میدان نقش جهان دومین میدان بزرگ دنیا !
میدان نقش جهان ساخته شده در عصر صفوی گسترده به طول ۵۲۵ متر و عرض ۱۵۹ متر طراحی گردیده است، این در حالی است که در همان دوره میدان دوژ پاریس با طراحی مربعی شکل که هر ضلعش تنها ۱۴۰مترمربع بیش نداشت به فرمان هانری چهارم درسال ۱۶۱۲ میلادی بنا گردید. میدان امام از میدان سرخ مسکو نیز که یکی از گسترده ترین و نامی ترین میدان های جهان بود، گسترده تر است . میدان بزرگ شهر بروکسل بلژیک نیز با اندازه ای ۶۸*۱۱۰ متر از دیدگاه گستردگی کمتر از یک دهم میدان نقش جهان پهنه دارد. در قیاس با میدان کنکورد پاریس نیز میدان نقش جهان از دیدگاه تاریخی برتری دارد و پس از میدان تیان آنکمن در پکن دومین میدان بزرگ جهان به شمار می رود.
@montazeraan_zohorr
#زنگ_عبرت 🔔
🚨 بعد از سختیها آسانیست!
راننده ترمز گرفت! دستانداز را که رد کرد، رو به مسافر بغلدستیاش گفت: این دستاندازها اگر نبود، سَرِ تقاطعها خیلی خطرناک میشد! خدا خیرشان دهد!
گاهی هم زندگی میافتد توی دستانداز! اگر دستاندازهای زندگی نبود، خطر روزگار پرتقاطع زیاد میشد.
لابد خدا میخواهد از این خطر کم کند، سختیها را دستانداز میکند تا زندگیمان کمخطرتر شود!
🌸🍃 @montazeraan_zohorr
▫️ماجرای یک ترور ناموفق
حکایت سوء قصد به جان مقدس حضرت آمنه سلام الله علیها، مادر پیامبر اسلام
🎧 این #حکایت جذّاب را اینجا بشنوید↶
@montazeraan_zohorr
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
4_5821314916841164966.mp3
10.48M
▫️ماجرای یک ترور ناموفق
#حکایت سوء قصد به جان مقدس حضرت آمنه سلام الله علیها، مادر پیامبر اسلام
📚 الأنوار في مولد النبي، ص۱۳۳.
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
@montazeraan_zohorr
❇️ مسلمان شدن یهودی در نتیجه اخلاق نیکوی حضرت محمد (ص)
✅ امیر مؤمنان علی (ع) فرمود:
▫️ یک نفر یهودی چند دینار از پیامبر طلب داشت و آن را مطالبه کرد؛ پیامبر (ص) به او فرمود:
🔸 فعلا چیزی در نزد من نیست تا به تو بدهم.
▫️ یهودی گفت:
🔹 من از تو جدا نمیشوم تا طلب مرا بپردازی.
▫️ پیامبر (ص) فرمود:
🔸 در این صورت کنار تو میمانم.
▫️ پیامبر (ص) همانجا ماند تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در همانجا خواند. اصحاب رسول خدا (ص) به آن مرد یهودی تندی کردند و او را تهدید نمودند.
رسول خدا (ص) به اصحاب خود نگریست و فرمود:
🔸 چه کار میکنید؟
▫️ آنها عرض کردند:
🔹 آیا یک نفر یهودی تو را در اینجا حبس کند و ما چیزی نگوئیم؟!
▫️ پیامبر (ص) فرمود:
📜 لم یبعثنی ربّی عزّ و جلّ بان اظلم معاهدا و لا غیره.
📃 «پروردگار من مرا مبعوث نکرده که به کافری که در ذمّۀ اسلام است و به غیر او ظلم کنم».
☀️ هنگامی که روز روشن شد، یهودی به اسلام گرائید و گفت:
🔹 «گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، و گواهی میدهم که محمّد (ص) بنده و رسول خدا است و اموالم را در راه خدا دادم».
