8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
عذاب وحشتناک حق الناس
حتما ببینید تاثیر گذار
انتشارپستثوابجاریه درپی دارد
@montazeraan_zohorr
🌹 منتظران ظهور 🌹
#داستان_واقعی #ایلماه #قسمت_هشتم🎬: در این هنگام ایلماه بغض گلویش را فرو خورد و همانطور که می خواس
#داستان_واقعی
#ایلماه
#نهم🎬:
ایلماه به خاطر می آورد که آن روزها تا زمانیکه ناصر میرزا تصمیمش را گرفت هرشب گویی میمرد و زنده می شد و شور و شوق، همراه با دلهره ای عجیب به جانش افتاده بود، کاروان ولیعهد کارهای سفر را تند تند و فرز و چالاک انجام می داد تا اینکه یک روز قبل از اینکه ولیعهد به سفر برود، قاصدی همراه با وسایلی که بیشتر شبیه وسایل یک محافظ سلطنتی بود به خانه سید باقر آمد.
حالا در خانه سید باقر جز ایلماه و پدرش کسی نبود، مادرش حمیده خانم چند سالی بود که به رحمت خدا رفته بود و برادران ایلماه هر کدام برای خود همسری اختیار کرده بودند و خانه، زندگی راه انداخته بودند البته یکی از برادران ایلماه به خدمت فوج شاهانه در آمده بود.
قاصد در خلوت چیزی به سید باقر گفت، خلوتی که بیش از یک ساعت طول کشید و بعد از آن، همان برادر نظامی ایلماه که اسفندیار نام داشت از گرد راه رسید.
همراه اسفندیار بسته ای بود که می گفت هدیه ای از طرف ناصر میرزا برای اوست.
ایلماه با شتاب بسته را باز کرد و تا چشمش به محتویات بسته افتاد لبخندی روی لبش نشست و مانند دخترکی که بهترین خبر دنیا را به او داده باشند از جا بلند شد و همانطور که با پیراهن بلند و پر از چینش به دور خود می گشت، شروع به دست زدن کرد و فریاد زد: خدایا شکرت....من موفق شدم.
سید باقر بی صدا به حرکات ایلماه نگاه می کرد و آهی کشید و اسفندیار اوفی کرد و گفت: کجای این هدیه خوشحالی دارد؟! ایلماه! خواهرکم، نگاه کن تو در این لباس زیبا با این چارقد سفید و آن گردنبند و انگشتر طلا شبیه فرشته های آسمان هستی، همینجا بمان و زنانگی کن و در دنیای دخترکان باش و با اشاره به بسته پیش رویش ادامه داد: مجبور نیستی این لباس ها را که متعلق به سربازان قشون است بر تن کنی و از عالم دخترانه بیرون بیایی و به هیبت مردان جنگی درآیی....خواهرم خواهش می کنم....
ایلماه که همیشه میبایست حرف حرف خودش باشد، اصلا همه اهالی روستا می دانستند سید باقر روی حرف و تصمیم دختر یکی یکدانه اش حرف نمیزند با ابروهایی که به همگره کرده بود به برادرش چشم دوخت و گفت: اسفندیار....من از عالم دخترکان بیزارم، دخترها از باد و صدای درختان و مار و موش و حیوانات جنگل هراس دارند اما من دعا دعا می کنم که حیوانی روبه رویم ظاهر شود یا ماری قوی هیکل ببینم و با او زور آزمایی کنم، پس ببین من را با عالم دختران ناز نازی و ترسو کاری نیست، اصلا من می بایست از همان اول پسر به دنیا می آمدم، اگر فکر می کنی این لباس ها به درد من نمی خورد بیا با هم مبارزه کنیم، مسابقه سوار کاری راه بینداز تا ببینیم ، تو که یک سرباز قدر قدرت هستی مسابقه را می بری یا من که به قول تو دختری لطیف و ناز نازی هستم!!
اسفندیار که هیچ وقت حریف زبان این بچه نمی شد سری تکان داد و گفت: من نگفتم تو در جنگاوری و سوارکاری مهارت نداری چون خوب از نزدیک دیده ام چگونه بی پروا این کارها را انجام می دهی و اعتراف می کنم تو در این زمینه از من که هم مرد نظام هستم و هم دوبرابر سن تو را دارم مهارتت بیشتر است اما میگویم این سفری می خواهی بروی خطرناک است، تو وقتی این لباس را به تن کنی باید موهایت را بتراشی و کلاه بر سر بگذاری و کلا در هیبت یک مرد ظاهر شوی و گذشته از این، اگر باد به گوش ملک جهان خانم برساند که تو همراه ولیعهد شدی، مطمئن باش این زن متکبر و جاه طلب تو را با ترفندی می کشد.
ادامه دارد...
✏️به قلم:طاهره سادات حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@montazeraan_zohorr
#داستان_واقعی
#ایلماه
#قسمت_دهم🎬:
اسفندیار لحنش را ملایم تر کرد و گفت: خواهرکم، نگاه نکن ملک جهان خانم یک زن است، ظاهرش اینگونه است او به مانند مردان جنگی قسی القلب است و بعضی ها می گویند این زن قلبی درون سینه ندارد، ایلماهم، عزیزکم، این زن متکبر اگر بفهمد که تو سرپیچی از فرمانش کردی و هنوز با ناصر میرزا هم صحبت هستی، هر بلایی ممکن است سرت بیاورد و اگر تو به تهران بروی ، آنجا دیار غریب است و غریب کش است و زبانم لال بلایی سرت بیاید، ما دستمان کوتاه است که یاری ات کنیم، اسفندیار با تمام حرکاتش می خواست ایلماه را از تصمیمی که داشت منصرف کند پا یا اضطراری در صدایش گفت: دختر خوب! فکر برادرانت را نمی کنی به فکر پدر پیرت باش او بعد از مادرمان، تمام امیدش به تو است.
