بیست ونهم: زیارت مشاهد رسول خدا وائمه معصومین (علیهم السلام) به نیابت از مولایمان صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
و می توان در این باره استناد جست -اضافه بر این که این عمل از اقسام صله امام است وخواهد آمد که از مهمترین کارهای بندگان می باشد-.
۱- به آنچه گذشت در استحباب صدقه دادن از سوی آن حضرت.
۲- وبه فحوای آنچه دلالت می کند بر استحباب حج وطواف بیت الله الحرام به نیابت از امام (علیه السلام)
۳- وبه آنچه در مورد زیارت مشاهد مشرفه به نیابت از عموم مؤمنین وارد گردیده است.
چنان که در کافی از علی بن ابراهیم حضرمی از پدرش از حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) روایت آمده که ضمن حدیثی فرمود:...پس هرگاه به نزد قبر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) رفتی وآنچه بر تو لازم است به جای آوردی، دو رکعت نماز بگزار، سپس بالای سر پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) بایست وبگو: سلام بر تو ای پیغمبر خدا از طرف پدرم ومادر وهمسرم وفرزندانم وتمام بستگانم، واز سوی تمام اهل شهرم آزاد وبرده وسفید وسیاه آنان، پس اگر به کسی بخواهی بگویی من از سوی تو بر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) سلام کردم راست گفته باشی.(۳۷۶)
"وبه این که از جمله امور متداول متعارف بین خواص وعوام شیعه از زمان های گذشته تا زمان ما، نیابت نمودن در مشاهد مشرفه است، وعلمای ما -رضوان الله علیهم- عنوان وچگونگی آن را در کتاب های زیارات وغیر آن ها یادآور شده اند، وفرق گذاشتن بین امام وغیر او از مؤمنین در این باره چیزی است که در دل های اهل دین وبینش ویقین آن را نمی پذیرد.
۵- وبه این که چون از دلایل گذشته، خوبی ورجحان نیابت کردن از آن حضرت (علیه السلام) را در حج وطواف دانستیم، وبه روایاتی که در مورد برتر بودن زیارت مشاهد امامان (علیهم السلام) از نیابت کردن شیعیانشان از ایشان در حج وعمره وطواف خرسند می شوند، یقین می کنیم که خرسندی وسرور امام (علیه السلام) بالاتر خواهد بود هرگاه مؤمن، زیارت مشاهد مشرفه پدرانش را به نیابت از حضرتش انجام دهد، واین وجه هر چند که بر مبنای قواعد علم اصول تمام نیست، ولی نزد صاحبان خرد قطعی ومسلم است.
۶- وبه آنچه علامه مجلسی (رحمه الله) در مزار بحار به نقل از مؤلف مزار کبیر حکایت نموده، واین است عبارت حکایت شده: وحضرت ابوالحسن عسکری (علیه السلام) زیارت کننده ای را از سوی خود به مشهد حضرت ابی عبد الله (علیه السلام) فرستاد، پس فرمود: برای خداوند جاهایی است که دوست می دارد در آن ها دعا شود که اجابت فرماید، والبته حائر امام حسین (علیه السلام) از آن جاها است.(۳۷۷)"
"می گویم: هرگاه استحباب نیابت کردن از آن حضرت (علیه السلام) در زیارت بعضی از مشاهد امامان (علیهم السلام) ثابت شد، پس بدون تردید بین آن حرم ومشاهد دیگر امامان (علیهم السلام) تفاوتی نخواهد بود.
توجه: بدان که از جمله کسانی که تصریح کرده اند به استحباب زیارت مشاهد پیغمبر وائمه معصومین (علیهم السلام) به نیابت از معصومین (علیهم السلام) واز مؤمنین، عالم محدث عاملی (رحمه الله) در کتاب وسائل الشیعه است، که گفته: باب استحباب زیارت از سوی مؤمنین ومعصومین (علیهم السلام).(۳۷۸) سپس روایت داوود صرمی را از حضرت ابوالحسن امام هادی عسکری (علیه السلام) آورده که گفت: به آن حضرت (علیه السلام) عرض کردم: من پدر شما را زیارت کردم وآن را برای شما قرار دادم، فرمود: به سبب آن برای تو از سوی خداوند پاداش واجر بزرگی است وما از تو سپاسگزاریم.
