فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان این کلیپ توسط اینستا حذف شد
لطفا برا هزارمین بارهم که شده.....همه بدون لینک نشر بدید به همه ی گروههاوکانالهاتون عاقبتتون بخیر
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔴 چه عظمتی از این بالاتر که یکی از آرزوهای بزرگ پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام که همانا حمله مستقیم به یهود لعین بود توسط سربازان مومن ایرانی و به برکت انقلاب امام خمینی و رهبری امام خامنه ای محقق شد
#طوفان_الاحرار
#وعده_صادق
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
3.62M
#فــوری خیلی مهــم
🔥هشدار خییییلی مههههم برای امروز،۲۶ فروردین
همین #الان کامل گوش کنید❗️
🚨در رابطه با #عملیاتپهبادیسپاه
#فرصتروازدستندید
💥نشر فوری و طوفانی 💥
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه سپاهی چه امیررری👌
🇮🇷بفرستین برای کسانی که برای شما عزیزند.🌺💐
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 قانون: حجابتون رو رعایت کنید
👩🦰: چشم
🔹 گوشه ای از اقدامات پلیس در روز اول اجرای طرح برخورد با کشف حجاب
🔹پلیس قدردان همراهی و تمکین مردم در اجرای قوانین است
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
16.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️حتی اگر حجاب رو قبول نداری
🔹️مسلمان نیستی
🔸️با آخوندها مشکل داری
اما...
این کار رو با دقت مشاهده کن🧐
آینده ایران و فرزندانمان به شدت در خطر است
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#فــوری خیلی مهــم 🔥هشدار خییییلی مههههم برای امروز،۲۶ فروردین همین #الان کامل گوش کنید❗️ 🚨در رابط
🔥🔥هشدار خیلی مهم برای امروز❌😱
به یاد کاپشن صورتی
#وعده_صادق
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گزارش بیبیسی از حال و هوای مردم اسرائیل!
کسری ناجی، خبرنگار مقیم در بیتالمقدس:
🔺مردم بسیار نگران و وحشتزده هستند؛ موشکهای بالستیک و پهپادها وارد حریم هوایی اسرائیل و بیتالمقدس شدند و پایین بودند و صدای بسیار مهیبی هم داشتند؛ خیلی وحشتناک بود؛ اسرائیل در شرایط دشواری است شاید تلافی نکنند!
شهروند صهیونیست:
🔺صدای بمباران بسیار وحشتناک بود؛ ایران کشوری قدرتمند است؛ ما خیلی میترسیم!
انتشار حداکثری با شما ✅
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنشهای زیبا و هیجانی و پر از غرور ملی مردم کشورمون بعد از پاسخ موشکی ایران به اسرائیل
اون راننده یعنی پتانسیلشو داشت همین الان اعزام بشه فلسطین اشغالی😂
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
✖️امروز سالگرد شهادت مردیست که..
🔺تا قبل ار ۱۰ سالگی ۳ کتاب ارزشمند نوشت!!
🔺در سن ۱۴ سالگی مجتهد شد!!
🔺کسی که اولین کتاب مدوّن اقتصاد اسلامی در طول تاریخ شیعه را نوشت
🔺کسی که امام(ره) دستور مطالعه ی کتابهاش را داد
🔺کسی که رهبری او را عمود فکری نظام اسلامی و شهادتش را «ضربه ی سهمگین» عنوان کرد
۱۹ فروردین ماه سال ۱۳۵۹، روز شهادت نابغه ای که همچنان نمی شناسیم...!!!
🌹 ۱۹ فروردین سالگرد شهادت، آیت الله سید محمد باقر صدر(شاگرد افتخاری امام راحل در نجف) و خواهر فاضله اش، بنت الهدی صدر به دست صدام جنایتکار، تسلیت باد
♦️امام خمینی(رضوان الله)
ایشان مغز متفکر اسلامی بود و امید این بود که اسلام از او بهرهبرداریهای زیادتری بکند و من امیدوارم که کتابهای این مرد بزرگ مورد مطالعه مسلمین قرار بگیرد و انشاءاللّه خداوند تعالی او را با اجداد بزرگش محشور فرماید و خواهر بزرگوار مظلومۀ او را هم با جدهاش محشور کند! ۶۰/۱/۲۰
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای فتوای شهید صدر درمورد جمهوری اسلامی
🔻 شهیدصدر: در خمینی ذوب شوید چون او در اسلام ذوب شده است...
🔰 برشی از سخنرانی حجت الاسلام راجی به مناسبت ۱۹ فروردینماه، سالروز شهادت آیتالله سیدمحمدباقر صدر و خواهرشان بنتالهدی صدر درسال ۱۳۵۹
شهید#سیدمحمدباقر_صدر
💠💠💠💠💠💠
http://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#رمان ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_235 چند هفته از آن قضیه گذشت ولی من هر گاه آرش را دیدم آرامش ند
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_236
حرفی نزدم. کمیل در را برایم باز کرد و سوار شدم.
در طول مسیر سکوت کرده بودم. کمیل سعی میکرد با حرفهایش خیالم را راحت کند که اتفاقی نیوفتاده است.
ولی دل من آرام نمیشد مثل سیر و سرکه میجوشید انگار دلم بهتر از هرکسی میدانست که خبری در راه است.
به خانه که رسیدیم کمیل فوری گفت:
–لطفا چند دقیقه صبر کنید زنگ خونتون رو بزنم و به مادرتون بگم بیان ...
