🔴 ما مکلفیم زمینه ظهور را فراهم کنیم
🔵 ما تکلیف داریم آقا!
این طور نیست حالا که ما منتظر ظهور امام زمان- سلام الله علیه- هستیم پس دیگر بنشینیم در خانه، تسبیح به دست بگیریم و بگوییم «عَجّلْ عَلی فَرَجِهِ».
عجّل، با کار شما باید تعجیل بشود، شما باید زمینه را فراهم کنید برای آمدن او.
و فراهم کردن اینکه مسلمین را با هم جمع کنید.
📚 صحيفه امام، ج۱۸، ص ۲۷۰
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
*🔳 از عاشورا تا ظهور(30)* *🔴به خاطر بسپار …* ✍️در هیچ کجای تاریخ، تمام مکارم اخلاقی در برابر تمام ر
*🔳 از عاشورا تا ظهور(31)*
*🔴روشنگریِ امام حسین و امام مهدی(ع)*
✍️حسین” بارها سخن گفت؛ کلامش نور بود، بعضی در راه قرار گرفتند و عده ای در تاریکی خویش ماندند! کربلایی شده بود… برای رسیدن به سعادت یا شقاوت از هم سبقت می گرفتند! بعضی «سعادت» را بردند و عده ای «شقاوت» را…
و اما امروز؛ سالها می گذرد، “حسینِ زمان” خواهد آمد و مانند جدش لب به سخن خواهد گشود تا حجت را تمام کرده و راه را بر چاه بشناساند؛ نقل شده: «مهدی در برابر یهود، نصاری، صابئین، مادی گرایان و کافران در شرق و غربِ کرهٔ زمین قیام می کند و اسلام را به آنان پیشنهاد می دهد…»
چقدر صدایش شبیه صدای حسین است! دوباره اهلِ نور از اهلِ نار جُدا شده اند! سعادت یا شقاوت در مِقیاسی کلی تر و گسترده تر به صحنه آمده اند! گوی و میدان آماده شده است، آیا تو آماده ای؟
[تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۸۳
اثبات الهداه، ج۳، ص۵۴۹]
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 از عاشورا تا ظهور(32)*
*🔴عزاداران و دعا برای ظهور*
✍️خواسته ها و دعاها از درد بلند می شوند؛ به عبارتی دیگر، پشتِ هر فریادی «درد» ی ست! دعای از سَرِ سیری به چه دردی می خورد؟! دعای حقیقی آن است که دردمندانه و با تمنّا باشد؛ بهتر بگویم: « دعا، خواندن نیست؛ خواستن است! »
حالا اگر امام زمان به تو بگوید دعا کنی، در واقع چه مقصودی دارد؟ فقط دعا؟!
او خود، دعا (ی حقیقی) می کند برای عزادارانی که دغدغهٔ ظهور دارند! در کتاب شریف مِکیالُ المَکارم نقل شده حضرت مهدی علیه السلام فرمود: «همانا، من برای فردِ مؤمنی که مصیبتِ جد شهیدم را به یاد آورد و سپس تعجیل در فرج و تایید من را از خدا بخواهد، دعا خواهم کرد.»
مکیال المکارم، ج۲، ص۴۶
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
*🔳 از عاشورا تا ظهور(33)*
*🔴مکه؛ حماسهٔ جاودانهٔ حسینی؛ انقلابِ جهانیِ مهدوی*
✍️امام حسین نهضت خود را از مکه آغاز نمود؛ یعنی پس از خروج از مدینه، به مکه آمده – و در کنار بیت اللّه الحرام – از قیام خود به مردم خبر داده، آن گاه به سمت کوفه حرکت کردند.
امام مهدی نیز از مکه حرکت خواهد نمود؛ جهانیان را به بیعتِ با خود فرا خوانده، پس از مدتی به سمت کوفه رفته و آنجا را مقرّ حکومت قرار می دهد. در این باره امام باقر فرمودند: «حضرت مهدی، و سیصد و سیزده نفر از یارانش، از مکه بر خواهند خواست و ده ها نفر با او بیعت خواهند کرد.»
بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۲۵
https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
خوانش خطبه غدیر پیامبر اکرم
فایل صوتی و پی دی اف
با صدای استاد #بهروز_رضوی
✅ لینک دانلود "خطبه غدیر " از گوگل درایو👇👇
https://drive.google.com/folderview?id=110C5ImmVQWZoVYgQK5fhQ5-jTqbLNQC8
#خطبه_غدیر
#مذهبی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
📗#معرفی_کتاب📗
خطبه غدیر پیامبر اکرم (ص)؛ آخرین و مشهورترین خطابه رسمی ایشان است که طی آن علی(ع) را مولا و جانشین مسلمانان معرفی میکند. پیامبر(ص) این خطبه را در ۱۸ ذیالحجه سال ۱۰هجری قمری ،هنگام بازگشت از حجة الوداع در منطقهای به نام غدیر خم، بعد از نزول آیه ۶۷ سوره مائده بیان کرد.