می گویم: در این حدیث بر مطلب مورد بحث دلالتی نیست، چون ظاهر از آن هدیه کردن ثواب زیارت است نه نیابت نمودن در زیارت، وبر فرض که ظهور این مطلب را انکار نمایی لا اقل این معنی در اینجا هست، وبا احتمال خلاف، استدلال ساقط است."
سی ویکم: سعی در خدمت کردن به آن حضرت (علیه السلام)
تلاش در جهت خدمت کردن به آن جناب (علیه السلام) به آنچه در زندگی می توانی انجام دهی، که به مقتضای روایات بیان گردید که زندگی تو به برکت آن حضرت (علیه السلام) است، تا این که به فرشتگان خداوند که مأمورند خدمتگزار حضرتش باشند، تأسی جسته باشی وروایاتی که دلالت دارند بر این که فرشتگان خدمتگزاران امامان (علیهم السلام) هستند ودستوراتشان را انجام می دهند، ودر محضر ایشان جز با اجازه شان نمی نشینند. بسیار است که با آوردن آن روایات کتاب را طولانی نمی کنیم، آن روایات در جاهای خود ذکر گردیده، ودر اینجا به جهت استشهاد برای آنچه گفتیم به حدیثی از امام صادق (علیه السلام) اکتفا می کنیم، آن جناب در حدیثی که پیش تر در بیان شرافت آن حضرت (علیه السلام) آوردیم چنین فرمود: واگر دوران او را دریابم تمام مدت زندگان ام در خدمت او خواهم بود.
می گویم: ای دوست خردمند امامان (علیهم السلام)! در این سخن خوب دقت کن، آیا آن را اغراق آمیز با خلاف واقع می پنداری؟ هرگز! به هیچ وجه! بلکه عین حقیقت است، وبه نکات دقیقی دلالت می دهد، از جمله: بیان فضیلت وشرافت حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) واز جمله: اشاره به این که خدمت کردن به آن حضرت بهترین عبادت ها ونزدیک ترین طاعات است، چون امام صادق (علیه السلام) که عصر شریفش را جز در انواع طاعت وعبادت خداوند سپری ننمود، وشب وروز خویش را در این راه گذرانید، بیان می کند که اگر قائم (علیه السلام) را درک می کرد عمر خود را در خدمت کردن به او صرف می نمود. واز این سخن معلوم شد که اهتمام به خدمت کردن حضرت قائم (علیه السلام) برترین طاعت وبالاترین وسایل تقرب به خداوند است، چون امام صادق (علیه السلام) آن را ترجیح داده، واز بین سایر انواع طاعت واقسام عبادت آن را برگزیده است.
و از نکته های سخن امام (علیه السلام) اشاره به این است که پیروان امام قائم (علیه السلام) بهترین پیروان هستند ورعیت آن جناب از سایرین برترند، واصحاب او شرافتمندترین اصحاب می باشند، همچنان که امت حضرت خاتم النبیین (صلی الله علیه وآله وسلم) افضل امت ها وبرترین امت ها می باشند، زیرا که مرتبه بستگان وپیروان هر شخص به حسب رتبه ومقام خود آن شخص متفاوت است، وچون مقام والای مولایمان صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) معلوم گردید، مرتبه بلند رعیت آن جناب وپیروانش ومؤمنانی که بر ولایتش پایدار باشند نیز ظاهر می شود، خدای تعالی ما را از آنان به شمار آورد.
