eitaa logo
🏴 منتظران ظهور 🏴
3هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
11.9هزار ویدیو
320 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی نشر مطالب حلال باذکر صلوات برامام زمان عج. ادمین: @Montazer_zohorr تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۹🌷 ◀️ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻋﯿﻦ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺗﻮﻗﻒ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ.ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ،ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻝ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻭﻫﻢ.      ◀️ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻋﯿﻦ ﺍﻻ‌ﻧﺴﺎﻥ ﺩﺭ ﺣﺮﮐﺘﯿﻢ،ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!ﺍﮔﺮ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ،ﺣﻀﺮﺕ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ◀️ﺷﺮﻁ ﻇﻬﻮﺭ ﺣﻀﺮﺕ،ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﮐﻨﯿﻢ،ﺗﺎ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﺑﻪ ﺍﺻﻼ‌ﺡ ﮐﻨﺶ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﯾﻢ. ◀️ﮐﻨﺶ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛ﺑﻠﮑﻪ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺍﺻﺎﻟﺖ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻨﺶ ﺑﺎ ﺑﯿﻨﺶ ﺍﺳﺖ.ﮐﻨﺶ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﭘﺎﯾﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﺷﺪ،ﺑﯿﻨﺶ ﺭﺍ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ،ﺧﻮﺩ ﺯﻣﯿﻨﻪ ﯼ ﺑﯿﻨﺶ ﺻﺤﯿﺢ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؛ﯾﻌﻨﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺍﺟﺒﺎﺕ ﻓﻘﻬﯽ ﻣﺎﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ،ﺯﻣﯿﻨﻪ ﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺒﺎﺣﺚ ﻭ ﺣﻘﺎﯾﻖ ﺩﯾﻨﯽ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﺑﺮﺳﯿﻢ،ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺶ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﻭ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﺑﯿﻨﺶ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺷﻮﺩ.ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺑﯿﻨﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﺑﯿﻨﺶ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﺸﻮﺩ،ﮐﻨﺶ،ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﺑﯿﻨﺶ ﻭﻫﻤﯽ ﻭ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻣﯽ ﺍﻧﺠﺎﻣﺪ.       ◀️ﺧﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻧﺴﺎﻥ،ﺧﺪﺍ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﮎ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﻣﻌﯿﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ،ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺧﻮﺍﺏ،ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻭ ﺗﺼﻮﺭ- ﮐﻪ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺍﻧﺸﺎﯼ ﻧﻔﺲ ﻫﺴﺘﻨﺪ-ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ،ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻭﻫﺎﻡ،ﻟﺬﺕ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ.ﺣﺎﻝ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﯿﺎﯾﺪ،ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﺎﻭﺭﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺷﻮﺧﯽ ﯾﺎ ﺩﺷﻤﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ◀️ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺑﮕﺬﺭﺩ،ﺧﯿﻠﯽ  ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ.       ◀️"ﺟﺎﻣﻊ" ﯾﮏ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﺳﺖ.ﺍﮔﺮ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺟﺎﻣﻊ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺑﯿﻨﺶ ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯿﻢ،ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻣﻊ،ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻫﺴﺖ؛ﻫﻢ ﺩﻧﯿﺎ،ﻫﻢ ﻣﻠﮑﻮﺕ ﻭ ﻫﻢ ﺟﺒﺮﻭﺕ.ﯾﻌﻨﯽ ﺟﺎﻣﻊ،ﻫﺮ ﺳﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﺩ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ،ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﻏﻦ ﻭ ﻟﻌﺎﺏ ﺯﺩﻥ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﯾﻢ.ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺭﻧﮓ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ،ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﻧﮓ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﭙﺬﯾﺮﯾﻢ.       ◀️ﺩﺭﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﻣﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ،ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﻁ ﻭ ﺗﻔﺮﯾﻂ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮﯾﻢ.ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻭﺍﺭﺩ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﺷﻮﯾﻢ،ﺍﺯ ﻭﻇﺎﯾﻒ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﻭ ﻟﺬﺕ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ. ◀️ﺍﮔﺮ ﺗﮏ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﺮﻭﯾﻢ،ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﺌﻮﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ،ﭘﺬﯾﺮﺷﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺳﺨﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.    ◀️ﺯﺍﻫﺪﺍﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺁﺑﺸﺨﻮﺭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ(ﻋﻠﯿﻬﻢ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ)،ﭼﻪ ﻃﻮﺭ  ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ؛ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﯽ (ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ.ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ(ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ) ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻧﺮﻡ ﻭ ﻟﻄﯿﻒ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯽ.    ◀️ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎ ،ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﺪ .ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺻﻼ‌ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ؛ﺍﺑﺪﺍ.ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻧﻈﻢ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺐ ﺩﻧﯿﺎ،ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻗﻮﺍﻧﯿﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺧﺮﺕ رسیده ﺍﺳﺖ.ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻭ ﭼﺎﺭﭼﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ،ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻮﺭﯼ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ.ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻧﯿﺎ،ﯾﻌﻨﯽ ﺣﺪﻭﺩ ﻓﻄﺮﯼ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻥ؛ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻣﻮﺭﯼ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﺎﻣﺮﺗﺒﯽ ﻭ ﮐﺜﯿﻔﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻓﻄﺮتمان ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ،ﮐﻨﺎﺭ بگذاریم...
