📗#معرفی_کتاب📗
خطبه غدیر پیامبر اکرم (ص)؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(ع) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی میکند. پیامبر(ص) این خطبه را در ۱۸ ذیالحجه سال ۱۰هجری قمری ،هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقهای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه ۶۷ سوره مائده بیان کرد.
این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(ع) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(ع) تأیید و تقویت میکنند.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390498601.mp3
3.24M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
1️⃣🔶بخش اول خطبه : حمد و ثنای الهی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
2️⃣🔶بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلان ولایت امیرالمومنین علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part3.mp3
3.21M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
3️⃣🔶بخش سوم خطبه : اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499063.mp3
1.14M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
4️⃣🔶بخش چهارم خطبه : بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خدا صلی الله علیه و آله
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499128.mp3
1.28M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
5️⃣🔶بخش پنجم خطبه : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part6.mp3
2.4M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
6️⃣🔶بخش ششم خطبه : اشاره به کارشکنی های منافقین
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part7.mp3
2.02M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
7️⃣🔶بخش هفتم خطبه : پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part8.mp3
670.9K
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
8️⃣🔶بخش هشتم: حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part9.mp3
320.3K
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
9️⃣🔶بخش نهم: مطرح کردن بیعت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نود: حالم داشت کم کم خوب میشد، دیگه خبری از اون دردهای لحظه به لح
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نود و یکم:
روی تخت نیم خیز شدم، و تمام هوش و حواسم را دادم به حرف های زینب..
عه..متاسفم، ان شاالله بهتر باشن..چشم بهشون میگم..خدا نگهدار.
زینب تلفن را قطع کرد و بشکنی زد و گفت: پس اینطور که معلومه امشب با فراغ بال باید بیای آخرین جلسه ای که ایادی شیطان برای ما میگذارن، شاید برات خوشایند نباشه، اما چشمات را به واقعیت باز میکنه
با حالت سوالی نگاهش کردم و گفتم: منظورت چیه؟ مگه قرار نیست دکتر با مهمونش بیاد؟ الان کی بود زنگ زد؟!
زینب آهانی کرد و گفت: وای یادم رفت بگم، آقای دکتر بود ،گفت مشکلی براش پیش اومده نمی تونه بیاد، حالا قسمت باشه یه وقت میاد میبینیش...
اه کوتاهی کشیدم و با خود گفتم: قسمت که با ما سر لجبازی داره، فردا هم که داریم میریم ایران ، کی می خواد بیاد؟! هعی روزگار و ...اما تا نام ایران در ذهنم تداعی شد، حس شیرینی توی وجودم نشست، حسی که تمام دلنگرانی های برخورد پدر و مادر و اقوام را بعد از فرارم بر باد می داد، دلم می خواست زودتر به وطنم برسم
با صدای زینب به خودم اومدم: کجایی دختر؟! پاشو باید یه گریم توپ روی صورتت انجام بدم، درسته کسی تو رو نمیشناسه اونجا اما اگر برفرض محال یکی از اون خدمتگزاران شیطان اومد و دیدت نشناستت...
شانه ای بالا انداختم و گفتم: حالا لازمه من بیام؟! آخه میترسم...تازه دارم با شوق رسیدن به ایران ،یه ذره از کابوس هایی را که دیدم فراموش می کنم، حالا من بیام اونجا و بعد لو بره و بعد دوباره اسیر شم...به خدا توانش را ندارم
زینب خنده بلندی کرد و گفت: اینقدر آسمون ریسمون بهم نباف، اگه میدونستم کوچکترین خطری برات داره که نمی بردمت، اینجایی داریم میریم فقط پول میدن...فقط دلار خرج می کنن...تو هم یه ایرانی مهاجر معرفی می کنم که قصد سفر به ایران را داری...
بعد اصلا کسی نمیرسه تو کی هستی...اینقدر خر تو خره که نگو.....حالا خودت میای میبینی...
می خوام چشمات باز بشه میفهمی؟!
سری تکون دادم و گفتم باشه...
زینب از جاش بلند شد و به طرف کمد دیواری رفت، کمد دیواری که تا به حال اصلا بهش توجه نکرده بودم، آخه اینقدر حالم بد بود که به هیچ چیز توجه نمی کردم و تنها چیزی که یادمه دوتا چشم جذاب بود که انگار باید اونا را هم فراموش کنم.
زینب در کمد را باز کرد...وای این دیگه چی بود..
چندین قفسه و روی هر قفسه یه چیز خاص که بیشتربه درد تغییر چهره می خورد وجود داشت.
زینب کلاه گیس طلایی رنگی که موهاش با موهای واقعی انسان مو نمیزد برداشت و به طرفم آمد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