eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
9.7هزار ویدیو
300 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
شکر در سختی ها 25.mp3
11.47M
25 قلبــی که؛ درگیــرِ چشم و هم چشمی ها حسادتها، رقابتها، دلخوریها، و رنجشهای کودکانه است؛ محاله بسلامت به مقصد برسه! شکـ🙏ـر قلبتو از بازیهای کودکانه رهامیکنه http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر در سختی ها 26.mp3
11.02M
26 ❌به هیچ وجه نمی تونی فکر کنی؛ مصیبت کسی؛ بخاطر گناهانشه! یا نشونه اینه، که در حق کسی بدی کرده❗️ 💠شاید رحمت خدا، در مصیبتِ او ازرحمت خدا،درنعمت تو بیشترباشه http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرم بهم ظلم می کند - صبر بر تلخی های خانواده.mp3
2.82M
🌴❌🌴 همسرم بهم ظلم می‌کنه؛ چیکار کنم؟ 🔹روابط زوجین 🌴💎🕯💎🌴
16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | یا شکـــور ✿ اهل شکر، تنها گروهی‌اند در عالم... که چشمان زیبابین دارند! زیبایی‌ها را می‌بینند و به زبان می‌آورند... تنها گروهی‌اند که آرام‌بخش این و آنند... هم قدرت پرواز دارند؛ و هم قادرند دیگران را با خویش، از زمین بلند کنند؛ درست شبیه خدا...💫 🌤 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌤 http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_4607940080-AudioConverter.mp3
1.01M
⁉️آیا سرعت در گذر زمان باعث میشود ظهور زودتر رخ دهد؟واینکه تفاوت گذر زمان با گذشته در چیست ؟ ⭕️پاسخ: منتظران ظهور، eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_4608130345-AudioConverter.mp3
1.9M
⁉️آیا عبور ستاره ها از اسمان از نشانه های ظهور میباشد ؟ ⭕️پاسخ: http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره 💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.❣️☺️❣️☺️❣️☺️❣️ *خــیــر مــقــدم بــہ اعــضــاے جــدیــد 🍃🌸* *و ســپــاس از همــراهان همــیــشــگــے* *مــقــدمــتــان گــلــبــارانــ🌹🌹🌹* *هرگــز ادعــا نــڪــردیــم و نــمــیــڪــنــیــم ڪ بــهتــریــنــیــمــ🌸* امــا ؛ *مــا مــفــتــخــریــم ڪ بــهتــریــنــها ڪــنــارمــون هســتــنــد* 🌹🤲 *🌹*شبتون متبرك به صلوات*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🪴🪴🪴🪴🪴🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چگونه عبادات کنیم 33.mp3
11.14M
؟ ۳۳ 🤲 عبادت لفظ نیست! عبادت یک عمل مثل رکوع یا سجده نیست! عبادت، باطنی دارد، که اگر لابلایِ اعمال عبادی ما، وجود نداشته باشد، از ما حیوانی می‌سازد با ظاهر مقدس! چه باطنی؟ http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(5)* *🔴معرفت امام، لازمه ی همراهی…* ✍️روزی امام باقر در مسجد الحرام به ابوبصیر
