4_5895568231304793587.mp3
13.83M
#مقام_محمود ۳
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی
#آیتالله_مصباح | #استاد_انصاریان
※ جنس و مدل آرزوهای انسانها، بینهایت متنوع است.
و این در حالیست که ساختار وجودی همهی انسانها یکی است!
این تنوع در آرزوها و مقامخواهیها نشانهی چیست؟
و چرا در تمام تاریخ، میل به مقامات انسانی در حداقلیترین سطح ممکن بوده است؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار
استاد فاطمی نیا (ره)
____🍃🌸🍃__
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
#سیره_شهدا🕊
#شهید_محسن_حججی🌷
🔹از بازار رد می شدیم. خانم بی حجابی را دید، سرش را پایین انداخت و گفت:
« خواهرم جلوی امام رضا(ع) حجابت رو رعایت کن! »
با آرنج زدم به پهلویش: « ما رو می گیرن تا حد مرگ میزنن! »
کوتاه بیا نبود، میگفت: « آدم باید امر به معروف و نهی از منکرش سر جاش باشه؛ خون ما که رنگی تر از خون امام حسین(ع) نیست »
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
داستان«ماه آفتاب سوخته» #قسمت_چهل_ششم 🎬: اینجا هُرم داغ پیچیده، انگار زمین و زمان آتش گرفته اند، اما
داستان«ماه آفتاب سوخته»
#قسمت_چهل_هفتم 🎬:
زینب با سرعت به طرف خیمه سجاد میرود، ناگهان سواری به دنبال او اسب میتازد، چادر دختر علی را می رباید و مقنعه او را از سرش میکشد ، زینب با صورت به زمین میخورد، آن سوار نامرد به این بسنده نمی کند و تازیانه بر بدن زینب میزند، زینب زیر لب می گوید: تازیانه خوردن آل علی از زمانی شروع شد که تازیانه بر بدن مادرم زهرا زدند، خدایا اگر تو چنین میپسندی من راضی ام به رضای تو..
ناگهان کمی آن طرف تر صدای گریهٔ فاطمه، جگر گوشهٔ حسین به گوشش میرسد.
زینب بی توجه به تازیانه هایی که بر بدنش فرود می آید، نزدیک فاطمه میشود و میگوید: گریه نکن عزیز دلم، صبر داشته باش
فاطمه، همانطور که گوش خونینش را نشان میدهد می گوید: گوشم را پاره کردند و گوشواره ای را که یادگار پدرم بود ربودند، عمه جان، پارچه ای به من بده تا سرم را با آن بپوشانم..
زینب سر فاطمه را در آغوش میگیرد و میگوید: ببین که چادر و معجر مرا نیز ربوده اند و فاطمه در این هنگام متوجه وضع عمه میشود و همانطور که اشکانش روان شده می گوید، صورتت کبودی تازیانه دارد و زینب نمی گوید که تمام تنش هم اینک کبود و دردناک است،دست فاطمه را میگیرد و میگوید: فعلا به هیچچیز فکر نکن، جان ولیّ خدا از همه چیز مهم تر است باید به خیمه برادرت سجاد رویم.
فاطمه و زینب خود را به خیمه نیم سوخته سجاد می اندازند و سجاد را میبینند که با صورت بیهوش روی زمین افتاده، انگار نامردی برای ربودن فرش زیر پای سجاد او را چنین کرده..
زینب سر سجاد را در آغوش میگیرد و او را نوازش میکند: یادگار برادرم، چشمانت را باز کن..
پلک های سجاد کمی میلرزد انگار بوی پدر را از آغوش عمه حس میکند، چشم باز میکند، نگاهی غمناک به زینب می کند و نگاهی هم به فاطمه، آرام اشک میریزد و میگوید: من زنده باشم و خواهر و عمه ام در این وضعیت باشند.
در همین لحظه، خبرچینی به گوش عمر سعد و شمر رسانده که یکی از پسران حسین زنده است، شمر و عمرسعد جلوی خیمه نیم سوخته سجاد می ایستند
شمر فریاد میزند: گمان میکردیم که فرزندان ذکور حسین را کشته ایم و نسلش را منقرض کرده ایم، اما انگار هنوز شیربچه ای زنده است اما رنگ و رخش چرا چنین است؟!نکند از ترس دارد قالب تهی میکند؟! و بعد قهقه ای شیطانی سر میدهد و رو به عمر سعد میگوید: افتخار کشتن حسین از آن من و اینک افتخار کشتن پسر حسین مال تو..
عمر سعد دستور کشتن علی بن حسین را می دهد، قلب زینب در سینه چون گنجشککی بی قرار خود را به قفس تن می کوبد، او دختر زهرا ست حتی به قیمت شکسته شدن پهلو و شهید شدنش باید از ولیّ زمانش دفاع کند و جانش را فدای او سازد..
شمشیر بالا میرود تا بر فرق بازمانده کربلا فرود آید، زینب خود را روی سجاد می اندازد ، دستانش را از هم باز میکند و میفرماید: به خدا قسم اگر بخواهید یادگار برادرم را بکشید، اول باید مرا بکشید و این سخن اینقدر قاطعانه است که عمر سعد دستور میدهد که از کشتن او صرفنظر کنند و می گوید: این پسر بیمار است خواه ناخواه میمیرد، بگذار خدا او را بکشد نه ما....اما نمی داند این مصلحت خداست تا سجاد در کربلا بیمار شود و زمین از حجت خدا خالی نماند..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌿🖤🌿🖤🌿🖤🌿🖤