✍دل...
از همه دل بریده ام،
بیکس و دلشکستهام...
عقده شده بهسینهام،
رازِ دلِ نگفتهام...
#منتظر✓💔
🧿@montazer393👤
طفلک پســــــرم باز مجابش کردم
بیشام بهزور قصه خوابش کردم...
ناگاه کبوتری به خوابش آمد
ناچار گرفتم و کبابش کردم...
#جلیل_صفربیگی✅
🧿@montazer393❤️🔥
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند
با رنگهای تازه مرا آشنا کند...
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند...
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند...
او قول دادهاست کهامسال از سفر
اندوههای تازه بیارد،خدا کند...
او میرسد کهباز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند...🍂
#علیرضا_بدیع✅
🧿@montazer393🍁
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر کهآب از سرم گذشت...
مانند مردهای متحرک شدم بیا
بیتو تمام زندگیام در عدم گذشت...
میخواستم کهوقفِتو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچهکه میخواستم گذشت...
دنیا که هیچ,جرعهی آبیکه خوردهام
از راه حلق تشنهی من مثل سم گذشت...
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیدهایم
از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت...
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یکگوشهبغضکرده،کهاینجمعههمگذشت...
مولا،شمارِ درد دلم بی نهایتاست
تعداد درد من بهخدا از رقم گذشت...
حالا برای لحظهای آرام میشوم
ساعات خوب زندگیام درحرم گذشت...
#جناب_سیدحمیدرضا_برقعی✅
🧿@montazer393🕋
من برگ بازماندهی پاییزِ سابقم
تو سنگفرشِ کوچهی برباد رفتهای...
با زائران صومعهی کاج در پیِ
آوازههایِ کولیِ از یاد رفتهایی...
سهم مرا غیاب تو از چارفصل سال
بنبستهای کوچهی تاریک میکند...
از شاخه نا امیدم و از مرگ ناگزیر
آیا خزان مرا به تو نزدیک میکند...؟
#احسان_افشاری✅
🧿@montazer393🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه به اعضای محترم کانال🌺
عیدتون مبارک🌺💐
خوشنودی آقا
امام زمان
صلوات
از چشم و دل مپرس
که در اولین نگاه شد
چشم من خراب دل و
دل خراب چشم...💜
#صائب_تبریزی
#حــــدیـث_دل 🍁
🧿@montazer393✨
*شعر طنزی برای کسایی که با چت کردن عاشق هم میشن😂
شدم با چت اسیر و مبتلایش😍
شبا پیغام میدادم برایش🤒
به من میگفت هیجده ساله هستم😇
تو اسمت را بگو من هاله هستم👩
بگفتم اسم من هم هست فرهاد👳
ز دست عاشقی صد داد و بیداد🤓
بگفت هاله زموهای کمندش👸
کمان ابرو و قد بلندش💃
بگفت چشمان من خیلی فریباست🙄
ز صورت هم نگو البته زیباست😉
ندیده عاشق زارش شدم من😓
اسیرش گشته بیمارش شدم من😥
زبس هرشب به او چت مینمودم🤗
به او من کمکم عادت مینمودم😶
در او دیدم تمام آرزوهام🙂
که باشد همسر و امید فردام👫
برای دیدنش بیتاب بودم😖
ز فکرش بیخور و بیخواب بودم😴
به خود گفتم که وقت آن رسیده🤔
که بینم چهرهی آن نور دیده🤑
به او گفتم که قصدم دیدن توست🤗
زمان دیدن و بوییدن توست😁
ز رویاروییام او طفره میرفت😏
هراسان بود او از دیدنم سخت😕
خلاصه راضیاش کردم به اجبار💪
گرفتم روز بعدش وقت دیدار😻
رسید از راه وقت و روز موعود🚶
زدم از خانه بیرون اندکی زود🏃
چودیدم چهرهاش قلبم فروریخت😰
توگویی اژدهایی بر من آویخت😱
به جای هالهی ناز و فریبا😢
بدیدم زشت رویی بود آنجا🙊
ندیدم من اثر از قد رعنا😐
کمان ابرو و چشم فریبا😑
مسن تر بود او از مادر من😳
بشد صد خاک عالم بر سر من😫
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم🤒
از آن ماتم کده مدهوش رفتم🤕
به خود چون آمدم دیدم که او نیست😜
دگر آن هالهی بی چشم و رو نیست😋
به خود لعنت فرستادم که دیگر😞
نیابم با چت از بهر خود همسر😭
بگفتم سر گذشتم را به راوی😪
به شعر آورد او هم آنچه بشنید☹️
که تا گیرند از آن درس عبرت✌
سر انجامی ندارد قصهی چت👀
#ناشناس☹️
🧿@montazer393🦅