eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
9.7هزار ویدیو
301 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
aviny-24.mp3
506.1K
💥کلام شهید آوینی💥 🕊🌿 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکر در سختی ها 23.mp3
11.58M
23 هُنَـــر واقعیِ تو ؛ اداره یروزهای طوفـ🌪ـانی زندگیته! هوشیار باش؛ طوفان، نابودت نکنه❗️ باید قلبتـ❤️ـو به یه طنابِ محکم ببندی؛ تا با سَر زمین نخوری https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آ درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو ر مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ ب یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخ است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟» ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی» ‎ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"موضوع سوم - اینکه دعا، صله واحسان است: به بیان این که: احسان وصله به دو امر حاصل می شود:  یکی: منفعت رساندن به دیگری.  دوم: دفع زیان از غیر، واین هر دو با دعا کردن حاصل می گردد.  چون از منافع بزرگ وارزشمند، احترام است، وبدون تردید دعا کردن نوعی احترام است، همچنین قبلا گذشت ودعا برای تعجیل ظهور حضرت صاحب الزمان (عجّل الله فرجه)با شروطی که مقرر شده، سبب جلو افتادن آن است وبه آن، همه گونه خیر وبرکت آشکار می گردد وهمه ضررها از بین می رود. ونیز از جمله آثار دعا مسرت وخرسندی کسی است که برایش دعا می شود، وسرور آن حضرت خود منفعتی عظیم است.  و دیگر این که: دانستیم دعا برای جلو افتادن ظهور حضرت قائم (عجّل الله فرجه)تأثیر دارد، وبا ظهورش از خود وشیعیانش غم واندوه بر طرف می شود وهم وغم وسختی ومشقت دور می گردد، بلکه خود دعا در رفع هم وغم مؤثر می باشد.  و از دلایل این که اعانت واحترام به زبان مصادیق صله واحسان است، روایتی است که در مجلد یازدهم بحار مسندا از جابر از حضرت باقر (علیه السلام) آمده که گفت: بر آن حضرت داخل شدم ونیازمندی ام را شکایت کردم. حضرت فرمود: ای جابر نزد ما درهمی نیست، دیری نگذشت که کمیت بر آن حضرت وارد شد وعرضه داشت: فدایت شوم اگر اجازه دهید قصیده ای برایتان بخوانم؟ فرمود: بخوان. کمیت قصیده ای خواند. حضرت فرمود: ای جوان! از آن اتاق بدره ای بیرون بیاور به کمیت بده."
"سپس کمیت عرضه داشت: فدایت شوم! اگر بخواهید اجازه دهید سومین قصیده را بخوانم؟ فرمود: بخوان بعد از خاندن کمیت، امام فرمود: ای جوان! از آن اتاق بدره ای بیرون آور به کمیت بده، جابر می گوید: پس بدره ای بیرون آورد وبه کمیت داد.  کمیت گفت: فدایت شوم، به خدا قسم! من شما را به خاطر دنیا دوست نمی دارم واز این اشعار جز صله رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وحقوقی که خداوند بر من قرار داده چیزی نخواستم. گوید: حضرت باقر (علیه السلام) برای او دعا کرد سپس فرمود: ای جوان این بدره ها را به جای خود بازگردان. جابر گوید: در دلم گفتم: به من فرمود: درهمی ندارم. وبرای کمیت سی هزار درهم امر فرمود!  گوید: آن گاه کمیت برخاست ورفت وبه آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم! فرمودی: نزد من درهمی نیست با این حال برای کمیت سی هزار درهم امر کردی؟ فرمود: ای جابر! برخیز وبه آن اتاق برو. جابر گفت: بر خاستم وبه آن اتاق رفتم هیچ اثری از آن درهم ها نیافتم، به خدمت آن حضرت برگشتم. فرمود: ای جابر! آنچه از شما مخفی داشته ایم بیش از آن است که برای شما آشکار کرده ایم. سپس برخاست، دستم را گرفت وبه آن اتاق برد وبا پایش به زمین زد ناگاه چیزی شبیه گردن شتر از طلا بیرون آمد. سپس فرمود: ای جابر! این را بنگر وبه کسی - جز افراد مورد اطمینان از برادرانت - مگوی، خداوند بر آنچه بخواهیم ما را توانا ساخته، واگر بخواهیم زمین را برانیم این کار می کنیم(۸۷۱).