eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
9.7هزار ویدیو
300 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی کپی متن با ذکر صلوات و دعای فرج ، حلال است🙏🏻 ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
مجاهد نستوه و شهید والامقام فریضه امر به معروف و نهی از منکر ، حضرت آیه الله حاج شیخ محمد تقی بافقی (ره) مؤسس فکری حوزه علمیه قم ، هم اوست که حضرت آیه الله حائری یزدی (ره) را به بنا کردن حوزه علمیه قم تشویق و ترغیب نموده و از معظم له به عنوان یکی از یاران صدیق آقا امام زمان (عج) می توان نام برد و ما ذیلاََ از قول بزرگان گوشه ای از تشرفات ایشان، نزد امام عصر (ع)را تقدیم می کنیم 🙏🌸🙏 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
(قسمت اول) 💠سه بار ملاقات با امام زمان علیه السلام در یک سفر💠 🔹 مرحوم حجت الاسلام ملا اسدالله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمدتقی بافقی می گوید: قصد داشتم از نجف اشرف پیاده به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام بروم . 🔹فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوه ها و دره های عظیمی سر راهم بود و برف هم بسیار باریده بود. 🔹یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه‌خانه‌ای رسیدم که نزدیک گردنه ای بود ، با خودم گفتم امشب در میان این قهوه خانه می مانم صبح به راه ادامه می دهم. 🔹وارد قهوه خانه شدم ، دیدم جمعیت کردهای یزیدی در میان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمار هستند ،با خودم گفتم : خدایا چه بکنم؟ اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی توانم با آنها مجالست نمایم ،هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است. 🔹همین طور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم و فکر می‌کردم و کم کم هوا تاریک میشد، صدایی شنیدم که میگفت :محمدتقی بیا اینجا . 🔹به طرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی با عظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا به طرف خود می طلبد. 🔹نزدیک او رفتم و او سلام کرد و فرمود: محمدتقی آنجا جای تو نیست. 🔹من زیر آن درخت رفتم، دیدم در حریم این درخت، هوا ملایم است و کاملاً میتوان با استراحت در آنجا ماند و حتی زمین زیر درخت خشک و بدون رطوبت است ولی بقیه ی صحرا پر از برف است و سرمایه کشنده‌ای دارد . 🔹به هر حال شب را خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام که با قرائنی متوجه شدم حضرت بقیه الله (عج) است ،بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدس استفاده کردم. 🔰ادامه دارد... کاش که همسایه ی ما میشدی... https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
(قسمت دوم) 💠سه بار ملاقات با امام زمان علیه السلام در یک سفر💠 🔹صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند : هوا روشن شد برویم. 🔹من گفتم: اجازه بفرمایید من در خدمتتان همیشه باشم و با شما بیایم. 🔹حضرت فرمود: تو نمی توانی با من بیایی. 🔹گفتم: پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟ 🔹حضرت فرمود : در این سفر دو بار تو را خواهم دید و من نزد تو می آیم. بار اول قم خواهد بود و مرتبه دوم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم. ناگهان آن حضرت از نظرم غایب شد. 🔹من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناخته و به راه ادامه دادم، تا آن که پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و وعده ی تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم ولی خدمت آن حضرت نرسیدم. 🔹از قم حرکت کردم و فوق العاده از این بی توفیقی و کم سعادتی متاثّر بودم تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم. 🔹همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم :چرا خلف وعده شد ؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار بازهم خدمتش نرسیدم. 🔹 در همین فکرها بودم که صدای پای اسبی شنیدم ، برگشتم دیدم حضرت ولی عصر ارواحنا فداه سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف می آورند و به مجرّد آن که به ایشان چشمم افتاد، ایستادند و به من سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم. 🔹 گفتم: آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم ؟! 🔹حضرت فرمود : محمدتقی! ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم ، تو از حرم عمه ام حضرت معصومه سلام الله علیها بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسئله می پرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را میدادی، من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی ،من رفتم. 💠 کتاب گنجینه دانشمندان💠 وَ اِنَّکَ لا تُخلِفُ المِیعاد https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
