eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
7.3هزار ویدیو
139 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ـ 🌺 به مناسبت ایام ولادت حضرت زینب کبری سلامﷲعلیها شفای عجیب جوان و سقوط از صحن مقدس حرم حضرت زینب (علیهاالسّلام) 💠مرحوم سید کمال الدین رقعى زمانى که مسئولیت واحد تاسیسات و برق صحن مقدس حضرت زینب (علیهاالسّلام) را به عهده داشت، براى یکى از دوستان خود چنین تعریف کرد: روزى پسرى به نام (صاحب) مشغول چراغانى مناره هاى حرم حضرت زینب (علیهاالسّلام) براى جشن مبعث بود که از بالاى پشت بام به وسط حیاط صحن افتاد. مردم جمع شدند و بلافاصله او را به بیمارستان عباسیه شهر شام منتقل کردند و به علت حال بسیار وخیم، او بسترى شد. آن پسر گفت: هنگامى که روى تخت دراز کشیده بودم، ناگهان بى بى مجلله اى دست یک دختر کوچک را گرفته و آن دختر فرمود: اینجا چه مى‌کنى؟ برخیز و برو کارت را انجام بده و ادامه داد: عمه جان! بگو برود و کارش را انجام بدهد. بى بى اشاره کرد: برو کارت نیمه تمام مانده. جوان گفت: من که ترسیده بودم با همان لباس بیمارستان از روى تخت بلند شدم و فرار کردم. در خیابان افرادى که مرا آورده بودند با تعجب از من پرسیدند: اینجا چه مى کنى؟ و چرا از بیمارستان بیرون آمدى؟ من شرح واقعه را گفتم و خلاصه این واقعه، مشهور آن زمان شهر شام شد. 📖 برگرفته از کتاب دویست داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها نوشته آقای عباس عزیزی سلامﷲعلیها 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🌺 به مناسبت ایام ولادت حضرت زینب کبری سلامﷲعلیها شفای عجیب جوان و سقوط از صحن مقدس حرم حضرت زینب (علیهاالسّلام) 💠مرحوم سید کمال الدین رقعى زمانى که مسئولیت واحد تاسیسات و برق صحن مقدس حضرت زینب (علیهاالسّلام) را به عهده داشت، براى یکى از دوستان خود چنین تعریف کرد: روزى پسرى به نام (صاحب) مشغول چراغانى مناره هاى حرم حضرت زینب (علیهاالسّلام) براى جشن مبعث بود که از بالاى پشت بام به وسط حیاط صحن افتاد. مردم جمع شدند و بلافاصله او را به بیمارستان عباسیه شهر شام منتقل کردند و به علت حال بسیار وخیم، او بسترى شد. آن پسر گفت: هنگامى که روى تخت دراز کشیده بودم، ناگهان بى بى مجلله اى دست یک دختر کوچک را گرفته و آن دختر فرمود: اینجا چه مى‌کنى؟ برخیز و برو کارت را انجام بده و ادامه داد: عمه جان! بگو برود و کارش را انجام بدهد. بى بى اشاره کرد: برو کارت نیمه تمام مانده. جوان گفت: من که ترسیده بودم با همان لباس بیمارستان از روى تخت بلند شدم و فرار کردم. در خیابان افرادى که مرا آورده بودند با تعجب از من پرسیدند: اینجا چه مى کنى؟ و چرا از بیمارستان بیرون آمدى؟ من شرح واقعه را گفتم و خلاصه این واقعه، مشهور آن زمان شهر شام شد. 📖 برگرفته از کتاب دویست داستان از فضائل مصائب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها نوشته آقای عباس عزیزی سلامﷲعلیها 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59