و این مطلب روشن است وهیچ پوششی بر آن نیست، وشواهد بسیاری در روایات دارد:
یکی: عبارت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) که پیروان آن جناب را برادران خود خواندند که در حدیث نبوی آمده است: روزی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) در حالی که جمعی از اصحابش در خدمتش بودند دو بار گفت: خدایا دیدار برادرانم را نصیبم کن. اصحابی که اطراف ایشان بودند عرض کردند: یا رسول الله مگر ما برادران تو نیستیم؟ فرمود: نه شما اصحاب من هستید وبرادرانم قومی در آخر الزمان می باشند در حالی به من ایمان آورند که مرا ندیده باشند، خداوند نام های آنان ونامهای پدرانشان را به من شناسانده پیش از آنکه از پشت پدران ورحم مادرانشان بیرون آورده باشد، هر یک از آنان نگهداریش از دین خود بیشتر وشدیدتر از دست کشیدن بر بوته خار در شب تاریک ویا به دست گرفتن آتش فروزان می باشد، آنان چراغ های تاریکی هستند، خداوند ایشان را از هر فتنه وآشوب تیره ظلمانی نجات می دهد..
دوم: این که آنان برترین افراد هر زمانی می باشند، چنان که در حدیث ابوخالد از حضرت سید الساجدین (علیه السلام) آمده که فرمود: ای خالد به درستی که اهل زمان غیبت او که معتقد به امامتش ومنتظر ظهورش باشند برتر از اهل هر زمانند، زیرا که خداوند -تعالی ذکره- به آنان از عقل ها وفهم ها ومعرفت آن قدر عطا فرموده که غیبت نزد ایشان همچون مشاهده گردیده، وآنان را در آن زمان در منزلت ومرتبه مجاهدان شمشیر زده در پیش روی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) قرار داده است، آنان به حق مخلصانند وشیعیان راستین ما، ودعوت کنندگان به دین خداوند مخفیانه وآشکارا می باشند.(۳۷۹)
سوم: چند برابر شدن ثواب عبادت هایشان، چنان که در روایت عمار از امام صادق (علیه السلام) آمده که فرمود: ای عمار، صدقه در سر -والله- بهتراست از صدقه علنی همین طور است -به خدا- عبادت شما با امامتان که در زمان دولت باطل مخفی باشد، وترسیدن شما از دشمنان در دولت باطل وهنگام متارکه، بهتر است از کسی که خداوند جل ذکره را در ظهور امام حق آشکار در دولت حق عبادت نماید، وعبادت در حال ترس در دولت باطل مانند عبادت وامنیت در دولت حق نیست، وبدانید که هر کس از شما امروز نماز واجب خودش را جماعت بخواند در حالی که از دشمن مخفی باشد وبا تمام شرایط آن را در وقتش ادا نماید، خداوند (عزَّ وجلَّ) ثواب پنجاه نماز فریضه
به جماعت برای شما می نویسد، وهر کس از شما نماز واجبی را به تنهایی مخفیانه از دشمن در وقتش با تمام شرایط بخواند، خداوند (عزَّ وجلَّ) برای او ثواب بیست وپنج نماز فرادی می نویسد، وهر یک از شما نماز نافله اش را در وقتش با شرایط به جای آورد، خداوند برای او ثواب ده نماز نافله می نویسد، وهر کدام از شما حسنه ای انجام دهد خداوند برای او بیست حسنه می نویسد، وخداوند (عزَّ وجلَّ) حسنات مؤمن از شما را می افزاید اگر اعمالش را نیکو گرداند وبا تقیه بر دین وامام وخودش مواظبت کند وزبانش را حفظ نماید، چندین برابر می افزاید خداوند (عزَّ وجلَّ) کریم است...(۳۸۰) این حدیث در کتاب های کافی(۳۸۱) وکمال الدین وبحار(۳۸۲) وغیر آن ها از کتب اخبار روایت شده است.
