❗️شب آخر با مصطفي واقعاً عجيب بود. نميدانم آن شب چي بود. صبح که مصطفي خواست برود من مثل هميشه لباس و اسلحهاش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش براي تو راه. مصطفي اينها را گرفت و به من گفت: «تو خيلي دختر خوبي هستي.» بعد يکدفعه يک عدّه آمدند توي اتاق و من مجبور شدم بروم طبقهي بالا. صبح زود بود و هوا هنوز روشن نشده بود. کليد برق را که زدم چراغ اتاق روشن و يکدفعه خاموش شد. من فکر کردم «يعني امروز ديگر مصطفي خاموش ميشود، اين شمع ديگر روشن نميشود، نور نميدهد.» تازه داشتم متوجّه ميشدم چرا اينقدر اصرار داشت و تأکيد ميکرد که امروز ظهر شهيد ميشود. مصطفي هرگز شوخي نميکرد. يقين پيدا کردم که مصطفي امروز اگر برود، ديگر برنميگردد. دويدم و کلت کوچکم را برداشتم، آمدم پايين. نيتم اين بود مصطفي را بزنم، بزنم به پايش تا نرود. مصطفي در اتاق نبود. آمدم دم ستاد و همان موقع مصطفي سوار ماشين شد. من هرچه فرياد ميکردم که «ميخواهم بروم دنبال مصطفي»، نميگذاشتند.
💢 فکر ميکردند ديوانه شدهام، کلت دستم بود! به هر حال، مصطفي رفته بود و من نميدانستم چهکار کنم. در ستاد قدم ميزدم، ميرفتم بالا، ميرفتم پايين و فکر ميکردم چرا مصطفي اين حرفها را به من ميزد. آيا ميتوانم تحمّل کنم که او شهيد شود و برنگردد. خيلي گريه ميکردم، گريهي سخت. تنها زن ستاد من بودم. خانمي در اهواز بود به نام «خراساني» که دوستم بود. با هم کار ميکرديم. يکدفعه خدا آرامشي به من داد. فکر کردم «خب، ظهر قرار است جسد مصطفي بيايد، بايد خودم را آماده کنم براي اين صحنه.» مانتو شلوار قهوهاي سيري داشتم. آنها را پوشيدم و رفتم پيش خانم خراساني. حالم خيلي منقلب بود. برايش تعريف کردم که ديشب چه شد و اينکه مصطفي امروز ديگر شهيد ميشود. او عصباني شد، گفت: «چرا اين حرفها را ميزني؟ مصطفي هر روز در جبهه است. چرا اينطور ميگويي؟ چرا مدام ميگويي مصطفي بود، بود؟ مصطفي هست!»
🍀 ميگفتم: «اما امروز ظهر ديگر تمام ميشود.» هنوز خانهاش بودم که تلفن زنگ زد، گفتم: «برو بردار که ميخواهند بگويند مصطفي تمام شد.» او گفت: «حالا ميبيني اينطور نيست، تو داري تخيل ميکني.» گوشي را برداشت و من نزديکش بودم، با همهي وجودم گوش ميدادم که چه ميگويد و او فقط ميگفت: «نه! نه!»
بعد بچّهها آمدند که ما را ببرند بيمارستان. گفتند: «دکتر زخمي شده.» من بيمارستان را ميشناختم، آنجا کار ميکردم. وارد حياط که شديم من دور زدم سمت سردخانه. خودم ميدانستم مصطفي شهيد شده و در سردخانه است، زخمي نيست. به من آگاه بود که مصطفي ديگر تمام شد. رفتم سردخانه و يادم هست آن لحظه که جسدش را ديدم گفتم: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان!»
📌آن لحظه ديگر همه چيز براي من تمام شد؛ آن نگراني که:
- نکند مصطفي شهيد ...
- نکند مصطفي زخمي...
- نکند ...
- نکند ... !
✨ او را بغل کردم و خدا را قسم دادم به همين خون مصطفي، به همين جسد مصطفي - که در آنجا تنها نبود، خيلي جسدها بود - که به رفتن مصطفي رحمتش را از اين ملّت نگيرد. احساس ميکردم خدا خطرات زيادي رفع کرد به خاطر مرد صالحي که يک روز قدم زد در اين سرزمين به خلوص.
📚 منبع: سفرآگاهان شهید؛ شرکت چاپ و نشر بین الملل؛ صفحات 86 تا 90
راه های ساده برای شاد کردن خانم ها
1. زنها دوست ندارند میهمان ناخوانده داشته باشند ، بنابر این به آنها وقت کافی بدهید تا آماده شوند.
2. هر روز از همسر خود بپرسید چه کاری می توانید برایش انجام دهید؟
3. بدانید که وقتی همسرتان اظهار سر درد می کند چاره او مسکن نیست بلکه یک لبخند است.
4. وقتی از شما خطایی سر می زند اظهار تاسف کنید.
5. وقتی اوضاع قمر در عقرب است ، لبخند را از یاد نبرید.
6. از تلاشهای همسرتان تشکر کنید و ببینید که چقدر موثر است.
7. به این فکر کنید که همسرتان بهترین زن دنیا ، بهترین مادر برای فرزندتان و بهترین عروس برای مادرتان می باشد و ببینید که او اینگونه خواهد شد.
