سامری در فیسبوک
#قسمت_بیست_دوم 🎬:
یک هفته از حرفی که مایکل گفته بود، می گذشت و احمد همبوشی منتظر رسیدن خبر بود، در این یک هفته او با سیمین هیچ ارتباطی نگرفته بود، چون واقعا از ارباب هایش حساب می برد و نمی خواست با ارتباط زود گذر با یک زن، کل برنامه ها و آینده اش را به باد فنا دهد.
آفتاب غروب کرده بود که در آپارتمان او را زدند، احمد که مشغول خواندن یکی از کتاب هایی بود که می بایست به اسم او چاپ شود، کتاب را روی میز پیش رویش گذاشت با عجله به سمت در حرکت کرد.
در که باز شد خانمی زیبا با موهای قهوه ای و چشم های عسلی در حالیکه با لبخندش رژ قرمز رنگ لبش را به نمایش گذاشته بود را مشاهده کرد.
احمد با دیدن ان خانم یکه ای خورد و خانم همانطور که لبخند میزد دستش را به سمت او دراز کرد و گفت: من مارگیت هستم، مأمور شدم که در کارها شما را کمک کنم و بعد خودش را کمی کنار کشید و احمد همبوشی تازه متوجه دو مردی پشت سر او که کارتون هایی را حمل می کردند، شد.
مارگیت اشاره به احمد کرد تا از جلوی در کنار برود و بعد داخل شد و پشت سرش دو مرد وارد آپارتمان شدند کارتون ها را گوشه هال گذاشتند و بیرون رفتند، با بیرون رفتن آنها مارگیت در ساختمان را بست و همانطور که به چهرهٔ بهت زدهٔ احمد نگاه می کرد گفت: نمی خواهی تعارفم کنی تا بنشینم؟!
احمد به سمت کاناپه قهوه ای رنگ اشاره کرد وگفت: ب...ب...بله ببخشید من یه ذره گیج شدم
مارگیت قهقه ای زد و گفت: یه ذره نه، انگار خیلی بیشتر از یه ذره گیج شدی و همانطور که می نشست به کارتون ها اشاره کرد و گفت: بازشون کن تا راهشون بندازیم، یک دستگاه کامپیوتر با مخلفات برایت هدیه داده اند و چشمکی زد و ادامه داد: و البته همراهشان خانمی زیبا که مأمور است رضایت خاطر جنابعالی را فراهم کند.
احمد که از اینهمه توجه به او یکجا ذوق زده شده بود لبخند گل گشادی زد و همانطور که به سمت کارتون ها می رفت گفت: به به، چی از این بهتر، به نظرم داخل اتاق ببریمشان بهتره..
مارگیت که انگار از قبل دستور داشت و می دانست چه کند، سرش را به نشانه نه تکان داد و گفت، روی میز همین گوشهٔ هال خوب است. داخل اتاق باید به دور از مسائل کاری خوش باشیم.
از آن شب به بعد مارگیت هم جای خالی سیمین را برای احمد پر می کرد و هم استادی شد برای او تا به صورت تخصصی کار با کامپیوتر و فضاهای عالم مجازی را به او یاد بدهد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از چراغونی و انتقام سخت دیشب
حالا وقت چیه 😄👆😍
#جانم_فدای_رهبرم
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔴 پرچم های سیاهی از خراسان که با امام مهدی بیعت میکنند
🌕 آقا امام باقر عليهالسلام فرمودند:
پرچمهاى سياهى كه از خراسان خارج مىشوند، وارد كوفه شده؛ زمانى كه مهدى عليه السلام ظهور فرمايد، آنان را طلبيده و بيعت مىكنند.
📗الغيبة(للطوسی) ج ۱، ص ۴۵۲
📗الخرائج و الجرائح، ج۳، ص۱۱۵۸
📗بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۲۱۷
منظور از خراسان در لسان احادیث، خراسان حال حاضر نیست بلکه خراسان بزرگ است که از سرحدات چین و هند شروع میشد و بسیاری کشورها از جمله قرقیزستان، تاجیکستان، افغانستان، ازبکستان و بخش بزرگی از ایران را در بر میگرفت، بطوری که سرحدات غربی آن تا شهر رِی می رسید.
در هرصورت سرزمین خراسان در طول تاریخ، هیچ گاه دارای مرز ثابت جغرافیایی نبوده و تحت تاثیر عوامل مختلف، محدودهاش همواره کاهش یا گسترش یافته است.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
☘ پيامبر اسلام صلّ الله علیه وآله:
«خداوند متعال در آسمان هفتم فرشتهای گماشته است كه به آن «داعی» میگويند و چون ماه رجب فرا رسد آن فرشته هر شبِ آن ماه را تا صبح ندا میدهد: «خوشا بر ذاكران، خوشا بر طاعت كنندگان.»
📚 الإقبال، ج۳، ص۱۷۴
#ماه_رجب
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
برنامه درس حافظ
" شرح و تفسیر غزلیات حافظ "
توسط #استاد_محمد_رضا_رنجبر
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
25.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ویدیو | 🔸آبادی دنیا با آروزها
🎙 رسم وفا
#⃣ #کلیپ #دنیا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c