چهارم: این که یقین آنان قوی تر وایمانشان شگفت انگیزتر است، که در کتاب کمال الدین به سند خود از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) آمده که ضمن حدیثی طولانی در سفارش به امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ای علی! وبدان که شگفت آورترین مردم در ایمان ومهم ترین ایشان از لحاظ یقین مردمانی در آخرالزمان هستند که پیغمبر را ندیده اند (وحجت از آنان محجوب گردیده) ودلیل روشن از میانشان رفته است، (در عین حال) به سیاهی بر روی سفیدی (که از آثار گذشتگان بر جای مانده) ایمان آورده اند.(۳۸۳)
پنجم: آنان رفقای پیغمبرند وگرامی ترین افراد امت او در قیامت، که در کمال الدین، به سند خود از پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) روایت آمده که فرمود: خوشا به حال کسی که قائم اهل بیت مرا درک نماید در حالی که در زمان غیبت پیش از قیامش به امامت او معتقد باشد، وبا دوستانش دوستی کند ودشمنانش را دشمن بدارد، چنین کسی از رفقای من ومورد دوستی من، وگرامی ترین امت نزد من در روز قیامت خواهد بود.(۳۸۴)💫💫💫💫💫💫💫
🔰🌷قسمت7⃣4⃣
📒جلددوم
#مکیال المکارم
21.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌آخرین منجی غرب درهالیوود
🌅آخرالزمان
👤🎥استادرائفی پور
📗قسمت 1⃣
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی
👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 029.mp3
2.2M
شُکـْری عظیــم
برای فَخری عظیم بر من واجب است؛
قربـه الی الله
فَخـر عظیم من انتساب به توست!
تو که طاوس اهل بهشـتی
و خداوند؛
تو را برای من خلق کرده است.
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دختر بچه فلسطینی: من قبل از جنگ زیباتر بودم...
🔹تو هنوز هم زیباترین دختر دنیایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رحیمپور ازغدی: شیعیان علی(ع) مثل یمن و لبنان ایستادگی کردند اما همه آن حکومتهایی که ولایت علی(ع) ندارند به فلسطین خیانت کردند
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲٠۷.mp3
11.58M
#انسان_شناسی ۲۰۷
#آیتالله_فاطمینیا
#استاد_شجاعی
✘ شما عبادتهایتان را با خود به برزخ نمیبرید!
✘ شما کمکهای خیریه و عام المنفعهتان را با خود به برزخ نمیبرید!
✘ شما روزه و حج و زیاراتتان را با خود به برزخ نمیبرید!
✔ شما اجازه دارید فقط یک چیز را با خودتان به برزخ منتقل کنید؛ خودِ خودتان را!
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خانواده آسمانی 38.mp3
9.59M
#خانواده_آسمانی ۳۸
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رائفی_پور
🌱 هدف از عشق؛ به عنوان مایهی حیات دل انسان، رسیدن به خداوند است.
و این امر، چیزی فراتر از حدَّ تصور نیست! زیرا؛
💢 مردمی به این عشق دست پیدا کرده اند که خداوند صدها سال قبل، در قرآن کریم از آنها به عنوان
" محبوبِ خود " نام برده است!
⚡️ چگونه میتوان آنقدر محبوبِ خدا شد که خداوند، به عشق تو مباهات کند؟
#ارتباط_موفق
#عشق_حقیقی #کمبود_محبت
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان اازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_180 در مسیر برگشت سارا کنارم در قطار نشسته بود. –راحیل جان من
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_181
ــ الوو...
صدای بمش پیچید توی گوشم،
ــ سلام خانم رحمانی.
"خانم رحمانی؟ یادمه آخرین بار به اسم کوچیک صدام می کرد."
ــ سلام، حال شما خوبه؟
خیلی جدی و سردگفت:
ــ ممنون، شما خوب هستید؟ خانواده خوبن؟
ــ ممنون. زنگ زدم حال ریحانه رو بپرسم،مامان می گفتن، تب داره.
ــ الان بهتره خدارو شکر. به لطف زحمت های مادرتون.
ــ خدارو شکر، دلم خیلی براش تنگ شده.
مکثی کردو گفت:
– اونم همین طور، می خواهید فردا مهد نبرمش بزارمش پیش خواهرم بیایید ببینیدش؟
ــ فردا صبح فکر نکنم بتونم.
ــ کی وقت دارید؟
متوجه شدم دیگر دلش نمی خواهد مثل قبل به خانهشان بروم. از طرفی هم دوست داشت ریحانه من را ببیند.
