21-shahid-toorajizadeh4-www.rasekhoon.net-2.mp3
10.46M
#دعای_کمیل
🎤 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🥀شادی روح جمیع شهدا صلوات 🥀
#شب_جمعه
لینک متن دعای کمیل⬇️
https://erfan.ir/m41
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
Hossein Pouyanfar - eshgh yani (320).mp3
1.42M
#پویانفر
من غلام نوکراتم
شب جمعه یادت نکنم پس چه کنم😭
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
هدیه سوره قدر در شب جمعه به امام زمان
🔵 آیت الله سید علی قاضی (ره):
🔴 شب جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانید و به امام زمان علیه السلام هدیه کنید.که این عمل در صفا و جلاء دادن قلب اثر بسیار زیادی دارد.
#شب_جمعه
#امام_زمان
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
برگرد.mp3
1.53M
💥 برگرد!
از حضرت پرسیدند: شما میگوئید در بهشت هیچ غصه ای وجود ندارد
💭 اگر ما در آنجا یاد گناهانمان در دنیا بیفتیم و حسرت بخوریم چه؟
ایشان پاسخ داد: .....
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_دوم 🎬: فاطمه و زینب هر دو نماز مخصوصی را که می خواندند به پایان رساندن
رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_سوم 🎬:
شراره مانتو قرمز رنگش را که بیشتر شبیه یک بلوز کوتاه بود به تن کرد، شال سفید و کوتاهش را روی موهای بلند مشکی و قرمز رنگش کشید، داخل آیینه روی میز آرایشی نگاهی به صورت رنگآمیزی شده اش کرد و آرام با دستمال کوچکی زیر چشمش که کمی از ریملش ریخته بود را پاک کرد.
لبهای پروتز کرده اش که اینک با رژی آلبالویی، رنگ گرفته بود را نگاهی کرد و بوسه ای برای خودش فرستاد و نگاهی به ساعت مچی اش که صفحه آن بزرگتر از مچ دستش بود انداخت و با دست پاچگی از اتاق بیرون رفت.
وارد هال شد و همانطور به سمت در هال میرفت بدون آنکه نگاهی به آشپزخانه کند، گفت: خداحافظ مامی...من دارم میرم کاری نداری؟!
منور که از وقتی جمشید مرده بود و متوجه شده بود که یک زن دائمی دیگر با چند تا بچه قد و نیم قد هم داشته، کلا مثل آدم های روانی شده بود، نفسش را محکم بیرون داد و گفت: کجا میری شراره؟! کی میای؟!
شراره کفش های اسپورت سفید رنگش را از داخل کمد جاکفشی در اورد و همانطور که کفش ها را جلوی در می انداخت گفت: پیش یکی از دوستام، یا بهتر بگم یکی از اساتیدم، نمی دونم کی برمی گردم اما زنگ بهت میزنم، خبرش را میدم..
منور آهی کشید و خوب می فهمید منظور از اساتید،استاد دانشگاه نبود، بلکه همان افرادی بودند که توی سحر و ساحری دست راست شراره بودند و آرام زیر لب گفت: من که خیری از این سحر و جادو ندیدم، تنها خیرم زن های رنگ و وارنگ صیغه ای جمشید بود و حالا هم که اون زن دائمش ...اگر سحر اثر داشت و مهر من را به دل جمشید می انداخت، می بایست برای من خانه بخره نه اینکه من توی خونه اجاره ای باشم و برای اون زنیکه دهاتی خانه ویلایی آنچنانی بخره...
شراره که اصلا حرفهای مادرش را نشنید، گوشی اش را بیرون آورد شماره ای را گرفت وگفت: سلام استاد من تا نیم ساعت دیگه میام خدمتتون، فقط معذرت می خواهم، باید تنهایی ببینمتون...
