eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.9هزار دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
305 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهزاده ای در خدمت قسمت صد و پنجاه و ششم: فضه اندکی جابه جا شد و به متکای پشت سرش تکیه داد، نگاهی به در و دیوار خانه ای که این روزها در آن به سر میبرد انداخت ، خانه ای در شهر شام که فضه به خاطر عشق به زینبش به اینجا آمد ، آمد که در کنار دختر مولایش علی باشد ،اما حالا دیگر نه رمقی برای ماندن داشت و نه از فرزندان مولایش علی کسی مانده بود که در کنار آنان عطر تن فاطمه را به جان بکشد، مدتی بود که بانویش زینب پرکشیده بود و در جوار پدر و مادرش در ملکوت ساکن شده بود و فضه هر روز بر سر مزار ایشان حاضر میشد و گریه می کرد بر آنچه که دیده بود. فضه در افکارش غرق بود که صدای تقه ای به درب آمد، او خوب میدانست در این دیار غربت کسی جز همسایه اش نجمه سراغی از او نمیگیرد، پس با صدای ضعیفی گفت : بیا داخل... نجمه در حالیکه کاسه ای شیر داغ در دست داشت وارد اتاق شد و با لحنی که حکایت از شوخی می کرد گفت: سلام بی بی جان ، امروز چطوری؟ ببینم سر ذوق نیامدی تا برای ما قصه ها بگویی؟؟ بیا بیا این شیر داغ را میل کن تا نفست سر جایش بیاید و از سرزمین هایی بگویی که من نه رفته ام و نه دیده ام... فضه نفسش را آرام بیرون داد و با آیات قران ،منظورش را چنین گفت : چه می خواهی بدانی دخترم؟! من در انتظار اجل روزشماری میکنم و‌تو از من قصه می خواهی؟! نجمه در کنار این پیرزن مهربان نشست ، کاسه شیر را که هنوز هُرم داغی آن بر هوا بلند بود بر زمین گذاشت ، دستان تبدار فضه را در دست گرفت و گفت : در این سرزمین زیبا ، این دیار زیبارویان از غم و غصه حرف نزن، مگر می شود کسی به شام بیاید و از این شهر خوشش نیاید؟! فضه با شنیدن این حرف ،اشک چشمانش جان گرفت و روان شد ، خیره در چشمان او شد و‌گفت : از امامم سجاد پرسیدن در حادثه کربلا و اسارت دیار به دیارتان کجا بر شما سخت گذشت و ایشان سه بار فرمودند : الشام، الشام ،الشام....لعنت خدا بر شام و حاکمش ، لعنت خدا بر شام آن مردان ستمگرش، لعنت خدا بر شام و مسلمانان اموی اش ... فضه نگاهش را خیره به نقطه ای روی دیوار کاهگلی خانه دوخت و با صدای ضعیفی ادامه داد : من شاهزادهٔ سرزمین خود بودم... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت قسمت پایانی فضه باصدای ضعیفی ادامه داد : من شاهزادهٔ سرزمین خود بودم ، سرزمینی که بویی از یکتا پرستی نبرده بود ، در عمرم دو بار طعم اسارت را چشیدم ،هر دو بار هم کسانی که به اسارتشان در آمدم ،ادعای مسلمانی می کردند ، اما حرکاتشان، زمین تا آسمان با هم فرق میکرد ، یک بار هنوز مسلمان نبودم ، اما عشقی پنهان بر دلم افتاده بود، من که روی پیامبر را ندیده بودم ، بی قرار دیدار بودم ، همسفران یا همان نگاهبانانم با اینکه میدانستند من از دیار کفر هستم و با انها سنخیتی ندارم ، اما به دلیل اینکه مرا از بزرگان و شاهزاده های سرزمینم میدانستند ، با من چنان برخورد می کردند که مختص بزرگان بود ، من در طول سفر از هیچ کس ذره ای بی احترامی ندیدم ، هر چه بود احترام بودو عزت ، تا اینکه به محضر پیامبر رسیدیم ، او مرا چون دختر خویش دوست میداشت و تعلیمم میداد و بعد هم به امر و وحی خداوند مرا به دخترش فاطمه سپرد... فاطمه...فاطمه...فاطمه....