جوان وارد شد. یک لحظه او را نگاه کردم. به قدری زیبا بود که تاکنون شبیه آن دختر را ندیده بودم! سرم را پایین انداختم. دختر خانم جلو آمد و یک دارو را تقاضا کرد، ولی فهمیدم براي دارو نیامده! او همینطور عشوه گري کرد و با ناز حرف میزد. من هم سرم پایین بود و فقط جواب او را میدادم. من واقعاً وحشت کردم و بر ایمان خودم ترسیدم! او یک ربع ماند و چند بار تأکید کرد من تنها هستم و در خدمت شمایم. بعد از من پرسید: من و شما اینجا تنها هستیم؟ یک دفعه یاد سخنان پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) افتادم و گفتم نخیر، خدا هم هست و هر لحظه ما را امتحان میکند.
از این حرف من جا خورد. توقع نداشت اینگونه جواب او را بدهم. من همینطور زیر لب آيت الکرسي را مي خواندم و از خدا ميخواستم مرا در این امتحان کمک کند. یادم افتاد که پیامبر (صلیﷲعلیهوآله) براي فرار از شر شیطان، توصیه به خواندن آیت الکرسي مي کرد.
این خانم جوان وقتي متوجه شد که من به او توجه ندارم، سرش را پایین انداخت و رفت. نمیدانم چرا، اما به محض اینکه خارج شد، من هم سریع از داروخانه بیرون آمدم. در پیاده رو و خیابان به اطرافم نگاه کردم. هیچکس در آن حوالي نبود! من دوباره به داروخانه برگشتم.۱پاورقی
هنوز هم نفهمیدم کسی که آن شب آمده بود تا مرا امتحان کند، انسان بود یا ...
♨️ ادامه دارد ...
_______________________
۱_ آن شب مشغول قرائت سوره یوسف در قرآن بودم. من قصه حضرت یوسف در مقابل زلیخا را خیلی مهم نمیدانستم. با خودم گفتم: من هم اگر بودم همین کار یوسف را می کردم. همان موقع این دختر وارد داروخانه شد تا خدا به من بفهماند که تقوای يوسف از چهره اش زیباتر بود. من از این فکر خودم استغفار کردم.
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۳
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
بابا
✨ سال ۱۳۸۲ با شوک بسیار سخت شهادت پدر همسرم به پایان رسید. من بار دیگر «بابا» را از دست دادم.
این نکته را بگویم که من از بیان کردن لفظ «بابا» خوشم نمي آيد! يعني با شنیدن این کلمه حالم تغيير مي کند. گویی تمام سختیها یکباره روي دوشم ريخته ميشود! از کودکی این واژه براي من غریب بود.
پدر من همیشه در جبهه بود و از اینکه به او حاجي طاهري بگویم خوشحال می شد.
وقتي بزرگتر شدم و دیدم که از نعمت بابا محروم هستم و به همین دلیل در زندگي با مشکلاتي روبرو مي شوم، به این کلمه بیشتر حساسیت پیدا کردم. حتی مادرم گفت: با کسی ازدواج کن که پدر داشته باشد تا جاي خالي «بابا» را براي تو پرکند و آقاي پيروي بهترين است.
اما زماني که با آقاي پيروي آشنا شدم دیگر سختی واژه بابا برایم کمتر شد. واقعاً احساس میکردم که یک پشت و پناه و یک باباي مهربان، بالا سر زندگي من قرار گرفته با کمک همسرم تلاش کردم تا این واژه را به کار ببرم اما این باباي مهربان خيلي زود ما را ترک کرد. از آن روز با اینکه مرد زندگي شده بودم، اما نمیدانم چرا نسبت به واژه «بابا» غربت بیشتری پیدا کردم.
از اینکه مادرم دوباره بي بابا شدن مرا میدید نگران بودم. دعا میکردم از این امتحان الهي سربلند بیرون بیایم.
روزها گذشت و خداوند فرزندان خوبي به من عطا نمود. اما گاهي بابا خطاب شدن از سوي فرزندانم مرا آزار میداد.
