eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
3هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
320 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی نشر مطالب حلال باذکر صلوات برامام زمان عج. ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۱۶۱🌷 🔹زیارت آل یاسین🔹 🌹السلام علیک یا میثاق الذی اخذه و وکده/سلام بر تو ای پیمان محکم خداوند که آن را گرفته و تأکید نموده است.🌹 ◀️قسمت اول 🌱واژۀ میثاق از ریشۀ وثق به معنای پیمان و قرارداد محکم و استوار است ، چنانکه ابن فارس قزوینی گفته است: وَثاق: کلمه ای است که بر عقد( قرارداد) و استواری دلالت می کند.. و میثاق: عقد استوار است.کلمۀ میثاق بیست و پنج بار در قرآن کریم یاد شده است که در چند مورد میثاق گرفتن خداوند از پیامبران به طور خاصّ یا از بنی اسرائیل و یا اهل کتاب ، به طور کلّی تصریح گردیده است. در احادیث نیز این کلمه بسیار یاد شده است . 🌱پای بندی به پیمان از نظر عقل و شرع امری لازم و مورد تأکید است ، و پیمان شکنی به شدّت مورد نکوهش و مایۀ بی اعتباری و سلب اعتماد از افراد می باشد. 🌱وفاداری و پای بندی به پیمان از صفات نیکان و درستکاران و آزادمردان است ، و پیمان شکنی نشانۀ پستی و فرومایگی و از صفات پلیدان و نا جوانمردان است. 🌱وفاداری به پیمان خداوند ، از هر پیمانی لازمتر و پیمان شکنی با خداوند از شکستن هر گونه پیمانی نکوهیده تر است. 🌱خداوند با عموم مخلوق خود عهد بسته و از همه افراد بشر پیمان گرفته که او را بپرستند و از پرستش غیر او بپرهیزند، و از فرستادگان و رسولان حق پیروی کنند و به ولایت امیرالمؤمنین و ائمّه معصومین (علیهم السّلام) اقرار نمایند و حقوق پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و مستمندان را پاس دارند ، و نماز را بر پا کنند و زکات بپردازند و... و بعضی از این پیمان ها را بیشتر تأکید و سفارش نموده است... 🌱 از مهم ترین این پیمانها قضایای مربوط به حضرت ولی عصر-عجّل الله فرجه الشریف – می باشد. این پیمان یک بار در عالم ذرّ و یک بار توسّط حضرت آدم (علیه السّلام) و یک بار هم توسّط انبیاء (علیهم السّلام) از مردم گرفته شده است. 🌱 خداوند متعال در عالم ملکوت و پیش از ورود ارواح به کالبدها از تمامی اوراح عهدها و پیمانهای مکرّر و شدید گرفته که: اوست پروردگار یکتا و بی شریک و نیز نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ولایت امیرالمؤمنین و ائّمۀ اطهار (علیهم السّلام) اقرار گرفته است.
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن اصلا از اولم می خواستیم بریم خونه‌ی دایی رسول، دیگه زن دایی روشنک اصرار کرد امدیم اینجا. با خودم گفتم خدایا خودت کمکم کن چیزی بگویم که خیالش راحت بشود. روی تخت نشستم و گفتم: – میشه تو و عمه یه لطف بزرگی به من بکنید؟ کنجکاو گفت: ــ چی؟ ــ اینجا بمونید تا منم به بهانه‌یی شما برم خونمون. برام سخته اینجا موندن. خونه ی خودمون راحت ترم. بعدشم شما چند روز بیشتر اینجا نیستید. من وقت زیاد دارم واسه موندن. خواهش می کنم با موندنتون من رو خوشحال کنید. نگاهش رنگ شیطنت گرفت: ــ از دست نامزدت فرار می کنی؟ خندیدم. –باهاش رودر واسی دارم. باور کن همین چند دقیقه پیشم مامانم زنگ زد برم خونه. راستش اونم زیاد راضی نیست بمونم اینجا. کنار چمدانش نشست زیپش را باز کردولباسش را بیرون آوردو گفت: ــ خب شایدم مامانت حق دارن. عقد که کنید خیال ایشونم راحت میشه. ــ انشاالله. ــ عقدتون ما رو هم دعوت کنیدا. سرم را پایین انداختم. ــ مراسم نمی گیریم، محضریه. با تعجب گفت: ــ عه چرا؟ ــ مامانم با مامان آرش صحبت کرده که می خواد یه عقد ساده و جمع و جور تو خونه بگیره. حالت مهمونی. ولی مامان آرش گفته، که کیارش موافق نیست و گفته اگه می خواهید فامیلای ما بیان باید درست و حسابی بگیرد. اونم به سبک ما. وگرنه کلا ما نمیاییم. با چشم های گرد شده نگاهم کردو گفت: ــ یعنی چی؟ به آقا آرش گفتی؟ ــ خودش می دونه دیگه، از دست اون کاری بر نمیاد، گفتن من فایده ایی نداره، جز این که اختلاف میوفته بینشون. حالا تا مستقل بشیم بزرگتر ها برامون تصمیم می گیرند دیگه. بعد لبخندی زدم و گفتم: –البته تا اون موقع شاید فکر بهتری به سرمون زد. اخمی کردو گفت: –اینجوری که نمیشه، مگه آدم چند بار عروسی می کنه؟ رفتم کنارش جلوی چمدان نشستم و گفتم: –ــ یه بار. ولی گاهی اتفاقاتی که همون یک بار میوفته تمام عمر برای بعضی ها تکرار میشه و اگه تلخ باشه زهرش همیشگیه. نمی خوام این جوری بشه و با یاد آوری مراسم عروسی یا عقدم اطرافیانم کامشون تلخ بشه. به نظرم یه مراسم گرفتن اونقدر ارزش نداره. ابروهایش به طرف بالا رفت و گفت: – پس خودت چی؟ مثل این که تو عروس هستیا. از این که اینقدر با من راحت حرف میزد احساس خوبی داشتم. دلم دردو دل می‌خواست. برای همین گفتم: ــ من از اولم می دونستم که ممکنه همچین مشکلاتی پیش روم باشه، با آگاهی کامل قبول کردم. مادرمم بهم گفته بود که چه مشکلاتی خواهم داشت. اگه الان از آرش بخوام می دونم همه کار برام می کنه، حتی با برادرش می جنگه و هر کاری من بخوام برام انجام میده. ولی من این رو نمی خوام. با تعجب گفت: – ولی هر دختری آرزو داره ، روز عقدش یا شب عروسیش خاص باشه، به سلیقه و خواست خودش باشه. راحیل جان به نظرم بعدا پشیمون میشی. الان شاید علاقت به آرش باعث شده اینقدر ملاحظه اش رو بکنی. لبخندی زدم. – من تو اوج عشق و عاشقی به آرش جواب منفی دادم. حالا که دیگه خیالم راحته که بهش رسیدم. البته الانم سعیم رو می کنم که به هدفم برسم، ولی با آرامش. نگاه مرموزی حواله‌ام کرد و روسری اش را در آوردو گفت: –آهان، از اون لحاظ، پس معلومه دختر زرنگی هستیا. حالا چرا بهش جواب منفی دادی؟ کُندی توی حرکات فاطمه مشهود بود. نگاهی به موهایش که خیلی کوتاه بود انداختم. –داستان داره. موهایش را برس کشیدو گفت: – موهام رو به خاطر مریضیم کوتاه کردم. دیگه نمی تونستم بهشون برسم. –کوتاهشم قشنگه. آرش از پشت در صدایم کرد. – برم ببینم چی میگه. فاطمه فوری چادر رنگی‌اش را از چمدان در آوردو گفت: –صبر کن چادرم رو سرم کنم، بعد در رو باز کن. در را باز کردم دیدم آرش با فاصله از در ایستاده. از این که درست پشت در نبود در دلم ذوق کردم. ناخوداگاه لبهایم به لبخند کش امد. باورم نمیشد مسائل به این کوچیکی من را اینقدر ذوق زده کند. او هم از لبخند من لبخندزدوگفت: –من دارم میرم کمی واسه خونه خرید کنم. توام میای؟ نگاهی به لباسم انداختم و گفتم: –تازه لباس عوض کردم. بعدشم می خوام برم کمک مامان، میشه نیام؟ ــ هر جور راحتی، پس فعلا. بعد از رفتن آرش به آشپزخانه رفتم تا به مادر شوهرم کمک کنم. عمه آرام آرام با مادر آرش حرف میزد. ــ مامان جان بدید سالاد رو من درست کنم. مادر شوهرم اشاره ایی به یخچال کردو گفت: – وسایلهاش رو بردار بیار بشوریم. در حال شستن کاهو بودم که فاطمه امد و پرسید: ــ مژگان کجاست؟ مامان گفت: –صبح زود بیدار شده رفت یه کم بخوابه، خسته بود. عمه صورتش را جمع کردو گفت: