eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 نرگس و محمد هم خونه مامان حوری بودند امیرعلی مشغول بازی کردن با محمد بود که نرگس با خنده میگفت:میبینی چقدر با بچه ها خوب گرم میگیره گفتم:اره چرا بچه نمیاری؟ -فعلا زوده بابا شونه ای بالا انداختم ک گفت:کمیل کجاس؟ با بی تفاوتی گفتم :سرکار ، گفت تا شب نمیام -جدا؟ -اره -ولی به محمد گفته بود ک شرکت چند روزه به خاطر نبود مدیرش تعطیله متعجب بهش نگاه کردم و گفتم:واقعا؟؟؟ -اره والا حالا شاید خودش تو شرکت کاری داشته باشه شک تو دلم افتاد به گوشیش زنگ زدم خاموش بود کلافه سرمو میون دستام گرفتم ک نرگس گفت:چیزی شده؟ -کمیل هیچ وقت بهم دروغ نمیگفت -حالا شاید خودش رفته شرکت کاری داره بالاخره دست راست مدیره پیامکی از طرف فریبا واسم اومد اینو کجای دلم بزارم اولش توجهیی نکردم ولی بعر کنجکاو شدم ببینم چی نوشته:عزیزم فردا قراره از ایران بریم ..میشه امروز بیای ازهم خداحافظی کنیم جا خوردم یعنی قصد داشت از اینجا بره! ته دلم از اینکه بهش تو ذهنم بدبین بودم خجالت کشیدم با خودم گفتم برم هم از اونو پریناز خداحافظی کنم هم حلالیت بطلبم رو به نرگس گفتم:امیر علی پیشت باشه من میرم یه جایی بر میگردم -کجا -با فریبا کار دارم -بگم محمد برسونتت -نه خودم تاکسی میگیرم -ماشین هست دیگه - تعارف ندارم چادرمو سرم کردم و خواستم برم که زنگ در زده شد کمیل بود اومد داخل و درو بست نرگس:ازاده گفت تا شب نمیای -رفتم شرکت امروزم تعطیل بود دیدم خونه کسی نیست حدس زدم ازاده اینجا باشه با دیدن من اخمی کرد و گفت:باز کجا چادر پیچ کردی؟ -میرم خونه فریبا اینا -دیگه نمیخواد بری نرگس سمتمون اومد و گفت:عع کمیل ...چرا اینطوری میکنی -تو دخالت نکن رو به کمیل گفتم:زود برمیگردم میخواد بره از ایران برای خداحافظی میرم -گفتم ک نمیخواد برای هرچی...دیگه حق نداری بدون اجازه من چادر سرت کنی و از اینجا به اونجا بری..اصلا خوشم میاد زنم تو خیابونا ول بچرخه عصبی گفتم:یه جوری پیش محمد و نرگس حرف میزنی ک فکر کنن من صبح تا شب بیرونم! خجالت نمیکشی خودت میدونی تنها جایی ک بدون تو میرم خونه فریباس چیزی نگفت اخمش پررنگ تر شد -اصلا دیگه نمیخواد بری سرکار بشین خونه بچتو بزرگ کن چرا کمیل اینطوری شده بود! خودش تشویقم کرد برم دوره اموزش نقاشی بیینم -کمیل تو خودت گفتی برم اونجا کار کنم -حالاهم میگم نمیخواد بری اونجا کار کنی نمیخواد ... خم شد رو صورتم دوباره گفت:نمیخواد بعد با صدای بلند گفت:اقا من نمیخوام زنم دیگه کار کنه مگه زوره نمیخوام محمد بازوشو گرفت و گفت:چته کمیل خوب بشینین حرفاتونو تو ارامش بزنین جلو بچه اینطوری جروبحث نکنین .... https://eitaa.com/montazeraan_zohorr