⬅️ سیرت پیامبر اعظم صلی الله علیه و اله و مهربان جلد ۱، صفحه ۱۶۱
🏷 #حضرت_محمد_ص #اخلاق #الگوی_نیکو
❇️ گفتار جرير بن عبد اللّه درباره حسن خلق پيامبر (ص)
☑️ جرير بن عبد اللّه مىگويد:
▫️ از آن هنگامى كه قبول اسلام كردم، هيچگاه بين من و رسول خدا (ص) حجابى نبود (هر وقت خواستم به محضرش رسيدم)
و هر وقت او را ديدم، خنده بر لب داشت،
او با اصحاب خود مأنوس بود و با آنها مزاح مىكرد و گفتگو مىنمود،
و با كودكان آنها مهربانى مىكرد و آنها را در كنار خود مىنشانيد و به آغوش مىگرفت
و دعوت آزاد و برده و كنيز و فقير را مىپذيرفت،
و از بيماران در دورترين نقاط مدينه عيادت مىكرد،
و جنازهها را تشييع مىنمود،
و معذرت عذر خواهان را مىپذيرفت،
و در خوراك و پوشاك با بردگان و كنيزانش امتيازى نداشت،
هر حاجتمندى از غلام و كنيز و آزاد، نزد او مىآمد، در حالى كه حاجتش برآورده شده از نزد او برمىخاست،
او درشتخو و خشن نبود،
وقتى مىنشست تكيه نمىداد و از ديگران پيشى نمىگرفت،
و نگاه طولانى به چهرۀ كسى نمىكرد،
هديۀ ديگران را هر چند يك جرعه شير باشد مىپذيرفت،
و براى پروردگارش خشم مىكرد نه براى فرونشاندن خواستۀ نفس خود.
☑️ روايت شده:
▫️ هرگاه پيامبر (ص) سوار بر مركبى بود، اگر پيادهاى را در راه مىديد او را بر ترك خود سوار مىكرد، و اگر آن پياده، سوار نمىشد به او مىفرمود:
🔸 پيشاپيش من حركت كن، و مرا در محلى كه مىخواهى به آنجا بروى درياب.
⬅️ سیرت پیامبر اعظم صلی الله علیه و اله و مهربان جلد ۱، صفحه ۱۶۳
🏷 #حضرت_محمد_ص #اخلاق #الگوی_نیکو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 چرا زن، اولویت جامعه اسلامی است؟
🔹چرا دشمن تمام تمرکزش را روی زن گذاشته است؟
✨#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋🎙مطالب ناب درمسیربصیرت افزایی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 087.mp3
2.56M
اولین شرط انتظار، عاشقی ست!
فقط عاشق، چشم براه می ماند!
فقط عاشق؛
برای محبوب، روی خودش پا می گذارد.
فقط عاشق؛ می دَوَد و نمی بُرَّد!
منم عاشق هستم؟
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و چهل و پنجم: چرخ دوّار روزگار شتابان می چرخید و حکومت اسلامی در دست خلی
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد و چهل و ششم:
چندین روز از آن قضیه گذشت و بار دیگر همانطور که جمعی دور خلیفه دوم را گرفته بودند ، فیروز نهاوندی داخل مسجد شد و همانطور که دستش را بالای سرش تکان میداد گفت : واویلا...واویلا از دست این خلیفه و عمال وکارگزاران ظالمش، مردم متعجب او را نگاه می کردند ، آخر همه از اخلاق تند عمربن خطاب با خبر بودند .
عمر که حرفهای آن مرد برایش سنگین آمده بود ، مانند اسپند و روی آتش از جا جهید وگفت : چه شده مردک؟ چرا داد و بیداد می کنی ؟ ما خلیفه ای عادل هستیم و مبادا به کسی ظلم کنیم، اصلا توکیستی؟!