ایلماه که دختری لجوج بود و تا به خواسته اش نمی رسید دست بردار نبود نگاه به پدرش که همچنان ساکت بود کرد و گفت: از زبان خودت حرف بزن، می بینی که پدر هیچ شکایتی ندارد و البته پدر تنها نیست و شما و خدا را دارد، من هم نمی روم که آنجا بمیرم، قرار است چند ماهی در تهران باشیم و دوباره برگردیم و بعد نگاه خیره اش را به چشمان اسفندیار دوخت و ادامه داد: از وجناتتان بر می آید که ولیعهد شما را در جریان همه چیز گذاشته باشد، حتما به شما خاطر نشان کرده که مرا همچون جان خویش عزیز می دارد و مراقب من هست و نه کسی می فهمد که من زن هستم و نه گزندی به من میرسد.
اسفندیار از جا بلند شد و گفت: خود ولیعهد از من خواسته که منصرفت کنم و در آخر امر کرد که اگر همچنان خواستار همراهی ایشان بودی تو را برای سفر آماده کنم.
ایلماه خنده بلندی کرد و گفت: خوب طبق دستور شاه مرا نتوانستی منصرف کنی پس مرحله دوم دستور را اجرایی کن.
اسفندیار که از خیره سری ایلماه خون خودش را می خورد از جا بلند شد و گفت: به پستوی اتاق بیا، باید موهایت را از ریشه بزنم و با زدن این حرف بسته لباس را برداشت و به طرف پستو رفت.
اسفندیار همانطور که جلو میرفت گفت: در ضمن، ولیعهد نام تو را بهروز گذاشته یا بهتر بگویم بهروز میرزا....
ایلماه لبخندی زد و گفت: حدس میزدم که چنین اسمی برایم انتخاب کند، زیرا او هر وقت مرا میبیند می گوید آن روزی که تو را میبینم ، بهترین روز من است پس این بهروز استعاره از همان است.
در این هنگام سید باقر که تا آن لحظه ساکت بود ، آه بلندی کشید و گفت: ایلماه...دخترم...مراقب خودت باش و فراموش نکن بند جان من به جان تو بسته و وابسته است، ان شاالله سفری بی خطر داشته باشی و به زودی به اینجا برگردی.
اسفندیار که صدای پدر را شنیده بود، فریاد زد: ایلماه، زودتر بیا دخترک لجوج و زیر لب گفت: چقدر پدرم در مقابل ایلماه کوتاه می آید، راز این کوتاه آمدن در چیست؟! و بعد نیشخندی زد و خودش جواب خودش را داد: هر کس با ایلماه نشست و برخاست کند، نا خواسته جذب او می شود و مهر او را به دل می گیرد.
ادامه دارد...
✏️به قلم طاهره سادات حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
@montazeraan_zohorr
17.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز :
📌 پنجشنبه
☀️ ۲۰ دی ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۸ رجب ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 9 ژانویه 2025 میلادی
📖 حدیث امروز:
✳️ امام هادی عليه السلام می فرمایند :
كسی كه به تو اميد بسته است نااميدش مگردان، وگرنه مورد غضب خداوند قرار خواهی گرفت.
📚بحارالأنوار، جلد۷۵، صفحه ۱۷۳، حدیث ۲
🔖 مناسبت امروز:
🥀شهادت میرزا تقی خان امیر کبیر
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ
اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
💠بسته ی معنوی کانال منتظران ظهور در روز پنج شنبه💠
🔸 صلوات بر چهارده معصوم علیهم السلام
🔹دعای عهد با حضرت صاحب الزمان
🔸عهد ثابت روز پنج شنبه
🔹دعای روز پنج شنبه
🔸صلوات و زیارت مخصوص در روز پنج شنبه
🔹تعقیبات نماز صبح
التماس دعا از همه ی شما یاوران و ارادتمندان مولایمان مهدی🙏🌸🙏
🌺🌺#برکت_و_روزی:
🔹 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم):
هر کس به نام من نامیده شود و به مبارک بودن من برای خودش اعتقاد داشته باشد، برکت به سوی او خواهد آمد و تا قیامت باقی خواهد ماند.
📚( مکارم الأخلاق/ج1/ص65/ح67 )
هرڪس
هنگـام وضـو گرفتن بہ ذڪر شریف
《الـقادر 》مشغول شود
سعادتمند و عاقبت بہ خیر
می شود✨
📚گل هاے ارغوان ۱۷/۱
#حل_مشکلات
آیتالله بهجت ره؛
ضمن اینڪہ صدقه مےدهید
《ناس و فلق》
را تڪرار فرماییـد↻
همچنین ذڪر↯
《لا حول و لا قوة الّا بالله》
را زیاد تکرار ڪنید
📚 عرفان و عبادت، ص ۳۹۳
@montazeraan_zohorr