💢ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن راحیل🧕🏻 به ماشینش که نزدیک شدم نمی دانستم صندلی جلو بنشیم یا صندلی عقب. با خودم در گیر بودم. با دیدنم پیاده شدو بالبخندی روی لبش در جلو را باز کرد و گفت: –خواهش می کنم بفرمایید. چاره ایی نداشتم سرم راپایین انداختم و سوار شدم. خیلی سخت است که مدام جلوی خودم را بگیرم وبرای کاراهایی انجام می دهد لبخند نزنم. یه جورایی می ترسم، از دلم می ترسم. اگر چه تا الان هم کلی به فنا رفته است. –میشه یه آهنگی که از واقعیت ها دورمون نمی کنه رو از گوشیتون پلی کنید گوش کنیم؟ با حرفش افکارم نیمه تمام ماند «چقدر راحت است.» –من آهنگی ندارم. با تعجب نگاهم کردو گفت: – مگه میشه!پس شما چی گوش می کنید؟نکنه از اون مدل متعصبا که... ــ حرفش را قطع کردم و گفتم: –نه اصلا، به نظرم نیازی نیست آدم همش دنبال این باشه که مدام موسیقی گوش کنه، من ترجیح میدم سکوت باشه، سکوت آدم رو به فکر وادار می کنه، مخالف موسیقی نیستم، گاهی گوش کردن موسیقی فاخر بد نیست... به نظر من الان طوری شده که همه فکر می کنند اگه سوار ماشین بشن و موسیقی نباشه انگار یه چیزی کمه، انگار یه کار مهمی رو انجام ندادند، و این یعنی دور شدن از واقعیت. نگاه با تاملی به من انداخت و گفت: –یعنی شما کلا چیزی گوش نمی کنید؟ ــ من اونقدر وقتم کمه، اگر فرصتی هم داشته باشم دلم میخوادصوت های واجب تراز موسیقی رو گوش بدم، به هرحال هر کس با توجه به افکارش عمل می کنه دیگه...همانطور که حرف میزدم به نیم رخش هم نگاه می کردم که چشمش را از روبرو برداشت و یک لحظه جوری نگاهم کرد که احساس کردم هر چه خون در بدنم بود فوری جهیدبه طرف صورتم. دیگر نتوانستم حرفم را ادامه دهم. نمیدانم چه شد، سرم راپایین انداختم و خیلی فوری برای این که حرفم را جمع کنم گفتم: –هر کس عقاید خودش رو داره دیگه. شماگفتیدسوال دارید... بی تفاوت به حرفم پرسید: –چرا وقت ندارید؟ سرکار می رید؟ ــ یه جورایی میشه گفت. عمیق نگاهم کرد. –دوشنبه ها هم واسه همین نمیایید دانشگاه؟ نگاهم را به صورتش به معنای زودپسرخاله شده ایی انداختم. بعد با اکراه زیر لبی گفتم: – بله "چه عجب متوجه شد." –ببخشید قصد فضولی نداشتم،از روی کنجکاوی بود، بعدهم لبخند محوی زد. "من آخر نفهمیدم کنجکاوی با فضولی چه فرقی دارد؟ " ایستگاه مترو را که دیدم گفتم: –ممنون دیگه پیاده می شم. –تا ایستگاه بعدی می رسونمتون. ــ نه زحمت نکشید دیگه مزاحمتون نمی شم. ــ این چه حرفیه مسیره خودمه زحمتی نیست. کمی سکوت بینمان بود ولی خیلی زود سکوت را شکست. –خوبه که آدم فعال باشه و وقت کاراهای بیهوده رو نداشته باشه.البته به نظرم موسیقی گوش کردن کار بیهوده ایی نیست، فکرمی کنم گاهی لازمه. من خودم هم، هم کار می کنم هم درس می خونم، لای پر قو هم بزرگ نشدم، بعداز این که پدرم فوت شد، شدم به قول معروف عصای دست مادرم. مشکلاتی که اینجور وقتها هست مجبورم می کنه گاهی موسیقی گوش بدهم، با موسیقی آدم آروم میشه. با چشمای گرد شده نگاهش کردم و خواستم حرفی بزنم که منصرف شدم. –خوب سوالم اینه شما چی کار می کنید وقتی آرامش ندارید یا دلتون گرفته یامشکلی دارید؟ با تردید نگاهش کردم،" آخرمن به توچه بگویم ، من باتوچه صنمی دارم. چطوربرایت توضیح دهم. به ایستگاه بعدی که رسیدیم، گوشه ایی پارک کرد. –اگه دلتون نمی خواد خب نگید، بعددرچشم هایم زل زد. –خانم رحمانی از همون روز اول که دیدمتون شخصیتتون برام قابل احترام بود، این وقارو متانت شما واقعا تحت تاثیرم قرار داد. راستش دلم می خواد بیشتر باهاتون صحبت کنم، افکارتون برام جالبه، من... با صدای زنگ گوشی ام حرفش نصفه ماند. گوشی رو از جیبم درآوردم. نگاهی به صفحه اش انداختم، پدرریحانه بود. ــ بله آقای معصومی؟ بعد از سلام گفت: –بچه تب کرده و بی قراری می کنه. ــ توراهم زود خودم رو می رسونم، سرراهم قطره استامینیفون می گیرم و میام. همین طور که با تلفن حرف می زدم زیر چشمی نگاهش می کردم، چهره اش هی تغییر می کرد، فکر کنم درحال غیرتی شدن بود. تماس که قطع شدگفتم: – ببخشید حرفتون نصفه موند من باید خیلی زود برم، کار فوری پیش امده. دستم روی دستگیره رفت ولی با شنیدن اسمم برگشتم. 🍁به‌قلم‌لیلافتحی‌پور🍁 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c