فیروز نهاوندی زهر خندی زد وگفت : حاکم مسلمانان را باش ، هنوز چند روزی بیشتر از دادخواهی من نگذشته که نه تنها خواسته ام را فراموش کرده ، بلکه انگار من موجود نبودم ، میدانمکه مرا خوب میشناسی ، من فیروز نهاوندی معروف به ابولؤلؤ هستم ، از ظلمی که کارگزار تو ، مغیره به من روا داشت به تو شکایت آوردم و توگفتی به آن رسیدگی می کنی که نکردی، حال دوباره آمده ام که بگویم مغیره به من ظلمی بی حد می کند و پشتش هم به خلیفه گرم است...
عمر بدون اینکن بگذارد ابولولو حرفش را تمام کند گفت : آهان....شنیده ام که تو آسیاب های بادی خوبی می سازی ، می خواهم برای من نیز آسیابی بسازی...
ابولولو که پانست عمر او را مسخره می کند و می خواهد باز طرف مغیره را بگیرد ، سری تکان داد وگفت : آری آسیاب های من خیلی خوب است ، آسیابی برایت بسازم که شهرتش تا شهرها ودیارهای دور برسد.
و با زدن این حرف ازمسجد بیرون رفت
عمر همانطور که سرش را پایبن انداخته بود هراسی در دلش افتاده بود ،او بوی تهدید را از کلام ابولولو حس می کرد..
ادامه دارد..
📝ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد وچهل و هفتم:
فضه در خانه نشسته بود و مشغول آسیاب کردن گندم بود ، ناگاه متوجه همهمه ای از بیرون خانه شد ، ابتدا توجهی نکرد آخر در مدینه بعد از پیامبر هر دم همهمه ای برپا بود گاهی زنی مظلوم را پهلو میشکستند و گاهی دستان مردی را می بستند و حالا هم زمان تحریف دین بود و هر روز بدعتی تازه در دین رواج می دادند...
اما همهمه خاموش نمیشد ، فضه از جا برخواست آردهای دامنش را تکاند و عبا و روبنده به سر کرد.
لنگ درب چوبی خانه را باز کرد و سرش را از لای در بیرون برد.
متوجه شد عده ای لباس سیاه بر تن کردند و بر سر و سینه میزنند، او متعجب شد ، خود را به کوچه رساند به آن جمع که به طرف مسجد می رفتند ،حرکت کرد.
صدای بلندی به گوشش رسید: کشتند...کشتند...خلیفه مسلمین را کشتند...
فضه سرا پا گوش شده بود...یعنی واقعا درست میشنید؟ عمر مرده؟؟
فضه بر سرعت قدم هایش افزود و خود را به جمع پیش رویش رساند ،عده ای داخل مسجد شده بودند و عده ای هم جلوی در مسجد بودند صحبت ها همه در مورد مرگ عمربن خطاب بود ، فضه کنار زنی شد که در همان نزدیکی نشسته بود.
خم شد و آرام پرسید: اینها چه میگویند خواهر؟آیا راست است عمربن خطاب هم طعم مرگ را چشید؟
زن روبنده اش را بالا داد و آرام گفت : آری این دنیا و آن کرسی خلافت به که وفا کرده که به عمر بکند؟ گویا ابولؤلؤ ایرانی به تقاص ظلمی که بر او شده بود عمر را با چند ضربه خنجر کشته...
فضه در کنار زن نشست و پشتش را به دیوار کاهگلی مسجد تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد : امشب شبی دیدنی خواهد بود در آن سرا ،وقتی که عمر را با بانویم زهرا و پدرش رسول الله روبه رو میکنند دیدن دارد و بعد اشک گوشهٔ چشمش را گرفت....
ادامه دارد...
📝 ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد وچهل و هشتم:
خلیفه دوم هم جام مرگ را سرکشید و رفت تا در آن سرای جاویدان جوابگوی آنچه که کرده و نکرده باشد ،اما ابولؤلؤ ایرانی که به ضرب خنجر او را از پای در آورد از کینهٔ عمریان در امان نماند و او هم راهی ملکوت شد و بازماندگان عمر کینهٔ ایرانیان را به دل گرفتند و در این زمان بود که مدینه و بلاد عرب برای ایرانیان نا امن شد ، هر کجا مهاجری از ایران بود به تقاص خون عمربن خطاب به آنها تعرض میشد و چندین ایرانی به دست پسر عمر ، از زندگی ساقط شدند که یکی از آنان زنی بیگناه بود که گناهش این بود که دختر ابولولو ایرانی ست.
این اخبار به گوش فضه میرسید و او برای جماعت ایرانیان دعا می کرد که از این کینه جان سالم به در ببرند.
حالا امیدی میرفت که مردمی که نزدیک به ده سال تحریف های خلیفه و ظلم های عمال خلیفه را دیده و تحمل کرده بودند به سمت امیرالمؤمنین حیدر کرار کشیده شوند و خلافتی را که از آن ایشان بود به مولای عالمیان باز گردانند.
اما روزگار چنان پیش میرفت که حرف حق در نطفه خفه می شد و ناحق بر منابر خودنمایی می کردند...
خبری گوش به گوش و دهان به دهان می چرخید.
یکی از وصیت خلیفه دوم خبر میداد و آن دیگری شورایی را نام میبرد که مأمور انتخاب خلیفه بودند، اینان از یاد برده بودند که سالها پیش ، قبل از شهادت رسول الله ، خداوند خلیفه ای را برای دینش تعیین نمود ، خلیفه ای که مردم حقش را ضایع کردند و نگذاشتند دین را راهبری کند ، اما اینک چشم به دهان بنده ای از بندگان خدا داشتند و خلیفه ای را که او تعیین می کرد ، بر مسند خلافت می نشاندند بدون انکه به خود گوشزد کنند که این مقام از آن کسی دیگر است ، از آن کسی ست که خداوند تعیین کرده نه کسی که بنده خدا وصیت کند..
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صد و چهل و نهم:
با مرگ عمربن خطاب هر کسی برای جانشینی او ، حدسی میزد ، عده ای از یاران امیرالمؤمنین علی علیه السلام دور هم جمع شدند تا راهی بیاندیشند که مولایشان بر کرسی خلافت که از آن خود او بود بنشیند اما غافل از این بودند که عمر قبل از مرگ شورایی تعیین کرده تاجانشین تعیین کنند و عثمان بن عفان را بر این مسند نشانده..
جمع اصحاب جمع بود و سلیم بن قیس شروع به صحبت کرد: یاران و برادران عزیزم ، همانطور که همهٔ شما میدانید تنها کسی که لیاقت تکیه دادن بر منبر رسول الله را دارد تا این دین و این ملت را راهبری کند ،کسی نیست جز مولایمان علی بن ابیطالب ، همان کسی که در حجة الوداع خدا بر پیامبرش امر کرد تا ولایت او را به گوش تمام مسلمین برسانند ،آن روز همهٔ اصحاب به به و چه چه گویان به محضر رسول خدا و مولا علی رسیدند و امیرالمؤمنین شدن علی را تبریک گفتند و درست چند ماه بعد گویا فراموشی بر اذهانشان افتاد و امر خدا وند و وصیت رسولش یادشان رفت و برای نشستن بر منبری که از آن آنها نبود بلواها به پا کردند.
یاران به خدا قسم که علی از ازل برگزیده شده بود برای این امر و نام علی با عناوینی چون ایلیا در کتاب های مقدس پیش از ما آمده ، بیایید و دست بجنبانیم و این خلافتی را که به یغما رفته به صاحب اصلی اش باز گردانیم ، مگر نمی بینید که بدعت ها پشت بدعت رواج یافته ، مگر نمی بینید که دین پر از نورمان دست خوش تحاریف بزرگ شده ، بیایید و دیگر نگذاریم به امر خدا پشت شود و بعد از گذشت اینهمه سال حیدر کرار را بر مسند ولایت بنشانیم..