این خطبه یکی از قویترین دلایل ولایت و سرپرستی امام علی(ع) بعد از پیامبر اسلام است. قرائن و شواهد مختلفی این حدیث را در اثبات ولایت امام علی(ع) تأیید و تقویت میکنند.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390498601.mp3
3.24M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
1️⃣🔶بخش اول خطبه : حمد و ثنای الهی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part2.mp3
2.19M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
2️⃣🔶بخش دوم خطبه : فرمان الهی برای اعلان ولایت امیرالمومنین علیه السلام
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part3.mp3
3.21M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
3️⃣🔶بخش سوم خطبه : اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499063.mp3
1.14M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
4️⃣🔶بخش چهارم خطبه : بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خدا صلی الله علیه و آله
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
1_390499128.mp3
1.28M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
5️⃣🔶بخش پنجم خطبه : تاکید بر توجه امت به مسئله امامت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part6.mp3
2.4M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
6️⃣🔶بخش ششم خطبه : اشاره به کارشکنی های منافقین
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part7.mp3
2.02M
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
7️⃣🔶بخش هفتم خطبه : پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part8.mp3
670.9K
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
8️⃣🔶بخش هشتم: حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
khotbe ghadir part9.mp3
320.3K
خوانش #خطبه_غدیر پیامبر اکرم
#ترجمه_فارسی
9️⃣🔶بخش نهم: مطرح کردن بیعت
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
رمان آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت نود: حالم داشت کم کم خوب میشد، دیگه خبری از اون دردهای لحظه به لح
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نود و یکم:
روی تخت نیم خیز شدم، و تمام هوش و حواسم را دادم به حرف های زینب..
عه..متاسفم، ان شاالله بهتر باشن..چشم بهشون میگم..خدا نگهدار.
زینب تلفن را قطع کرد و بشکنی زد و گفت: پس اینطور که معلومه امشب با فراغ بال باید بیای آخرین جلسه ای که ایادی شیطان برای ما میگذارن، شاید برات خوشایند نباشه، اما چشمات را به واقعیت باز میکنه
با حالت سوالی نگاهش کردم و گفتم: منظورت چیه؟ مگه قرار نیست دکتر با مهمونش بیاد؟ الان کی بود زنگ زد؟!
زینب آهانی کرد و گفت: وای یادم رفت بگم، آقای دکتر بود ،گفت مشکلی براش پیش اومده نمی تونه بیاد، حالا قسمت باشه یه وقت میاد میبینیش...
اه کوتاهی کشیدم و با خود گفتم: قسمت که با ما سر لجبازی داره، فردا هم که داریم میریم ایران ، کی می خواد بیاد؟! هعی روزگار و ...اما تا نام ایران در ذهنم تداعی شد، حس شیرینی توی وجودم نشست، حسی که تمام دلنگرانی های برخورد پدر و مادر و اقوام را بعد از فرارم بر باد می داد، دلم می خواست زودتر به وطنم برسم
با صدای زینب به خودم اومدم: کجایی دختر؟! پاشو باید یه گریم توپ روی صورتت انجام بدم، درسته کسی تو رو نمیشناسه اونجا اما اگر برفرض محال یکی از اون خدمتگزاران شیطان اومد و دیدت نشناستت...
شانه ای بالا انداختم و گفتم: حالا لازمه من بیام؟! آخه میترسم...تازه دارم با شوق رسیدن به ایران ،یه ذره از کابوس هایی را که دیدم فراموش می کنم، حالا من بیام اونجا و بعد لو بره و بعد دوباره اسیر شم...به خدا توانش را ندارم
زینب خنده بلندی کرد و گفت: اینقدر آسمون ریسمون بهم نباف، اگه میدونستم کوچکترین خطری برات داره که نمی بردمت، اینجایی داریم میریم فقط پول میدن...فقط دلار خرج می کنن...تو هم یه ایرانی مهاجر معرفی می کنم که قصد سفر به ایران را داری...
بعد اصلا کسی نمیرسه تو کی هستی...اینقدر خر تو خره که نگو.....حالا خودت میای میبینی...
می خوام چشمات باز بشه میفهمی؟!
سری تکون دادم و گفتم باشه...
زینب از جاش بلند شد و به طرف کمد دیواری رفت، کمد دیواری که تا به حال اصلا بهش توجه نکرده بودم، آخه اینقدر حالم بد بود که به هیچ چیز توجه نمی کردم و تنها چیزی که یادمه دوتا چشم جذاب بود که انگار باید اونا را هم فراموش کنم.
زینب در کمد را باز کرد...وای این دیگه چی بود..
چندین قفسه و روی هر قفسه یه چیز خاص که بیشتربه درد تغییر چهره می خورد وجود داشت.
زینب کلاه گیس طلایی رنگی که موهاش با موهای واقعی انسان مو نمیزد برداشت و به طرفم آمد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
رمان آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت نود و دوم:
سحر آخرین نگاه را توی آینه به خودش انداخت و گفت با این موهای طلایی و چشم های عسلی و عینکی که گذاشتم، عمرا کسی بتونه بشناستم، حتی اگر پدر و مادر هم منو ببینن ،تشخیص نمی دن که من همون سحر با موهای نرم و بلند مشکی و چشم های درشت سیاه هستم.