حرفش را بریدم و پیاده شدم.
–نه خودم میتونم. تشکر و خداحافظی کردم.
مادر وقتی قضیه را فهمید با لیوانی شربت کنارم روی تخت نشست وگفت:
–بگیربخور، رنگت پریده، انشاالله به خیر میگذره،
لیوان را گرفتم وگفتم:
–بیشترنگران آرشم بااون حال رفت، می ترسم مامان، نکنه بلایی سرش بیاد.
–هیچی نمیشه، نگران نباش.
اسرا کمکم کرد شربتم را خوردم و بعد گفت:
–با استرس که کاری درست نمیشه، بیابراش نذرصلوات کنیم که اتفاقی براش نیوفته.
آرش🙍🏻♂
پایم را از روی گاز برنمیداشتم، صدای گریه ی مژگان در گوشم بود. به چراغ قرمز رسیدم ولی ترمز نکردم وبه راهم ادامه دادم باید زودتر می رسیدم.
چند بار شماره مژگان راگرفتم، ولی جواب نداد. برای بارچندم شمارهاش را گرفتم، خانمی جواب داد.
–شما کی هستید؟
–من همسایه ی این خانمم، حالشون بد شده.
–چی شده خانم؟ من برادرشوهرشم.
مثل اینکه شوهر این خانم توی کوچه با یکی درگیرشدن، الانم زنگ زدیم آمبولانس آمده، این خانمم شوهرشون رودیدن حالشون بدشده.
مگه شوهرشون چی شده؟
–والا دقیق نمی دونم، انگار سرشون ضربه خورده.
دیگر نزدیک خانهشان رسیده بودم. با دیدن جمعیتی که در کوچه جمع شده بودند، گوشی را روی صندلی ماشین پرت کردم و ماشین را گوشهایی نگه داشتم و به سمت جمعیت دویدم.
وای خدای من...کیارش روی زمین افتاده بود و کلی خون کنارش ریخته بود. دکتر و پرستار بالای سرش بودند و بررسیاش می کردند.
جلویش زانو زدم و فریادزدم:
– کیارش.
آن دو نفر سفید پوش با برانکارد داخل آمبولانس گذاشتنش.
من هم دنبالشان رفتم. به آنها التماس می کردم.
–آقا حالش خوب میشه؟ تروخدا یه چیزی بگید.
–شما چه نسبتی باهاش دارید؟
–برادرشم.
–فعلا وضعیتش مشخص نیست باید زودتر انتقالش بدیم بیمارستان.
باصدای مژگان برگشتم.
–با اون وضعش میدویید. انگار حالش بهتر شده بود و توانسته بود سرپا بایستد. پدرش هم همان لحظه رسید...
روبه پدرش گفتم:
–شما مژگان روبیاریید بیمارستان من باآمبولانس میرم.
بالای سرکیارش نشسته بودم و آرام آرام صدایش می کردم که دیدم چشم هایش را بازکرد و نگاهم کرد.
با خوشحالی دستش را گرفتم و بوسیدم.
–داداش فقط بگو کی این بلاروسرت آورد؟ خودم نیست ونابودش می کنم.
با صدایی که از ته چاه درمیآمد ومن برای این که بهتر بشنوم گوشم را نزدیک دهنش برده بودم گفت:
–نه، آرش...فقط حواست به مژگان باشه، برای هرکلمه اش انگار کلی انرژی ازدست میداد.
–به راحیل بگو من روحلال کنه...
صورتش را نمی دیدم، وقتی دیگر صدایی نیامد سرم راصاف کردم، چشم هایش باز بود و نگاهم می کرد.
با صدای بلند صدایش کردم، صدایم تبدیل به فریاد شد. پرستاری که کنارم بودعلائم حیاتیاش را چک کرد و آنوقت بود که دنیا روی سرم خراب شد و کمرم شکست.
تنها برادرم برای همیشه ازپیشم رفت و من تنها شدم، از مرگ پدرم چهارسال بیشترنگذشته بود که دوباره یکی دیگر از عزیزانم را از دست دادم.
خودم را روی پیکر بی جانش انداخته بودم و فریاد میزدم وبرای کسی که این بلا را سرش آورده بودخط ونشان می کشیدم.
همین که به بیمارستان رسیدیم دیدم که مژگان وپدرش هم رسیدند و فوری سراغ کیارش را از من گرفتند، جزگریه چیزی نداشتم که بگویم.
مژگان به طرف آمبولانس دوید و وقتی وضعیت کیارش را دید که صورتش را پوشانده بودند، چنان جیغی کشید که کل بدنم به رعشه افتاد.
حالش بدشد و دیگر نتوانست سرپا باایستد.
باپدرش کمک کردیم و به داخل بیمارستان بردیم تا یک آرامش بخش برایش تزریق کنند. بعد از نیم ساعت که آنجا بودیم با خودم فکر کردم.
چطور این موضوع را به مادرم بگویم با آن قلب مریضش.
ناگهان یاد راحیل افتادم. بهترین ڱزینه بود.
دنبال گوشیام گشتم ولی پیدایش نکردم، بالاخره یادم امد که داخل ماشینم مانده.
از پدرمژگان گوشیاش را گرفتم تازنگ بزنم.
با اولین زنگ گوشی را برداشت و هراسون گفت:
–الوو...
🍁بهقلملیلافتحیپور 🍁