سلیم مشغول صحبت بود که همهمه ای از بیرون بگوش رسید.
گوش ها همه تیز شد ، آخر این روزها میبایست به هوش باشند تا باز آتشی دیگر پا نگیرد که از قِبَل آن خوبیها بسوزد و بر آسمان رود و دینی به یغما رود و راه درست پنهان شود و راه به نا کجا آباد و خرابات پیش روی مردم قرار گیرد...
یکی از افراد حاضر از جای برخواست تا ببیند چه شده و برای دیگران خبر آورد.
لحظات به کندی می گذشت ، بالاخره آن مرد هراسان وارد شد ، رو به جمع نمود و بعد نگاهش روی سلیم قفل شد و آرام گفت : باز هم غصبی دیگر...مردم فراموشکار همان مردمند و بیعت شکنان نیز همان بیعت شکنان....و اینبار عثمان بن عفان است که کرسی خلافت را چسپیده..
ادامه دارد...
📝به قلم ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
شاهزاده ای در خدمت
قسمت صدو پنجاه:
خلیفه دوم هم طعم مرگ را چشید و بازهم فراموش کاران ،فراموش کردند پیمانی را که پیامبر در حجة الوداع با آنان بسته بود و بیعتی را که از آنان گرفته بود، شکستند و همچنان هم بربیعت شکنی اصرار داشتند.
عثمان بن عفان همان کسی که چندین بار پیامبر اسلام او را لعن کرده بود، به اشاره عمر که قبل از مرگش وصیت کرده بود و شورا تعیین نموده بود ، بر مسند خلافت مسلیمن تکیه داد، مسندی که از آن او نبود از آن ابوبکر و عمر هم نبود ، مسندی غصبی که از ازل تا به ابد، برای علی بن ابیطالب و اولاش برپا شده بود و اینک هر بار کسی بر آن می نشست و دست به دست میشد.
هر کدام از خلفا راه و روشی در پیش گرفتند یکی مانند عمر در بحث تحریف دین اسبی تندرو سوار بود و یکی هم مانند عثمان ، محافظه کارانه تر عمل می نمود. اما راه ، همان بیراهه بود که امت را بدان می کشانیدند.
جمع مجلس جمع بود و مسلمانان دور خلیفه سومشان را گرفته بودند .
فضه در گوشه ای نشسته بود و این صحنه را می نگریست و با خود فکر می کرد ، براستی اگر این مردم دور ولیّ بر حق خداوند ،حیدر کرار را می گرفتند ، اینک نام اسلام واقعی، اسلام ناب محمدی از کران تا کران عالم پیچیده بود ، اما حالا فقط کشور گشایی عمر بود که همه به آن افتخار میکردند، کشورگشایی که با شمشیر و خون و خونریزی برخلاف تعالیم اسلام انجام شد و چه غافل بودند اینان و چه صبری دارد خدا و چه صبری دارد ولیّ بلا فصل پیامبرصلی الله علیه واله، علی مرتضی علیه السلام....
فضه آهی از دل برکشید و متوجه شد دو زن وارد مجلس شدند و به طرف خلیفه خودخوانده سوم رفتند ، وقتی به سخن درآمدند ،فضه فهمید که آنها کسی به جز دو زن پیامبر نمی توانند باشند ، یکی از آنان عایشه دختر ابوبکر و دیگری حفصه دختر عمر بود...
فضه برایش جالب بود و می خواست بداند این دو برای چه به اینجا آمده اند، پس کمی خود را جلوتر کشید و گوش تیز کرد تا بداند ،قرار است چه بشود...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی کوتاه
داستانی زیبا از بخشش پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم
حجت الاسلام دکتر #عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c