و بعد با لبخندی خداحافظی کرد و سوار دویست و شش آلبالویی رنگش شد و همانطور که سوئیچ را می چرخاند انگار حضور کسی در کنارش را حس کرد و چیزی در گوشش می خواندند، گفت: می دونم که روح الله رفته پیش یه ملا مکتبی که می خواد با حرزهای مقدس و آیات قران طلسم های منو باطل کنه، البته که نمی تونه با این قدرت ضعیفی که داره با من مبارزه کنه، اما موکلی که من گرفتم از بوی سرکه انگور و اسپند و...متنفره و همین باعث شده که طلسم هام اثر کنه و اما دیر اثر کنه، باید راه چاره ای پیدا کنم، دارم میرم پیش یکی از اساتید که همه بهش میگن زرقاط بزرگ و البته بی نظیر هست...خیلی بی نظیره در این میدان و بعد گازی به ماشین دادو بلند گفت: من باید از این زرقاط هم پیشی بگیرم، من باید توی این حیطه استاد تمام اساتید جادوگری بشم که میشم و میدونم میشم...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
🌹 منتظران ظهور 🌹
«روز کوروش» #قسمت_هفدهم 🎬: خشایار شاه نگاهی به تخت های پیش رویش که مملو از جمعیت سران قبایل و استان
«روز کوروش»
#قسمت_هجدهم 🎬:
آخرین شب جشن های دربار، شبی غم انگیز به صبحی غم انگیزتر پیوند خورد، خبر گوش به گوش و دهان به دهان چرخید و به گوش رکسانا رسید، رکسانا جامه به تن کرد و با سرعت از اقامتگاهش بیرون آمد، دستور داد کالسکه را بیاورند تا او را به قصر برساند.
پادشاه در خواب بود که صدای همهمه ای از بیرون خوابگاهش او را از خواب پراند، پادشاه همانطور که با دست اطراف را می پایید گفت: ملکه وشتی...ملکه ببین بیرون چه خبر است؟
و چون جوابی نشنید رویش را به سمت جایگاه ملکه کرد و دید که ملکه در کنارش نیست
از جا برخواست و روی تخت نشست، انگار فراموش کرده بود که شب گذشته چه پیش آمد کرده و چه دستوراتی داده، با صدای بلند و خوابالود صدا زد: آهای نگهبان، بیرون در چه خبر است؟!
در باز شد، نگهبان سرش را داخل اورد و گفت: بانو رکسانا اجازه ورود می خواهد، هر چه می گویم پادشاه...
خشایار شاه به میان حرف نگهبان پرید و گفت: بگو داخل شود...
رکسانا با قدی خمیده و چهره ای که انگار از روزهای قبل شکسته تر شده بود وارد خوابگاه شاهی شد
پادشاه نگاهی به او انداخت و گفت:
چه شده این موقع صبح عزم دیدار ما کردید بانو...
رکسانا با بغضی در گلو گفت: قربانت شوم، عذرخواهم بسیار، شما خود می دانید تا این سن هیچ خواسته ای از دربار نداشتم و امروز تمام خدمات گذشته را که به کوروش و فرزندانش کردم و دایه بودم برای تمام شاهزادگان را به خواسته ای کوچک به شما میبخشم
خشایار شاه از جا بلند شد و همانطور که پیش میرفت گفت: خاطر شما برای ما عزیز است
بدون انکه خدماتتان را به یاد آورید خواسته تان را بگویید که بر چشم می نهیم
رکسانا بغض گلویش را فرو داد و گفت: از ملکه وشتی و گستاخی اش در گذرید ... او را از سیاهچال نجات دهید
خشایار شاه که اصلا به یاد نمی اورد گستاخی ملکه چه بود با تعجب گفت: از گستاخی ملکه درگذرم؟! از سیاه چال نجاتش دهم؟! مگر ملکه ما در سیاه چال است؟
رکسانا که متوجه شد، حال پادشاه، زمان فرمانِ حکم دست خودش نبوده گفت: آری، تو را به خدای یکتا قسم می دهم هم اینک فرمان دهید تا الساعه ملکه را اینجا بیاورند تا خود ملکه ابراز پشیمانی نماید..
