eitaa logo
منتظران ظهور
503 دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☕🍁 لحظه ای ذهنش به سوی عشقش به پرواز در آمد؛ همان عشقی که نمی دانست فرجامش به کجا می رسید؟ همان ذره ی امید هم در حال ذوب شدن بود. هیچ نمی دانست چاره چیست؟ رهایش کند و تا نفس می کشد، حسرت بخورد یا تلاش کند و هر روز محکم تر از دیروز به در بسته بخورد؟! سنگهای که در چرخش فرو رفته بودند را با کدام قوت از جا بکند؟ باید راهی باشد که آخرش به تکه تکه شدن قلب کوچکش ختم نشود! حال مسافری را داشت که در جاده مستقیم در حال حرکت است. انتهای این جاده به دوراهی رسیدن و نرسیدن ختم میشد افسوس که جاده دراز است و صبر کم! از مادر آقای میم خداحافظی کرد و دست در دست همراه همیشگی اش به سمت ماشین حرکت کرد. مبینا که چشمان سرخ و مژه های خیسش که حاصل اشک بودند را که دید خواست چیزی بگوید که چشمانش به عاطفه افتاد که نگاهش را با تعجب به سویی دوخته بود رد نگاهش را دنبال کرد که به مهدی رسید سرش را روی شانه ی برادر کوچکش گذاشته بود و شانه هایش میلرزید چشمان درشتش بزرگ تر شده بود با تعجب به عاطفه نگاه کرد و گفت: چیشده کوه غرور اشک میریزه؟ - کوه غرور نیست! فقط حیا داره به هر دختری نگاه نمی اندازه! مبینا که پی برد، لحنش کمی زننده بوده، با مهربانی گفت: منظورم همین بود دیگه - لحن و حرفت این رو نمی گفت. - عاطی! یه چیزی گفتم حالا ببخشید. - باشه. علت اشک هایی که هیچ گاه عاطفه به چشم ندیده بود چیست؟ برای مادر از دست داده اش؟ به خاطر این شب ها که کوه اندوه روی شانه سنگینی کند؟ یا نه 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 موضوع : از فرزندان انتظار منطقی داشته باشیم 💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمت‌های مجموعه کلیپ‌های مهارت‌های زندگی مشترک و تربیت فرزند به لینک زیر مراجعه کنید👇 https://shamiim.ir/Category/List 🏴 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