*🔳 از عاشورا تا ظهور(6)* *🔴عزاداران سه دسته اند…* ✍️دسته اول: گرچه عزاداری را ترک نمیکنند و در مجالس شرکت میکنند اما زمینه هر گناهی هم که پیش آمد مرتکب میشوند! درکِ چنین فردی از قیام امام حسین، ناقصه. دسته دوم: دل پاکی دارند و خالصانه هم عزاداری میکنند اما متاسفانه اهدافِ عزاداری را به خوبی نمیشناسند! گروه سوم: کسانیکه از جریان عاشورا چیزهای خوب و مفیدی میدانند و زندگیِ خود را با اهداف امام حسین گِره زده اند، به حق و حق طلبی نزدیک ترند. عزاداری اینان، اثرگذارتر است. منتظران هم … دسته اول مردمی که خودشون اهل فسق و خطا هستند ولی به علت اینکه فطرتاً دنبال آرامش حقیقی اند، انتظار دولت امام زمان را میکِشند. دسته دوم کسانیکه اهل فسق نیستند اما به انتظار فرج، نگاهِ حداقلی دارند. اینها در غم فراق، اشک میریزند، برای ظهور هم دعا میکنند و به دنبال این اند رضایت امام زمان را جلب کنند، عموم شیعیان و محبین حضرت اینطوری اند. گروه سوم کسانیکه مثل عاشوراییان علاوه بر خودسازی و دیگرسازی، تا پای جان برای مقابله با مستکبرین تلاش میکنند که در ۳۱۳ نفر، چنین روحیه ای براحتی قابل مشاهدست حالا من مانده ام و این سه دسته… *:🆔:جهت عضویت درگروه⏬ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این که گناه نیست 49.mp3
5.83M
49 قَبری در کار نیست❗️ 👈قبر تو؛ نَفْـــسِ توست! از فشار قبر نترس! اگه بتونی نَفْسِت رو پاک کنی، تا خودت و دیگران از وجودت در امنیت باشند؛ تولد اَمنی به برزخ داری https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهل و سوم: یک هفته از مستقر شدنمان در استانبول میگذشت، یک هفته ا
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهل وچهارم: بالاخره انتظار به سر رسید، دخترها سوار همان ماشینی که روز اول انها را آورده بود، به طرف فرودگاه حرکت کردند. با اینکه شب بود اما شهر استانبول چون روز میدرخشید و انگار جایی که دخترها ساکن شده بودند جز طبقهٔ متمول ترکیه بود، سارینا که کنار سحر نشسته بود، سرش را پایین آورد و همانطور که دستش را جلوی دهانش میگرفت رو به نازگل که طرف دیگه سحر نشسته بود و با او خیلی صمیمی بود کرد و گفت: حالا این چند روز که ما حکم اسیرها را داشتیم، خدا را شکر امشب، فرودگاه بزرگ استانبول را میبینیم نازگل ،خندهٔ ریزی کرد و‌گفت: برا همین کشف حجاب کردیم و لچک از سر برداشتیم دیگه و سارینا لبخندی زد و گفت: آره...لامصب یک ساعت فقط سشوار موهام طول کشید و بعد رو به سحر گفت : قشنگ شدم؟ سحر لبخند کمرنگی زد و گفت: آره قشنگ شدی و بعد در عالم افکارش غرق شد... سحر توی این یک هفته ،مدام فکر خانواده اش بود،الان مادرش چکار می کرد؟باباش...خواهرش...وای عمه و پسرش و... و وقتی که به حماقتی که کرده بود می اندیشید، حس بدی به او دست میداد. سحر در دنیای خودش بود که با صدای سارینا به خودش اومد: انگار داریم از شهر خارج میشیم. الی که حرف سارینا را شنید گفت: نکنه میخوای فرودگاه داخل شهر باشه هااا.. سارینا که سرخوش تر از همیشه بود خنده اش بلندتر شد با سادگی بچگانه ای گفت: خوب...خوب من تا حالا هواپیما سوار نشدم... اصلا تو شهر ما به غیر از اتوبوس ، هیچی نیست نه قطار و نه هواپیما... الان تجربه یه سفر دریایی را هم دارم الی قهقه ای زد و گفت: اونم چه سفر دریایی!! مگه گذاشتن از اون قوطی کبریتی که داخلش بودیم خارج بشیم؟ سفر دریایی که از دریاش بوش را و از کشتیش فقط حرکاتش را حس کردیم. ماشین به پیش میرفت و اینبار داخل کوره راهی شد که اصلا به راه بین المللی فرودگاه شباهتی نداشت. دیگه همه داشتن نگران میشدند ، حتی الی که دختری شوخ و شنگ بود هم اینقدر به فکر رفته بود که صدایش درنمی آمد و با ترس اطرافش را نگاه می کرد، در همین حین از پیچ باریکی گذشتیم و چند تا نور ضعیف پیش رویمان قرار گرفت. راننده از آینه بغل ماشین نگاه کرد تا ببیند بقیهٔ ماشین ها پشت سرش هستند و بعد با آرامش به رفتنش ادامه داد. بالاخره بعد از دقایقی به جایی رسیدیم که ما فکر میکردیم فرودگاه استانبول باید باشد. از ماشین پیاده شدند، سحر کنار الی ایستاد، الی نگاهی به اطراف کرد و گفت: این یه فرودگاه تاریخ گذشته است...خدا کنه هواپیمایی که می خوان با اون به این سفره خاطره انگیز بسپارمون ،مستعمل نباشه و با این حرف خنده ریزی کرد. سحر هر چه که در این فرار مهلکانه ، جلوتر میرفت ترسش بیشتر میشد. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهل وچهارم: بالاخره انتظار به سر رسید، دخترها سوار همان ماشینی که
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت چهل و پنجم: به چراغ های در حال چشمک زدن ، نزدیک و نزدیک تر میشدند و کم کم جاده باریک آسفالت شده ای پیش رویشان قرار گرفت، دخترها همانطور که چمدان ها را همراه خود می کشیدند ، به اطراف نگاه کردند ، سحر که صدای قرچ قرچ چرخ چمدانش در ذهنش حک شده بود و به چیز دیگری فکر نمی کرد با صدای الی به خود آمد.. اوه خدای من!! این بچه ها خیلی بیشتر از اونی هستن که فکرش را میکردم..سحر نگاهی به اطرافش انداخت، با کمال تعجب دید ،علاوه بر آنها و کسایی که با آنها در یک خانه محبوس بودند، تعداد دختر بچه که سن آنها از پنج، شش سال تجاوز نمی کرد به چشم میخورد. سحر با خود اندیشید این بچه ها برای چی از خونه گریزان شدند؟! اصلا آیا واقعا از خونه گریزان شدند یا نکنه...نکنه... هر چه که بیشتر فکر میکرد،ترس درونی اش بیشتر می شد...آخه این چه غلطی بود که سحر کرده بود؟! آخه چی چشم بسته به جولیا که با او فرسنگها فاصله داشت، اعتماد کرده بود؟! خدای من!! پدر و مادر وخانوادهٔ به آن مهربانی را تنها گذاشته بود چه کند؟ قلب سحر بیش از پیش میزد که دوباره با صدای الی به خود آمد: تکون بخور دختر...باید سوارشیم...کاملا مشخصه یه هواپیما خیلی کوچک هست که میخوان همه مون را بچپونن توش...حالا خوشبختانه ،خیلب از مسافراش کوچولو تشریف دارن... سارینا که انگار اونم با دیدن دختر بچه ها تعجب کرده بود و شاید هم ترس برشداشته بود رو به نازگل گفت: چی فکر میکردیم و چی شد!! یعنی قراره با این بچه های خردسال ،مدارج علمی را طی کنیم؟! آخه چرا گوشی هامون را نمیدن؟! وبا این حرف سحر یاد ساعتی افتاد که در بدو ورود به آن خانه در استانبول از او گرفته بودند و دیگر به او پس ندادند و به ابی حق میداد که پلاک و زنجیر یادگار مادرش را جسورانه حفظ کند و به آنها ندهد... سوار هواپیما شدند.. هواپیما بر خلاف طاهر کوچکش که در تاریکی مشخص نبود چقدر کار کرده، داخلی زیبا و شیک داشت،سحر که هیچ وقت سوار هواپیما نشده بود ،اما از تعاریف الی که با دیدن داخل هواپیما می کرد ، متوجه شد که هواپیمای شیک و تر و تمیزی هست. سحر روی صندلی نشست، کمربندش را بست و چشم هایش را روی هم گذاشت و زیر لب گفت: خدایا میدونم اشتباه کردم و اشتباه خیلی بزرگی هم کردم ، اما پشیمونم، کمک کنم..دستم را بگیر...خدایااااااا پناهم باش.. 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