🎞🎞🎞🎞🎞
سامری در فیسبوک
#قسمت_اول🎬:
به نام خدا
همانا آینده زمین از آن صالحان است و این وعدهٔ خداوند است و وعدهٔ خدا، تخلف ناپذیر است، هر چند که ایادی شیطان دست به دست هم دهند تا ملت ها را از رسیدن به کمال که همان قرب خداوند است باز دارند، اما عاقبت، زمین از آن صالحان است و بقیه الله خیرلکم ان کنتم مومنین...
چشمان مرد جوان خیره به بخاری که از پوست سیب زمینی به هوا برمی خواست، بود. مادر با دو دیدهٔ نگران رد نگاه او را دنبال می کرد.
مرد جوان به طرف بشقاب دست برد و سیب زمینی داغ را داخل دستش گرفت، مادر نفس راحتی کشید و می خواست لبخند بزند که با حرکت پسرش، لبخند روی لبهایش خشکید
پسر با تمام توانی که داشت، سیب داغ را به دیوار روبه رویش زد، تکه های ریز سیب مانند ترکش های نارنجک به اطراف پاشید، پسر از جا بلند شد و همانطور کیف کنار دیوار رنگ و رو رفته را برمی داشت گفت: من دیگه پام را توی این خونه نمیذارم، مُردم از بس که پول های نداشته ام را بین هویر و زبیر بصره خرج کردم، اینهمه راه را میرم و میام که سیب زمینی آب پز بزاری جلوم؟ خوب اینو تو نجف جلو همون دانشگاه خراب شده هم میدن و بعد بدون اینکه نگاهی به چهرهٔ اشک آلود مادر بینوایش بکند،در اتاق را باز کرد و ادامه داد: فقط یاد گرفتین فرت فرت بچه بیارین، خوب رفاهشون هم فراهم کنین، چقدر دلمون به آرزوی همه چیز باشه؟! اینم شده روزگار ما...یه کشور درپیت با یه خانواده درپیت تر....ای خدااااا کی میشه ما هم اون بالا بالاها بگردیم؟!
مادر که همیشه از زبان تیز و بلندپروازی پسرش هراس داشت، آه کوتاهی کشید و از جا بلند شد، به طرف طاقچه رفت و می خواست آخرین دینارهای باقی مانده برایش را به پسرش بدهد، وسایل روی طاقچه را جابه جا کرد، اما اثری از دینارها نبود و اگر هم پول را می یافت فایده ای نداشت، چون پسر،همچون همیشه بی خداحافظی رفته بود، رفتنی که شاید دیگر برگشتی نداشت، البته آنطور که پسرش میگفت..
جوان همانطور که در عالم خود غرق بود انگار با خودش هم دعوا داشت، زیر لب می گفت: بفرما آقای همبوشی، دانشجوی مهندسی شهرسازی، اینهم اوضاعی ست که تقدیر برایت رقم زده، اما تو باید تقدیر را به سمتی بکشانی که دوست داری،بله...من بایددددد فکر اساسی کنم، باید کاری کنم که همه به من و اوضاع زندگیم حسادت کنن، دیگه بسه اینهمه فقر و فلاکت و بدبختی، باید به هر طریقی شده پول و پله بدست بیارم، که آدم بی پول توی این دوره، همون بمیره بهتره...
پسر آنقدر با خودش حرف زد و نقشه کشید که نفهمید کی رسید به سر جاده، چندین روز بی دلیل از دانشگاه غیبت کرده بود باید خودش را به نجف میرساند و دلیلی برای غیبتش راست و ریست می کرد، ترم آخر دانشگاهش بود، حالا که داشت فارغ التحصیل میشد باید فکری اساسی می کرد، یه فکر خوب، یه کار نون و آب دار که ره صد ساله را یک شبه بپیماید، شاید این کار سخت به نظر بیاد، اما شدنی هست، به شرطی آدم مغزش را به کار بگیره و بفهمه چکار باید کنه...
جوان این حرف را زد و با یک حرکت پرید بالای ماشین باری کوچکی که جلویش ترمز کرده بود.
ادامه دارد..
📝ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁الــهے ....
✨تو که بـــاشى
🍁تمـام دورها نزدیک
✨و تمـام ناممکن ها
🍁ممکن مى شوند !
✨گـرمـاى بودنت را
🍁از سرمـاى روزگار ما نگیر...
✨شب پاییـزی تون
لبـریز از آرامش الـهی 🍁
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در شب یلدا هندوانه نخورید؛ برای بدن مضر است!
@montazeraan_zohorr
روانشناسی قلب 23.mp3
4.45M
هیچی منو شاد نمی کنه 😭
توی عشق
کسی نمیتونه
از من گرو کشی کنه🙃
#استاد_شجاعی
@montazeraan_zohorr
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c