8. خسیس نباشید و در ستایش همسرتان دست و دل بازی نشان دهید اما یادتان باشد مبالغه نکنید.
9. همسرتان را کمک کنید استعداد های نهفته اش را شکوفا کند .
10. به جای هدایای گرانبها وقتتان را در اختیار همسرتان قرار دهید ، نشان دهید که به او توجه می کنید.
11. هرگز با همسرتان نجنگید در عوض آنچه را در ذهن دارید بر روی کاغذی نوشته و همراه شاخه گلی به او بدهید.
امیدوارم مفید بوده باشه براتون🌸❤️🌸❤️
💞
❇️فواید خمیازه کشیدن را در تصویر بخوانید
✅جلوی خمیازه تان را نگیرید، بدن شما به آن نیاز دارد
#تغذیه🍎
✔️چهار حق روانشناختی افراد دارای مشکلات روان
✳️ این افراد حق دارند آزادانه زندگی کنند و در هر اجتماعی که می خواهند شرکت کنند.
✳️ افراد دارای مشکلات روان حق دارند با آنها محترمانه رفتار شود.
✳️ حریم خصوصی این افراد به اندازه سایرین اهمیت دارد.
✳️ افراد دارای مشکلات روانشناختی حق تصمیم گیری برای زندگی خود از جمله درمان گرفتن یا نگرفتن را دارند و امتناع از درمان دلیل بر بی کفایتی فرد نیست(مگر اینکه تهدیدی جدی برای خود را دیگری باشند).
#مهارت_های_زندگی🌻
🌼🌼🌼
امام علی علیه السلام:
خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن ،یاد بگیر و سخن کسی رو قطع نکن
📚 المحاسن ص۳۶۴ج۱
#حدیث📖
#پیام_شبانگاهی🌙
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍مواظبت از بیت المال
🌟 زخمی شده بود، پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود .
بچهها لباسهایش را شسته بودند خبر دار که شد بلند شد و رفت که لباسهای آنها را بشوید گفتم برادر احمد! پاتون تازه گچ گرفتن اگر گچ آب بخورد و خیس شود پاتون عفونت می کند!
گفت: هیچی نمی شه!
رفت حمام و تمام لباسهای بچهها را شست نیم روزی طول کشید گفتم الان گچ خیس شده و باید عوض شود ولی در کمال ناباوری دیدم که یک قطره هم آب نخورده !!
حاج احمد گفت، چون مال بیت المال بود خیلی مواظب بودم که خیس نشود ....
جاویدالاثر سردار
#حاج_احمد_متوسلیان
📕 ستارگان خاکی ، ج22
#سلوک_فاطمی
#پندانه
#اسرار_نماز
💐✨ نگاه زیبا به نماز
💫 نماز قبل از هر چیز چشم گفتن به خدا و اطاعت فرمان اوست و این خیلی زیباست. سعی کن با این دید به نماز نگاه کنی.
💫 سر نماز نشان بده که از خدا حساب میبری. [مثلاً خدا دستور داده سجده کنی] صورت به خاک بگذار و بگو:
خواستی صورت به خاکم بنگری؟
بهر مویت در هلاکم بنگری؟
📚 #استاد_پناهیان ، چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ صفحه ۵۸
🔷🔶🔹🔸
🕌
#سلوک_فاطمی
#زندگی_به_سبک_شهدا
✨وقت نماز
✅یه روز تو لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله(ص) بودیم. برای بحث واحد تیر انتقالی تو کوههاى لشکر داشتیم آموزش میديديم که کار رسید به اذان ظهر!
❇️شهید بیات آخرین نفر بود؛ هر نفر باید طی مراحل خاص بیستتا تیر میزد. محمدرضا دو تا تیر که شلیک کرد، اذان شد و اسلحش رو بالا سرش گرفت و از خط آتش بیرون اومد.
❇️گفت:حاجی وقت نماز شده، تیر انتقالی رو بذاریم بعد از نماز. هرچی گفتیم که آقا اول تیر رو بزن بعدش نماز رو میخونى، محمدرضا گفت: ما پیرو آقا امام حسین عليهالسلام سید و سالار شهدا هستیم و ایشون هم موقع جنگ، جنگ رو تعطیل کردند؛ حالا ما یه آموزش رو تعطیل نکنیم؟
🌹شهید محمدرضا بیات
🔷🔶🔹🔸
🕌
#سبک_زندگی
در اولین روز ماه رجب عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که «آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید»
خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسرشان برایش آرزوی شهادت کرده بود.
اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود.
وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که می شود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟
با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد.
دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم .
در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این دعا مصمم شدم.
به روایت همسر شهید مدافع حرم صادق عدالت اکبری
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
💞
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚💚❤💚💚❤💚💚❤💚
💚
💚
💚
《 فنا فیالله شد اما بقا دارد سلیمانی مقام قدس در قُرب خدا دارد سلیمانی
شهید فی سبیل الله، عزیز جان روح الله
بلی در قلب حزب الله جا دارد سلیمانی》
یادتورا هرگز فراموش نخواهیم کرد....
💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معنای #خانهداری در کلام رهبر انقلاب
💞