فکری به نظرم رسیدوجواب دادم:
ــ من الان وقت دارم.
ــ باشه، تشریف بیارید.
ــ با دختر خالم هماهنگ کنم اگه تونست بیاد و شما هم اجازه بدید بیاییم دنبال ریحانه، یه نیم ساعتی ببریمش پارک سر کوچه.
ــ چرا پارک؟ تشریف بیارد منزل، زهرا هم هست.
ــ نه ممنون، اینجوری راحت ترم.
ــ باشه، هر جور راحتید. پس بهم خبر بدید.
ــ حتما، خداحافظ.
با طرز برخوردش به حرفهای سعیده در مورد کمیل ایمان آوردم. در دلم خود دار بودنش را تحسین کردم.
فوری به سعیده زنگ زدم و قضیه را تعریف کردم.
گفت تا نیم ساعت دیگر جایی قرار بزاریم که بیاید دنبالم.
بعد از این که سعیده امد، زنگ زدم به کمیل و هماهنگ کردم.
وقتی در باز شد و زهرا خانم بچه به بغل به پیشوازم امد تعجب کردم از این که حتی کمیل برای احوالپرسی هم بیرون نیامده، شایدم خانه نیست و خریدی جایی رفته است.
وارد حیاط شدم.
ــ سلام راحیل جان.
سلام، زهرا خانم، خوبین؟
ــ ممنون عزیزم. ریحانه با دیدنم ذوق کرد. وقتی دستهایم را طرفش دراز کردم فوری خودش را در آغوشم انداخت. از این که بعداز این مدت هنوز مرا یادش بود خوشحال شدم.
محکم به سینهام فشارش دادم و بارها و بارها بوسیدمش. بازهرا خانم هم روبوسی کردم و حال بچه ها و همسرش را پرسیدم.
ــ راحیل جان دلمون برات خیلی تنگ شده بود، دیگه سر نمیزنی بهمون ها.
ــ ببخشید، یه کم سرم شلوغ شده، نتونستم، ولی همیشه به یادتون هستم.
ــ این بچه بهانه ی تو رو می گیره، به کمیل هم گفتم، مریضی این بچه از دوری توئه، بچم غصه می خوره، تو براش مثل مادر بودی. چند بار به کمیل گفتم زنگ بزنه و بگه تو بیای پیش ریحانه، ولی اون گفت سرت شلوغ شده و وقت نمی کنی. بعد با بغض گفت:
–مبارک باشه، انشاالله خوشبخت بشی عزیزم. کمیل الان بهم گفت.
سرم را پایین انداختم و تشکر کردم. با همان بغض ادامه داد:
–راحیل جان شده هفته ایی یه بار بیا به ریحانه سر بزن تا کم کم ازت ببُره، اینجوری یهویی نتیجش میشه همین مریضی دیگه. بچه همش تب می کنه.
از حرفش، از بغضش، ناراحت شدم. بیشتر از همه از خودم دلم گرفت.
می خواستم بگویم هفته ایی یک بار میآیم و به پارک میبرمش، ولی با خودم گفتم اول با مادر مشورت کنم، از آرش هم باید اجازه بگیرم. زهرا خانم کلی تعارف کرد تا به خانهشان بروم ولی من قبول نکردم و گفتم:
– نیم ساعت ریحانه رو می برم تاب بازی و زود برش می گردونم.
ــ پس چند دقیقه صبر کن.
با رفتن زهرا خانم شروع به بازی با ریحانه کردم. دو دستی می گرفتمش بالا و دوباره به خودم می چسباندمش. او هم خوشش میآمد و با صدای بلند می خندید. چند بار که این کار را کردم چشمم افتاد به پنجره. کمیل پشتش ایستاده بودو نگاهمان می کرد. نگاهش آنقدر غمگین بود که از کارم دست کشیدم. او هم پرده را انداخت و رفت.
پس خانه بود. ولی چرا خودش بچه را نیاورد. نکند دلش نمی خواهد بیایم.