زینب نگاهی بهم کرد و گفت: دست مریزاد دارم هااا، ببین چی درست کردم..
اشاره ای به گردنم کردم و گفتم: این موها کلاه گیس هست و موی واقعی ام نیست، این به کنار،اما این گردن که کلا پیداست را چه کنم؟! آخه من نذر کردم و با خدا عهد کردم که بنده خوبی براش باشم و پا روی امر خدا نگذارم تا خدا از اون مخمصه نجاتم بده، حالا که نجات پیدا کردم ، نمی خوام به خاطر پیدا بودن گردنم اون عهد را بشکنم.
زینب که انگار از این حرف من ذوق زده شده بود، به طرفم اومد و بوسه ای از گونه ام گرفت و گفت: خوش به حال خدا که همچی بنده ای داره...
آهسته گفتم ،برعکسش کن: خوش به حال سحر که همچی خدایی داره..
زینب بشکنی زد و گفت: درسته...خوش به حال ما که یه خدای مهربون همیشه مراقبمونه...نگران نباش عزیزم برا اونم یه فکری کردم و بعد به طرف کمد لباس رفت و دو تا شال گردن سفید بیرون آورد یکی را دور گردن خودش انداخت و یکی هم به من داد.
خنده بلندی کردم و گفتم خدا را شکر الان زمستون هست و هوا سرده ، اگر تابستون بود چکار می خواستی بکنی؟
زینب اشاره ای به در کرد و گفت: اونموقع هم یه فکری میکردیم فراموش نکن ما ایرانی هستیم و سرشار از نبوغ، حالا هم بریم که ماشین پشت در منتظره...
قرار بود تا یک خیابان مونده به محل جلسه با ماشین همکارا زینب بریم و از اونجا به بعد هم پیاده بریم.
سوار ماشین سفید رنگی شدیم و آرام سلام کردم.
ماشین حرکت کرد کمی جلوتر به خیابان اصلی رسیدیم، در نور چراغ های اطراف خانه هایی را که به نظر میرسید ویلایی باشند و به سبک دهکده ای زیبا ساخته شده بودند، می دیدم و آرزو می کردم کاش تهران ما هم با آنهمه زمین که در اطراف دارد این سبک ساختمان سازی را در پیش بگیرد، براستی که کشورهای غربی، بهترین ها را برای خودشان می خواهند و آنچه که مضر هست را برای جوامع دیگر تبلیغ می کنند، اینجا سبک ساختمان های ویلایی و آرام بخش به چشم می خورد و در تهران و شهرهای بزرگ ایران مردم را با آپارتمان نشینی عادت می دادند
هر چه که جلوتر میرفتیم فاصله ساختمان ها کمتر میشد، انگار به مرکز شهر نزدیک میشدیم.
از پشت شیشه ماشین ،مردمی را میدیدم که در جنب و جوش بودند و هر کدام در فکرشان چیزی جولان میداد، کشوری هزار رنگ که یاد روباهی پیر را در ذهن زنده می کرد.
از قسمت شلوغ شهر هم گذشتیم و دوباره این طرف شهر به خانه های دهکده مانند رسیدیم.
از دور برجی که انتهایش به شکل مثلثی درخشان بود در دیدمان پیدا شد و همزمان ماشین ایستاد و زینب اشاره کرد پیاده شویم.
پیاده شدیم، ماشین حرکت کرد و زینب برج را نشانم داد و گفت: اونجا را می بینی، یک کلیسا هست و مقصد ما همونجاست البته نه خود کلیسا ،بلکه زیر زمینی در زیر آن...کلیسایی که فقط شکل مکان عبادت خداست و در حقیقت بر پا شده تا شیطان پرستان در زیر زمین آن گرد هم آیند و برنامه هایشان را با هم مرور کنند و گاهی مراسم عبادت شیطان را اونجا انجام میدن
با تعجب گفتم: یعنی به این راحتی ما را اونجا راه میدن؟!
زینب خنده ریزی کرد و گفت: ما را که نه...گفتم مقصد منظورم ، هدف گروه ما بود که کشف کردیم این فتنه ها از کجا آب میخوره.. ما دعوتیم در یک سالن درست روبه روی اون کلیسا...
حالا بریم تا دیر نشده..
قدم هایم را تندتر بر می داشتم تا زودتر به محل قرار برسیم و خیلی دوست داشتم زودتر بفهمم قراره چه اتفاقی بیافته...
ادامه دارد
📝به قلم: ط_حسینی
@montazeraan_zohorr
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
مجموعه نمایش صوتی " یک آیه یک قصه "
"آموزش مفاهیم قرآن به کودکان با قصه
تهیه شده در رادیو قرآن
#یک_آیه_یک_قصه
#مفاهیم_قرآن
✅ مخصوص #کودک_و_نوجوان
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
یک آیه یک قصه (14).mp3
3.25M
قسمت 4️⃣1️⃣
📜سوره مبارکه شعراء آیه ۷۹ و ۸۰
🔹الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ🔹
یک_آیه_یک_قصه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c