خشایار شاه فریاد برآورد: نگهبان! فورا به سیاهچال بروید و ملکه ما را با خود آورید..
نگهبان چشمی گفت و به سرعت از پله ها پایین رفت.
رکسانا نفس راحتی کشید و گفت: من نمی دانستم چه پیش امد کرده، سپیده دم، نزدیکان ملکه به اقامتگاهم امدند و مرا در جریان گذاشتند و چون میدانستند پادشاه به من لطف دارد از من خواستند پا درمیانی کنم و البته ملکه وشتی چونان دختر خودم است و اگر آنها هم نمی خواستند من برای نجاتش، میامدم
خشایار شاه که خیره به طرح قالی زیر پایش بود ارام زمزمه کرد: من اصلا به خاطر نمی اورم چه شده؟! بگو برای چه من این دستور را دادم و ملکه زیبایم را به سیاهچال انداختم؟!
رکسانا گلویی صاف کرد و میخواست شرح ماوقع را بگوید که نگهبان نفس زنان در اتاق را زد.
و انقدر مستاصل بود که بی اجازه پادشاه داخل شد و با لکنت گفت: ق...ق...قربان می گویند همان شب گذشته ملکه....
خشایار شاه از جا بلند شد و با فریادی سهمگین گفت: ملکه چه؟!
زودتر حرف بزن که جان به لبمان کردی
سرباز سرش را پایین انداخت و آرام گفت: سر از تن ملکه جدا کردند..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
🌿🌼🌿🌺🌿🌼
تقدیر استاد شاهرودی.mp3
3.12M
🎙شبهه؛ اگر همه چیز به اراده خداست پس جنایات در غزه هم کار خداست؟
💠 حجت الاسلام و المسلمین محمدی شاهرودی
#فلسطین
#رادیو_پاسخ
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ای جانِ جهان؛ جهان تو را می خواند...
🔹همه چشم به نجات دهندهای دوختهاند که دستهای رها و خالی را بگیرد و از این فضای در حال سقوط نجات بخشد.
ارتباط فلسطین و آخرالزمان.mp3
12.68M
🇵🇸 فلسطین و آخرالزمان
👈از واقع گرایی و توجه به سنن الهی👈 تا وارونه نمایی تطبیق گرایانه❗️
نقدی بر برداشت های موجود از
1⃣ سوره اسراء
2⃣روایت بکش بکش
3⃣روایت ورود نیروهای سپاه به اسرائیل ...
4⃣منظور رهبر انقلاب از نابودی اسرائیل در 25 سال آینده
🔹نشست تخصصی در جمع اساتید و دانش پژوهان مرکز تخصصی مهدویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
♥️ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ♥️
🍃 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ🍃
🍃 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🍃
🌹 تقویم شیعه🌹
شمسی:جمعه ۱۲ آبان ۱۴۰۲ هجری شمسی
میلادی:Friday 03 november 2023
قمری:الجمعة ۱۸ ربیع الثانی ۱۴۴۵ هجري قمري
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكری عليهما السّلام
📿 اذکار روز:
👈 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (١۰۰۰ مرتبه)
👈یا نور (۲۵۶مرتبه) برای عزیز شدن
🙏بارالها درفرج حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف تعجیل فرما و گره ازمشکلات همه مردم باز کن
✅وقایع روز:
مناسبت خاصی ثبت نشده است
🗓روز شمار تاریخ:
💐⏳۱۶ روز مانده تا سالروز ولادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار
◼️⏳۲۴ روز تا سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها(۱۱ه ق )به روایتی
💐⏳۲۶ روز تا سالروز ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام به روایتی (۳۸ه ق)
#طوفان_الاقصی
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
#لبیک_یا_خامنه_ای
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
May 11