زهرا خانم با یک کیف دستی کوچیک امدو گفت:
ــ شربت عسلش رو ریختم توشیشه اش، اگه اذیتت کرد بده بخوره. یه سویشرت سبک هم براش توی کیف دستی گذاشتم هوا گرمه، ولی دم غروبه، می ترسم یه وقت باد بلند شه، بچه ضعیفه زود مریض میشه، بی زحمت تنش کن.
ــ چشم، نگران نباشید. حواسم هست. سعیده داخل ماشین منتظربود و نگاهمان میکرد.
سعیده همانطور که ریحانه را تاب می دادگفت:
ــبچه چقدر لاغر شده، آخرین عکسی که ازش بهم نشون دادی تپل تربود. از اینجا معلومه که وقتی تو بودی کارت رو درست انجام میدادیا.
ــ سعیده نگو که جیگرم کباب میشه، بچه همش مریض بوده دیگه.
ــ پس چرا تو بودی مریض نمیشد؟
ــ چرا، اون موقع هم میشد، ولی زود خوب میشد. بالاخره این که بچه رسیدگی می خواد که شکی درش نیست، هیچ کس براش مادر نمیشه.
سعیده بغض کرد.
ــ راحیل، میگم کاش یه کاری براش بکنیم. چرا آقای معصومی زن نمی گیره؟
ــ نمی دونم، خواهرش قبلنا می گفت چندتا مورد بهش معرفی کرده ولی قبول نمی کنه. ریحانه را بغل کردم و به طرف سرسره ها بردمش و گفتم:
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_182
آرش🙍🏻♂
هر چه به مژگان اصرار کردم که او هم به فرودگاه بیاید قبول نکرد، گفت ببرمش خانهی مادرش، دلش برایشان تنگ شده.
"حالا که شوهرش می خواد بیاد یاد مامانش افتاده."
بعد از این که کیارش را سوار کردم، گفت که می خواهد به خانهی خودشان برود.
ــ داداش مگه ماشینت رو نمی خوای؟
ــ بگو فردا مژگان بیاره دیگه.
با تعجب گفتم:
ــ مگه نمی دونی خونهی مادرشه؟
ــ نه، کی رفت؟
ــ قبل از تو اون رو بردم گذاشتمش اونجا.
سرش را تکیه داد به صندلی ماشین و گفت:
– عمه اینا هنوز هستن؟
ــ آره، فردا شب میرن.
ــ پس بیا یه کاری کنیم، تو بیا خونهی ما بمون صبح من رو ببرشرکت، منم غروب میام پیش مامان، آخر شبم ماشینم رو برمی دارم میام.
ــ باشه، پس بزار به مامان خبر بدم.
به خانه که رسیدیم، لباسش را عوض کرد. چمدانش را باز کرد و دو تا نایلون به من دادو گفت:
– یکیش مال مامانه یکیشم واسه خودت، یادت نره صبح بزاری تو ماشینت ببری خونه.
نگاهی به محتویات نایلونی که به من داده بود انداختم و بسته را بیرون آوردم، یک ادکلن برند بود.
ــ داداش دستت درد نکنه، چرا اینقدر خودت رو انداختی به زحمت.
همانطور که دوتا نایلون دیگر را جابه جا می کرد گفت:
– قابلی نداشت. بعد زیر لب زمزمه کرد: اینارم واسه مژگان خریدم.
یاد راحیل افتادم که توقع سوغاتی از کیارش داشت. ولی انگار خبری نبود.
"با خودم گفتم فردا میرم جفت همین ادکلن، زنونه اش رو براش می خرم بابت سوغاتی بهش میدم."
روی تخت تک نفرهی اتاق که دراز کشیدم. احساس دل تنگی آزارم میداد. گوشی ام را برداشتم و به راحیل پیام دادم. ولی هر چه منتظر ماندم جوابی نیامد. حتما با دختر خاله اش سرگرم است و حواسش به گوشیاش نیست. اخلاق راحیل برایم جالب بود. وقتی با من بود تمام حواسش پیشم بود ولی وقتی دور از هم هستیم می تواند به کارش برسد و به من فکر نکند.
