eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
304 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان 065.mp3
3.68M
💢با امانتهایی که خدا بهمون داده؛ چه کرده ایــم؟ ✳️ با خودمون، با روحمون، با سلامتِ بدنمون، با قرآن، با آخرین فرستاده اش... چقدر امانت دارِ خوبی بودیم؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
014-Mogaddam-Javad-www.ziaossalehin.ir-Imam-Zaman-1400.mp3
5.05M
ا لتماس دعای فرج🍂🍁🍂 مناجات مهدوی ای یوسف زهرا سلام | جواد مقدم  🍂🍁🍂.. 🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.❣️☺️❣️☺️❣️☺️❣️ *خــیــر مــقــدم بــہ اعــضــاے جــدیــد 🍃🌸* *و ســپــاس از همــراهان همــیــشــگــے* *مــقــدمــتــان گــلــبــارانــ🌹🌹🌹* *هرگــز ادعــا نــڪــردیــم و نــمــیــڪــنــیــم ڪ بــهتــریــنــیــمــ🌸* امــا ؛ *مــا مــفــتــخــریــم ڪ بــهتــریــنــها ڪــنــارمــون هســتــنــد* 🌹🤲 *🌹* عصرتون متبرك به صلوات*🌹 https://eitaa.com/montazeraan_zohorr 🪴🪴🪴🪴🪴🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_134438278865617150.mp3
10.21M
‍ غروب جمعه ست دوباره دل تنگم بونه داره https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 منتظران ظهور 🌹
شاهزاده ای در خدمت قسمت چهارم🎬: شاهزاده خانم ،به حکم ملکه مانند یک زندانی در اتاقی بزرگ با دیوارهای
شاهزاده ای در خدمت قسمت پنجم🎬: آمیشا دوان دوان خود را در پناه دیوارهای بلند قصر ، به این سو و آن سو می کشانید ،بالاخره ، میله ای آهنین یافت و خوشحال به طرف انبار انتهای قصر رفت تا درب را برای خانمش بگشاید. هرچه که به انبار نزدیک تر میشد ،سرو صداهای اطراف هم بیشتر می شد. آمیشا که واقعا نگران شده بود و حدس میزد سربازان دشمن به سمت انبار رفته اند ،این بار بی مهابا شروع به دویدن کرد و از آخرین پیچ سنگفرش هم گذشت و تا صحنهٔ روبه رویش را دید از ترس به خود لرزید. درب انبار باز شده بود و قفل شکسته به طرفی افتاده و سرو صدایی از داخل آن به گوش می رسید. آمیشا هراسان خود را به داخل انبار انداخت و تا دید، بانویش کنار دیوار ایستاده و چند سرباز دور او را گرفته اند ، خود را به میان آنان انداخت و همانطور که جلوی بانویش قرار گرفته بود و دستانش را دو طرفش باز کرده بود تا هیچ‌گونه تعرضی به او نشود گفت : شاهزاده خانم....شاهزاده خانم ببخشید من دیر کردم و با زدن این حرف دوباره مثل همیشه هق هقش هوا شد. دخترک از پشت سر آمیشا، دستان او را گرفت و با لحنی آرام گفت : گریه نکن آمیشا....هر چه در تقدیر ما باشد به سویمان می آید ، شاید سرنوشتمان طوری زیبا رقم خورد. یکی از مردان اطراف با شنیدن این سخنان ، شمشیرش را پایین آورد و‌ به کناری اش گفت : گویا ،شاهزاده خانم این سرزمین عجایب را دستگیر کردیم... و آن دیگری گفت : به نظر دختر فهمیده ایست ، سخنانش با حرفهای کفار و بت پرستان این سرزمین در تضاد است... و همان شخص رو به دخترک که با قامتی استوار ایستاده بود و آمیشا را در پناه خود گرفته بود گفت : ببینم ، اگر تو شاهزاده این سرزمین هستی، چرا مثل زندانیان در اینجا حبس بودی؟ خودم قفل درب را شکستم.... دخترک سری تکان داد و گفت : چون از پرستش خدایان سرپیچی کرده بودم ، تنبیه شدم و به حکم مادرم در این انبار حبس شدم... در این حال سرباز سوم به سخن درآمد و‌گفت : رفتار و حرکات این دخترک به بزرگ زادگان می ماند اما عجیب است از آرایشاتی که در این سرزمین رایج است و از زیورآلاتی که تمام زنها به داشتن آن می نازند و سرتا پای درباریان را پوشانیده ، در ظاهر این دختر ،خبری نیست... در این موقع بود که بزرگ سربازان تا آن لحظه لب فرو بسته بود و گفتگوها را می شنید و‌ گویی از دیگران با ذکاوت تر بود رو به سوی سربازان کرد و گفت : اینطور که معلوم است این انبار یکی از ده ها انبار طلا و‌ جواهرات این قصر است ، سریع صندوق های اینجا را بار شتران کنید و با اشاره به شاهزاده خانم و آمیشا ادامه داد و این دو دختر جوان را به اسیران ملحق نمایید ، فقط.....این دختران را با احترام و عزتی که مختص بزرگان است همراهی کنید.... ادامه دارد.... 🖍به قلم :ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c