فرزندان عزیزم فهمیده اند که لفظ «بابا» براي من کلمه زيبايي نيست.
اطرافیان میدانند که من به این کلمه حساسیت دارم. میدانند که مصطفي و هزاران مصطفي که در راه رضاي خدا نعمت پدر را از دست دادند، مثل دیگر کودکان، تشنه محبت «بابا» بودند، اما به دست نیاوردند.
بگذریم خاطر عزیزان را مکدر نکنم. با لطف الهي و کمک همسرم، تحصیلات خود را به پایان رساندم. شرایط من با لطف خدا روز به روز بهتر شد. اما در خلوت خودم خيلي مشغول فکر ميشدم.
چند سال بعد که شرايط من طبيعي شد، به فکر تحقیق در زمینه خاطرات پدرم افتادم. البته از قبل، نوارها و متون به جا مانده از ایشان را مطالعه میکردم. من برای اینکه پدرم را بهتر بشناسم آثار به جا مانده از ایشان را جستجو و سخنان دیگران در وصف ایشان را پیدا کردم. مثلاً سردار شهید محمد فرومندي، فرمانده تیپ و جانشین لشکر پنج نصر که بعدها به جمع شهیدان پیوست در مراسم تشییع پدرم شرکت کرد و بارها به دیدن خانواده شهید آمد. او به ما گفت: شهيد طاهري فقط یک رزمنده نبود، بلکه یک فرماندهٔ قوی و یک پاسدار شجاع و مدیر و مدبر و کاردان، یک استاد و یک هدایتگر بود ...
سردار مرتضي قرباني فرماندهي وقت لشکر پنج نصر در جلسه ای گفته بود: اگه ما پنج نفر مثل حاجي طاهري در لشکر داشته باشیم دیگر هیچ مشکلی در هیچ جاي لشكر نداشتیم ... بزرگترین مقامات دنيوي در نزدش بی ارزش بود. گويي همه ي مراحل سیر و سلوک را گذرانده و از عرفان خاصی برخوردار گردیده است.
سردار شهید ابوالفضل رفیعی که خودش جانشین لشکر نصر و از اولیاء الله بود مي گفت: آقاي طاهري، حداقل ده رتبه از ما بالاتر است. بارها مسئولیت تیپ را به ایشان پیشنهاد دادیم، اما قبول نکرد.
سردار سرلشکر شهید شوشتري گفت: اگر بنده فرماندهٔ کل سپاه بودم، شهید طاهري را به عنوان پاسدار نمونه ي کل سپاه معرفي مي کردم.
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
️⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۴
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
درک حقایق ۱
مدتها بعد از بهبودي، برخي دوستان به من گفتند: تو هجده روز در یک سفر معنوي الهي (تجربهٔ نزدیک به مرگ) بودي و مطالب بسياري را متوجه شدي، آنچه را در این سفر برداشت کردي براي همه بنویس. من هم مطالبی که در خاطرم داشتم را اینگونه نوشتم:
خدا را شکر که دعاي مرا براي ديدار از بهشت شهدا اجابت فرمود، هرچند این انتقال از خاک به افلاک، بسیار سخت گذشت ولي دريچه اي از عالم معنا را براي این بنده کمترین گشود. معارفی را فهمیدم که در مسير زندگي بسيار به من کمک نمود و قصد نداشتم به دیگران بگویم. اعتقاد داشتم " آن را که خبر شد خبري باز نیامد"
ولی بعد از سالها احساس کردم شهدا مرا لایق دانسته اند که آن معارف ناب(که همگي در قرآن و روایات به آنها اشاره شده) را به کساني که طالب آنند بیان کنم. باشد که قبول درگاه الهي قرار گيرد.
۱_ در آنجا فهمیدم که خوشبخت ترین افراد و کاملترین انسانها و با ایمان ترین مردم، کسانی هستند که به خودشان سختي ميدهند تا روحشان پرورش یابد. آنان با اینکه به جسم خود ظلمي نمي کنند ولي دغدغه تن پروري نداشته و اشتهاي طعام و غریزه جنسی، آنها را از فضائل انسانی دور نساخته است. آنان در عمل به واجبات ديني و خوبيها و ترک گناهان از همه جلوترند. خيرخواهي، خدمت به خلق، محبت، نوع دوستي، آنها را برجسته و محبوب نمود. آنها نه حسرت گذشته را ميخوردند و نه نگراني و ترس از آینده دارند.