فضه نام فاطمه را میبرد و اشک امانش را بریده بود به طوریکه که نجمه هم همراه او اشک میریخت...فضه ادامه داد: فاطمه از مادر برمن مهربان تر بود ، در خانه اش هیچ وقت حس نکردم که من خادمه هستم ، براستی که فاطمه مادری بی نظیر بود و همسنگر و یاوری بی همتا برای علی... اما آن نامردمان مرد نما بانویم را جگر خون کردند و با مسمار در بر دل بی کینه اش نشتر زدند و سینه اش را زخمی و پهلویش را شکستند و محسنش را کشتند.. خانه اش را به آتش کشیدند و همسرش را...ولی زمانش را....دست بستند آری آن نامسلمانان مسلمان نما ، ظلمی در حق آل محمد کردند که ملائک آسمان بر آن گریه ها نمودند ، براستی که اگر آن زمان سیلی به صورت فاطمه نمی نشست ، در این زمان کسی جرأت جسارت و سیلی زدن به فرزندان حسینش را نداشت ، اگر آن زمان تازیانه بر بدن دختر پیامبر نمی زدند ، کسی جرأت نمیکرد در کربلا تازیانه بر تن طفلان حسین بزند...اگر آن زمان دستان مولایم علی را نمی بستند ،مردی پیدا نمی شد که در کربلا جسارت داشته باشد تا دستان علی بن حسین را بندد و او را به اسارت ببرد.....اگر آن نامردمان مرد نما درب خانهٔ اهل بیت پیامبر را به آتش نمی کشیدند ، کسی در این زمان توان آتش زدن خیمه های حسین را پیدا نمی کرد... آری هر چه من و ما در کربلا دیدیم ، تخمی بود که در سقیفه کاشته شده بود و در کربلا میوه داد... خدا لعنتشان کند ،خدا اولین ظالم به حق محمد و آل محمد را لعنت کند تا آخرینشان را... آری نجمه جان ، من هم اسارت سربازان نجاشی را دیدم و هم اسارت یزیدیان شام را....اینجا هم ادعای مسلمانی میکردند!!! اما چه مسلمانی؟ مسلمانی که شراب می خورد و ظلم می کند و نواده های پیامبرشان را که شاهزاده های این کره خاکی اند به خاک و خون میکشد ، چه جور مسلمانی هست؟! به خدا قسم که اینان مسلمان نیستند ، اینان نام اسلام را یدک می کشند و قوانین اسلام را زیر پا لگد کوب می کنند و کجاست منتقم؟! کجاست منتقم کرار که بستاند انتقام شهدای کربلا را ؟! کجاست منتقم کرار که بستاند انتقام سر بریده حسین را ، جگر پاره پاره حسن را، فرق بشکافته علی را و پهلوی بشکستهٔ زهرا را... فضه به اینجای حرفش که رسید انگار خون از چشمانش میبارید ، اشکها بی امان و بی مهابا بر صورتش می نشست ، او دلش هوای بانویش زهراسلام الله علیها را کرده بود... دستان لرزانش را بالا برد و گفت : خدایا بحق فاطمه ات ، مرا به فاطمه برسان ، در همین حین انگار سقف کاه گلی اتاق شکافته شده بود و هودج هایی از نور فرود می آمد. فضه اندکی آرام گرفت خیره به روبه رو شد ، بانویی سفید پوش و زیبا رو به طرفش آمد ، به خدا قسم که او زهرای مرضیه بود، فضه دستان لرزانش را بر سینه گذاشت و گفت : السلام علیک یا فاطمه الزهرا....السلام علیک یا ام الائمه.... و نگاه زیبایش ایستاد... نجمه که نمی دانست چه شده و از سکوت ناگهانی فضه متعجب شده بود ، دستش را به طرف دستان فضه برد و متوجه شد که دیگر جانی در بدن این پیرزن مهربان نمانده... آرام او را روی بستر خوابانید ، دست به روی چشمان فضه کشید و همانطور که چادر فضه را روی پیکر او میداد زیر لب زمزمه کرد : خوشا به حالت که عمری خدمت زهرا کرده ای و اینک در آغوش او جای گرفتی... «اللهم العن الاول ظالم ، ظلم حق محمد و آل محمد» یا رب الفاطمه ، بحق الفاطمه ، اشف صدرالفاطمه بالظهورالحجة..... پایان 📝به قلم :ط_حسینی https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 منتظر باشید : ای منتظران او خواهد آمد ❤️