تکنیکهای عاشقی.mp3
5.42M
#پادکست_روز
خلوت کردن با خدا را باید یاد گرفت!
آرام آرام
قدم قدم
روبرو شدن با خدا، آموختنی است.
#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
شیخ صدوق در کمال الدین از جابر انصاری حدیثی روایت کرده که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) امامان دوازده گانه را صریحاً اسم برده تا آن جا که فرمودند:...سپس همنام وهم کنیه من حجت خدا در زمین وبقیة الله در بندگانش فرزند حسن بن علی، آن که خداوند متعال مشارق ومغارب زمین را به دست او فتح خواهد کرد، آن که از شیعیان ودوستانش غایب خواهد شد، که در زمان غیبت بر اعتقاد به امامت او ثابت نمی ماند مگر کسی که خداوند دلش را برای ایمان آزموده باشد.
جابر گفت: عرض کردم: یا رسول الله! آیا در غیبت او برای شیعیانش سودی از او می رسد؟ فرمود: آری سوگند به آن که مرا به پیغمبری برگزید، آن ها در زمان غیبت به نور او روشنی کسب کرده وبه ولایت او نفع می برند، مانند استفاده مردم از آفتاب هر چند که آن را ابر بپوشاند. ای جابر! این از اسرار الهی وعلم مخزون خدایی است، از غیر اهلش پنهان کن...(۶۱۶).
"اشراق ظاهری: اشراق ظاهری نور آن حضرت برای بعضی از اخبار اتفاق افتاده که این امر به برخی از خواص وپاکبازان اهل اخلاص اختصاص دارد که ما به ذکر سه جریان بسنده می کنیم:
حکایت اول: در بحار از سید علی بن عبد الحمید در کتاب السلطان المفرج عن أهل الایمان آورده که گفت: از کسانی که امام قائم (علیه السلام) را دیده اند، جریانی است که مشهور ومعروف وهمه جا خبرش منتشر شده ومردم روزگار آن را بالعیان دیدند، وآن قصد ابوراجح حمامی است که در حله اتفاق افتاد. این حکایت را عده ای از بزرگان وفضلای برجسته وراستگو نقل کردند از جمله شیخ زاهد عابد محقق شمس الدین محمد بن قارون - سلمه الله تعالی - که گفت: حاکم حله شخصی بود به نام مرجان الصغیر، به او گزارش دادند که ابوراجح مزبور خلفا را دشنام می دهد، او را احضار کرد ودستور داد او را به شدت وبه قصد کشت کتک زدند، به طوری که دندان های جلوی او افتاد، وزبانش را بیرون آوردند وبر آن حلقه آهنی زدند وبینی او را سوراخ کردند وریسمانی که از مو درست شده بود در آن وارد کردند وبه آن ریسمان بستند، حاکم او را با این وضع به دست گروهی از اطرافیان خود سپرد ودستور داد که در کوچه های حله بگردانند، همین کار را کردند، تماشاچیان هم از هر طرف او را می زدند تا جایی که روی زمین افتاد ومرگش را پیش روی خود دید."
"وقتی به حاکم اطلاع دادند دستور داد او را بکشند، ولی حاضرین پادرمیانی کردند وگفتند: او پیرمرد سالخورده ای است، وآنچه بر سرش آمده برایش بس است واو را از پای در می آورد، او را رها کن که خواهد مرد ودیگر خونش را بر گردن مگیر، آنقدر اصرار کردند تا حاکم از کشتن او صرف نظر کرد.
صورت وزبانش باد کرده بود، بستگانش آمدند واو را در حال مرگ به خانه بردند وکسی تردید نداشت که او همان شب خواهد مرد.
بر خلاف انتظار فردای آن شب که مردم برای اطلاع از وضع او رفتند دیدند در بهترین حال ووضع نماز می خواند، دندانهایش به حال سابق برگشته وجراحت هایش التیام یافته واثری از آن ها باقی نمانده، وپارگی صورتش رفع گردیده است، مردم تعجب کردند وماجرایش را پرسیدند وگفت: من مرگ را دیدم، زبان سخن گفتن هم نداشتم که از درگاه خداوند متعال حاجتی بخواهم، لذا در دل دعا کردم وبه مولی وآقایم حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) استغاثه نمودم. چون شب فرا رسید ناگهان دیدم خانه ام پر نور شد وناگاه دیدم مولایم صاحب الزمان (علیه السلام) دست مبارکش را بر صورتم کشید وبه من فرمود: بیرون برو، وبرای عائله ات کار کن که خداوند متعال تو را عافیت داد، پس به این وضعی که می بینید شدم."
"شیخ شمس الدین محمد بن قارون - نامبرده - گفت: به خدای متعال قسم که این ابوراجح خیلی لاغر وکم بنیه وزردرو وزشت وکوتاه ریش بود، من همیشه به حمامی که او در آن بود می رفتم، وپیوسته او را به این حال می دیدم، ولی پس از آن جریان از کسانی بودم که بر او وارد شدم دیدم نیرویش زیاد شده وقامتش راست گردیده وریشش بلند وصورتش سرخ شده وانگار به سن بیست سالگی برگشته، وپیوسته در این حال بودم تا این که وفات یافت...(۶۱۷).
حکایت دوم: همچنین در بحار از همان کتاب نقل کرده که مؤلف گفته: یکی از افراد مورد اطمینان این جریان را برایم گفت: البته این خبر نزد بیشتر اهل نجف اشرف مشهور است، قضیه چنین است:
خانه ای که در این وقت - یعنی سال هفتصد وهشتاد وهفت - من در آن ساکن هستم ملک مردی از اهل خیر وصلاح به نام حسین مدلل بوده است، ومحلی که گذر سرپوشیده ای تا صحن دارد به نام (ساباط المدلل) معروف است، این خانه متصل به دیوار صحن مطهر است که در نجف مشهور می باشد، این مرد که صاحب عیال وفرزندانی بود، فلج شد ومدتی به این حال ماند که برای حاجت های ضروری اش عیالش او را از جا بلند می کردند، از این روی صدمه شدیدی بر زن وبچه اش وارد شد وبه مردم احتیاج پیدا کردند."
تا این که در سال هفتصد وبیست هجری یکی از شب ها پاسی از شب گذشته بود که عیالش را از خواب بیدار کرد، وقتی بیدار شدند خانه وبام را پر نور دیدند که چشم ها را خیره می کرد، گفتند: جریان چیست؟ گفت: امام (علیه السلام) آمد وبه من فرمود: برخیز ای حسین؟ عرض کردم: ای آقای من می بینی آیا می توانم برخیزم؟ پس دستم را گرفت وبلندم کرد وآنچه در من بود رفع شد، اکنون من بهترین حال را دارم، آن حضرت به من فرمود: این گذر، راه من به سوی زیارت جدم (علیه السلام) می باشد، هر شب آن را قفل کن، عرض کردم: سمعا وطاعه لله ولک یا مولای؛ انجام می دهم وفرمانبر شما وخداوند هستم سرور من.
سپس آن مرد برخاست وبه حرم شریف امیر المؤمنین (علیه السلام) رفت، وامام (علیه السلام) را زیارت کرد وحمد الهی را بر آن نعمت بجای آورد. تا به حال برای گذر مزبور نذر می شود وبه برکت امام زمان -عجل الله فرجه الشریف - اتفاق نمی افتد که نذر کننده نومید گردد(۶۱۸).