(قسمت اول) 💠 آوردن وسایل گرم کننده توسط امام زمان علیه السلام برای آیت الله بافقی و همراهان در شب سرد و برفی 💠 🔸آقای سید مرتضی حسینی می‌گوید :شب های پنجشنبه در خدمت مرحوم آیت الله حاج شیخ محمدتقی بافقی به مسجد جمکران میرفتیم . 🔸در یکی از شبهای زمستان که برف سنگینی آمده بود، من در منزل نشسته بودم، ناگهان به یادم آمد که شب پنجشنبه است و ممکن است آیت الله بافقی به مسجد بروند ولی از طرفی چون آن وقتها مسجد جمکران راه ماشین رو نداشت و مردم مجبور بودند که آن راه را پیاده بروند و به قدری برف روی زمین نشسته بود که ممکن نبود کسی بتواند آن راه را راحت بپیماید. 🔸با خودم فکر می‌کردم که معظّم له به مسجد نمی روند به هر حال دلم طاقت نیاورد و از منزل بیرون آمدم، بیشتر میخواستم آیت الله بافقی را پیدا کنم و نگذارم به مسجد جمکران بروند. 🔸به منزل‌شان رفتم، در منزل نبودند و هر طرف سراسیمه سراغ ایشان را می‌گرفتم تا آنکه به "میدان میر" ، که سر راه مسجد جمکران است، رسیدم؛ در آنجا دوست نانوایی داشتم که وقتی دید من این طرف و آن طرف نگاه می کنم از من پرسید : چرا مضطربی؟چه می خواهی؟ 🔸گفتم : نمی‌دانم که آیا آقای آیت الله بافقی به مسجد جمکران رفته اند یا در قم امشب مانده‌اند؟ 🔸نانوا گفت من او را با چند نفر از طلاب دیدم که به طرف مسجد جمکران می رفتند . 🔸من با شنیدن این جمله خواستم پشت سر آنها بروم که آن دوست نانوایم گفت: آنها خیلی وقت است که رفتند شاید الان نزدیک مسجد جمکران باشند. 🔸من از شنیدن این جمله بیشتر پریشان شدم و ناراحت بودم که مبادا در این برف و کولاک آنها به خطر بیوفتند . 🔸به هر حال چاره ای نداشتم به منزل برگشتم ولی فوق العاده پریشان و مضطرب بودم و خوابم نمی برد تا آن که نزدیک صبح مرا مختصر خوابی ربود. 🔸 در عالم رویا حضرت ولی عصر علیه السلام را دیدم که وارد منزل ما شدند و به من فرمودند: سیدمرتضی !چرا ناراحتی؟ 🔸گفتم: ای مولای من! ناراحتیم برای آقای شیخ محمدتقی بافقی است زیرا او امشب به مسجد رفته و نمیدانم به سر او چه آمده است؟ 🔸ایشان فرمود: سیدمرتضی! گمان می‌کنی ما از حاج شیخ دوریم؟ همین الان به مسجد رفته بودم و وسایل استراحت او و همراهانش را فراهم کردم... 🔰ادامه دارد... اباصالح فدای خُلق و بویت، نصیبم کِی شود دیدار رویت؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
(قسمت دوم) 💠 آوردن وسایل گرم کننده توسط امام زمان علیه السلام برای آیت الله بافقی و همراهان در شب سرد و برفی 💠 🔸از خواب بیدار شدم و به اهل منزل این بشارت را دادم و گفتم : در خواب دیده ام که حضرت ولیّ عصر علیه السلام وسایل راحتی آقای حاج شیخ محمدتقی بافقی را فراهم کرده‌اند . 🔸اهل بیتم هم چون به همین خاطر مضطرب بودند، خوشحال شدند و من فردای آن شب که از منزل بیرون رفتم به یکی از همراهان آیت الله بافقی برخوردم، گفتم: دیشب بر شما چه گذشت؟ 🔸گفت :جایت خالی بود، دیشب اول شب آیت الله بافقی ما را به طرف مسجد جمکران برد، ما یا به خاطر شوقی که در دلمان بود و یا کرامتی شد، مثل آنکه ابداً برفی نیامده و زمین خشک است، به طرف مسجد جمکران رفتیم و خیلی هم زود به مسجد رسیدیم ولی وقتی به آنجا رسیدیم و در آنجا کسی را ندیدیم و سرما به ما فشار آورده بود، متحیّر بودیم که چه باید بکنیم. 🔸ناگهان دیدیم سیّدی وارد مسجد شد و به حاج شیخ گفت : می خواهید برای شما لحاف و کرسی و آتش بیاوریم؟ 🔸آیت الله بافقی با کمال ادب گفتند: اختیار با شماست .آن سیّد از مسجد بیرون رفت و پس از چند دقیقه لحاف و کرسی و منقل و آتش آورد و با آن که در آن نزدیکی ها کسی نبود وسایل راحتی ما را فراهم فرمود. 🔸وقتی می خواست از ما جدا شود یکی از همراهان به او گفت: ما باید صبح زود به قم برگردیم، این مسائل را به چه کسی بسپاریم؟ 🔸آن سیّد فرمود: هرکس آورده خودش می برد. و ایشان رفت. ما در فکر فرو رفته بودیم که این آقا این وسایل را از کجا به این زودی آورده ، زیرا آن اطراف کسی زندگی نمی کند و اگر می خواست آنها را از دِه جمکران بیاورد، اولاً در آن شب سرد و کولاکِ برف، کار مشکلی بود و ثانیاً مدتی طول میکشید. 🔸بلاخره شب را با راحتی به سر بردیم و صبح هم که از آنجا بیرون آمدیم آن وسایل را همان جا گذاشتیم. 🔸من به او جریان خوابم را گفتم و معلوم شد که حضرت بقیه الله علیه السلام هیچگاه دوستانش را وا نمی گذارد و به آنها کمک می کند. 💠 کتاب مسجد جمکران💠 میدونم که چقدر هوامو داری...یا خاتم الوصیین یا مولانا❤️ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c