آنها ظرفیت روحشان بالا رفته و دیدار و گفتارشان خدايي شده و قلبشان به آرامش رسیده. آنها دوست نداشتند تنهایی به بهشت بروند و خوبیها را براي همه میخواستند. آنقدر خوب بودند که محبوب قلبها و امام متقین شدند. آنجا فهمیدم که "والعاقبة للمتقين" يعني چه؟!
در عالم ملکوت درک میکردم که شهدا و مجاهدان، پیشواي متقین هستند و خدا آنها را پذیرفت و "عند ربهم یرزقون" گشتند و به خلوت پروردگار دعوت شدند. خوش به سعادت آنها
۲_ در آنجا ميفهمیم که چقدر در دنیا بيخود و بيدليل غصه مسائل پیش پا افتاده را خوردیم! در آنجا میفهمیم که به گفته بزرگان دین: "ما مامور به انجام وظیفه انسانی و اسلامي خود هستیم، نه نتيجهٔ مطلوبي که تصور مي كرديم" کارها به دست خداست و ما باید سرباز الهي و مؤمن واقعي باشيم، فقط به او توکل کنیم و از او کمک بخواهیم. هرگاه از فشار کار روزمره خسته شدیم، با یاد او خستگي را به در کنیم و نظارت و یاری او را جدي بدانیم. اگر اینطور شد مشتاق وقت اذان میشویم. چرا که زمان تکلم با حضرت یار است. این صدا ما را به خلوتی آرامش بخش دعوت میکند. آنجاست که تمام کارها را رها میکنیم و به سوي ملاقات او ميشتابیم تا دوباره نیرو بگیریم.
در ملکوت درک میکردم که اگر مشتاق وقت نماز نباشیم و به این فرصتِ دیدار، که هر روز پنج بار ایجاد میشود اهمیت ندهیم، چقدر خود را از مقصد دور ساخته ایم و اگر عاقل باشیم چاره ای میاندیشیم، اما افسوس که شیطان با وسوسه اش ما را مغرور میکند تا نفهمیم چقدر محتاج نماز و تشکر از خدا هستیم...
۳_ آنجا ميفهمیم خداوند متعال چقدر در دنیا به ما خوبی کرده و دست ما را گرفته، اما شیطان با وسوسه هایش کاري کرده تا الطاف خدای مهربان را نبینیم یا فراموش کنیم و خداي نخواسته از خدا طلبکار شویم. آنجا این حدیث را درک میکنیم که خداوند نسبت به بندگانش هزاران برابر، از مادر مهربانتر است و اینکه خداوند مشتاق بندگانش است و اگر بندگان از شدت علاقه خداوند به خودشان اطلاع داشتند از شوق، جان می دادند...
در آنجا می فهمیم؛ تمام مشکلات زندگی به نفع ما بوده. در ملکوت میفهمیم که الطاف خفيه الهي از الطاف آشکار او بیشتر است. ائمه (علیهم السلام) و اولیاء خدا بارها به این موضوع تاکید کرده اند ولی ما باور نکردیم.
حتي معصومين (علیهم السلام) ما را را مي بینند و بر مشکلات ما آگاهند. باور کنید در ملکوت این جمله از زیارتنامه را لمس خواهیم کرد: "أشهَدُ انَّکَ تَسمَعُ كلامي و تَرُدُّ سلامي" آنها به امر خدا صداي ما را ميشنوند و جواب سلام ما را در حد شايستگي و لياقت ما ميدهند...
چشم دل بازکن که جان بيني
آنچه ناديدي است آن بيني
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59
⭕️⭕️⭕️🌱ـ﷽ـ🌱⭕️⭕️⭕️
🕊 #با_بابا ۳۵
🕊 #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
درک حقایق ۲
۴_ در عالم ملکوت، میزان زشتی گناهان و کارهاي بد دنيايي را دقيق متوجه ميشويم. اینکه با ارتکاب هر گناه، چه توفيقاتي را از خودمان سلب میکنیم.