چقدر توقع زیادیه که دلم می خواهد نبود من او را هم مثل من آزار بدهد...شایدهم آزار میداد، شایدهم هر لحظه به من فکر می کرد ولی بروز نمی داد.
راحیل برایم با تمام دنیا فرق می کرد. این فکر که نکند برایم زیادی باشد و از دستش بدهم، تنها فکری بودکه شیرینی وجود راحیل را در کنارم زهر می کرد.
سعی کردم برای یک شب هم که شده مثل او باشم و به چیزی جز خواب فکر نکنم.
صبح که می خواستم کیارش را برسانم، مسئله ی سفرشمال را گفتم. او هم گفت که این هفته خیلی کار دارد، ولی هفتهی دیگر می توانیم برویم.
وقتی رسیدم خانه عمه گفت که می خواهد قبل از رفتنش راحیل را ببیند.
به راحیل پیام دادم که ظهر میروم دنبالش.
نایلون سوغاتی مادر را دادم و گفتم:
ــ مامان اگه خرید داریدبگید دارم میرم بیرون.
ــ نه پسرم، فقط مژگان گفت از سرکارش میره خونه، اگه تونستی بری دنبالش که واسه شب بیاد اینجا.
دوباره این حس راننده آژانس بودن امد سراغم، ولی وقتی یاد حامله بودن مژگان افتادم قبول کردم. نمی دانم چرا نسبت به برادر زادهی به دنیا نیامدهام اینقدر متعصب بودم.
یک سوم حقوق یک ماهم رادادم و برای راحیل ادکلن را خریدم. بوی واقعا محشری داشت.
وقتی ادکلن را به راحیل دادم با احتیاط درش را باز کرد و گفت:
ــ آرش
ــ جونم.
ــ راسته که میگن هدیه دادن عطر جدایی میاره؟
ــ خندیدم.
ــ راحیل از تو بعیده، اولا که اینا همش خرافاته، دوما این رو من نخریدم و کیارش سوغاتی داده، بعد ادکلن خودم رو هم نشونش دادم و گفتم:
ــ ببین اینم واسه من گرفته.
نگاهی به مارکش انداخت و گفت:
ــ چه خوش سلیقه، هر دوش رو یه مارک خریده. بعد عطر خودش را بو کشید.
ــ چقدرم خوش بوئه.
کمی ادکلن را نگاه کرد و لبخندی زد.
ــ این تبسم برای چیه؟
کامل به طرفم برگشت و گفت:
ــ آرش پس یعنی آقا کیارش از من بدش نمیاد؟
ــ برای چی باید بدش بیاد، اون فقط یه کم غده و حرفشم نباید دوتا بشه، سرازدواج ما حرفش دوتا شد بهش برخورد.
کمی فکر کرد و بعد با ذوق گفت:
ــ میخوام از دلش دربیارم، برام سخته همش با اخم نگاهم میکنه.
ــ باید بهش فرصت بدی، کم کم خودش درست میشه. بعدشم...
مِن و مِنی کردم و سکوت کردم.
–چرا حرفت رو خوردی؟ بگو دیگه.
ــ راستش کیارش از این که تو جلوش زیادی حجاب می گیری و معذبی ناراحت میشه، بهش بر می خوره.
تعجب زده گفت:
ــ زیادی؟ من مثل بقیه جاها جلوی اونم حجاب می گیرم. چرا بهش بر می خوره؟
ــ اون فکر میکنه تو با این کارت داری بهش دهن کجی می کنی که مثلا تو چشمت پاک نیست و چه می دونم از این حرفها دیگه...
اونقدر مات و مبهوت نگاهم می کرد که علامت سوالهایی که در مردمک چشمش ایجاد شده بود را به وضوح می دیدم. سرش را به طرف پنجره چرخاند و سکوت کرد. جلوی در خانه که رسیدیم.
ترمز کردم. دستش را گرفتم و گفتم:
ــ به چی فکر می کنی؟
هر چی هوا در ریه اش بود بیرون دادو گفت:
ــ آرش.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