اینکه اعمال زشت ما چقدر ما را از خدا و خوبی ها و نورانیت بندگی دور کرده است. حتي گاهي به خاطر مشغولیات زندگي و وسوسه شیطان، توفیق توبه را پیدا نمی کنیم.
ولي اگر درک درستي از "گذرگاه" دنیا داشته باشیم، گناهان را مثل زبالهاي متعفن ميبينيم که دنبال آن بودن دیوانگی است.
اگر اینگونه شد، ديگر بدي كسي را نمیگوییم، کسی را مسخره نمیکنیم و مال حرام نمي خوريم، از دروغ و فحشا منكرات دوري ميکنيم و عیب کسي را نميگوییم. اینجاست که به مقام عصمت نزدیک میشویم و چشم ما بینا ميشود و تحمل دنیا را نخواهیم داشت، بي قرار خدا ميشويم، به دنیا پشت میکنیم و در شوق دیدار یار، دنبال بال پرواز می گردیم... مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا.(احزاب، ۲۳)= در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.
۵_ زندگي دنيا به گونه اي است که در طول شبانه روز مشکلات و روزمرگی، انسان را سرگرم میکند. شیطان هم مامورشده و قسم خورده که آدمیان را با وسوسه و... گمراه سازد. اما براي اين مطلب، خداوند راههایی قرار داده تا آدمیان در صراط مستقیم ثابت قدم شوند و از شر شیطان در امان باشند. مانند توصیه به واجبات، مانند نماز و روزه (که اگر واجبات روزانه نبود دین ما در معرض خطر بود.) ياري رساندن به گرفتاران (صدقه، خمس، زکات و...) تلاوت قرآن و عمل به دستورات آن. تضرع به درگاه الهي. علم آموزي يعني علم مفيد. صله رحم. صبر در برابر مشکلات و...
این اتفاقات مثل پله هايي هستند که انسان را در مسیر کمال انساني بالا می برند. ما باید از این فرصتها استفاده کنیم.
۶_ در دنیا قرار است اتفاقاتی بیفتد که انسان امتحان شود و هیچ چیز اتفاقي نیست. آنجا ميفهمیم که «شانس» کلمه ای بی معناست. قرار است انسان با امتحانات به خدا نزدیکتر شود و صابران و مؤمنان شناخته شوند. تمام اتفاقاتِ ریز و درشت زندگی امتحان است. اگر استقامت کنیم و توکل کنیم و از امتحانات سر بلند بیرون آییم، خدا ما را ياري مي کند.
۷_ درک من، در عالم بالا این بود که لزوم دین در دنیا را میفهمیدم و اینکه چرا پروردگار، آنرا برای ما فرستاده و چرا آیهٔ " إنَّ الدّینَ عِنْدَاللهِ الإسلام " نازل شده؟ آنجا اینطور فهمیدم: اگر دیندار نباشیم مثل فردی هستیم که پیاده حرکت میکند و دیرتر و با مشکلات بيشتري به مقصد ميرسد. ولي خداوند وسيله نقليه اي به مومنان هدیه میدهد که سریعتر آنان را به مقصد برساند. وقتشان گرفته نشود، خسته نشوند و سرگرم لذات زودگذر و موانع بین راه نشوند.
عقل انسان در مدت عمر توانایی فهم و حل مشکلات را ندارد و از طرفی، فرصت کسب تمام تجربیات را پیدا نمیکند. ولی دینداران با اعتماد و اعتقادي که به پروردگارشان دارند، هدایت خود را به او میسپارند. او که هم خالق است و هم مربی، بهترین و نزدیکترین راه رسیدن به مقصود را به صورت دستورات دین به ما میآموزد...
♨️ ادامه دارد ...
#برزخ #معاد #تجربهٔ_نزدیک_به_مرگ
🌏 ندای مُنْتَظَر
@montazar_59