eitaa logo
🌹 منتظران ظهور 🌹
2.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
9.5هزار ویدیو
298 فایل
🌷بسم ربِّ بقیة الله الاعظم (عج)🌷 سلام بر تو ای امید ما برای زنده کردن حکومت الهی مرا هزار امید است و هر هزار تویی #اللّهم_عجِّل_لولیِّک_الفرج مدیر: @Montazer_zohorr @Namira_114 تبادل و تبلیغ: https://eitaa.com/joinchat/1139737620C24568efe71
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ اعمال مخصوص 🟡 روز اوّل ماه ذى الحجّه روز اوّل ماه ذى الحجّه روز مبارکى است و براى آن اعمالى چند نقل شده است: ┄┅┅❅🌐❅┅┅┄ 1⃣ 🤐 روزه گرفتن 🟩 امام‌موسی‌کاظم‌علیه‌السّلام: 🔮هرکس روز اوّل ماه ذى الحجّه را روزه بگیرد ♥️خـداوند براى وى پاداش عظیمى را می‌نویسد. 📚مصباح المتهجّد، ص۶۷۱ ┄┅┅❅🌐❅┅┅┄ 2⃣ 💥 خواندن نماز حضرت فاطمه سلام الله علیها ♻️مرحوم «شیخ طوسى» فرموده است: مستحب است در این روز، نماز حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها[همانند نماز امیرالمؤمنین‌علی علیه‌السّلام] را بخواند و این نماز چهار رکعت است ۲تا دورکعت  🔹درهررکعت: 🧎🏻⇇ حمـد ✙🧮 ۵۰مـرتبه سوره توحیـد ⇉ را بخواند و 🪞بعد از سلام تسبیحات حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها را بگوید، آنگاه بخواند: 💟 سُـبْـحـٰانَ ❣ذِۍٱلْـعِـزِّ ٱݪــشّـٰامِـخِ ٱلْـمُـنـیٖـفِ 💟 سُـبْـحـٰانَ ❣ذِۍٱلْـجَـلٰالِ ٱلْـبـٰاذِخِ ٱلْـعَـظـیٖـمِ 💟 سُـبْـحـٰانَ ❣ذِۍٱلْـمُـلْـکِ ٱلْـفـٰاخِـرِ ٱلْـقَـدیٖـمِ 💟 سُـبْـحـٰانَ ❣مَـنْ یَـریٰ اَثَـرَ ٱݪــنَّـمْـلَـةِ فِـۍ ٱݪــصَّـفـٰا 💟 سُـبْـحـٰانَ ❣مَـنْ یَـریٰ وَقْـعَ ٱݪــطَّـیْـرِ فِـۍ ٱلْـهَـوٰاءِ 💟 سُـبْـحـٰانَ ❣مَـنْ هُـوَ هٰـکَـذٰا وَ لٰا هٰـکَـذٰا غَـیْـرُهُۥ ❀. 📚 مصباح المتهجّد، ص ۶۷۱ 🕰 ۳۰" ┄┅┅❅🌐❅┅┅┄ 3⃣ نیم ساعت قبل از ظهر دو رکعت نماز بگزارد و  🔹درهررکعت: 🧎🏻⇇ حمـد ✙🧮 ۱۰مـرتبه سوره توحید ✙🧮 ۱۰مـرتبه آیةالکرسـی [تا هوالعلی‌العظیم] ✙🧮 ۱۰مـرتبه سوره قدر ⇉ را بخواند. 📚 اقبال، ص ۳۲۵ ┄┅┅❅🌐❅┅┅┄ 4⃣ 🔮هرکس از ظالمى خوف داشته باشد در این روز بگوید: «حَـسْـبـیٖ حَـسْـبـیٖ حَـسْـبـیٖ مِـنْ سُـؤالـیٖ عِـلْـمُـکَ بِـحـٰالـیٖ» تا خـداوند او را از شرّ آن ظالم حفظ کند. ┄┅┅❅🌐❅┅┅┄ 5⃣ 📖 سوره فجر در دهه اول ماه ذی الحجه 🕋رسول خدا صلى‌اللّه‌علیه‌و‌آله: 🔮هر کس سوره فجر را را در دهه اول ماه ذی الحجه قرائت نماید گناهانش بخشیده می‌شود و اگـر در غیر این ایام خوانده شود مایه نورانیت او در قیامت می‌گردد. 📚مجمع البیان، ج۱۰، ص۳۴۱ ┄┅┅❅🌐❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کلینیک درمان حسادت 22.mp3
9.07M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ 22 آرامش؛یه نتیجه است نتیجه ی یک روح قدرتمند❗️ روح قدرتـ💪ـمند به آسانی تحت فشار قرار نمیگیره! محاله با روحی که به بیماری حسادت مبتلاست، بتونی رنگ آرامشُ ببینی👇 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم. ✍️ نیمه شبِ اول ذی‌حجه بود! نشسته بودم در حرم حضرت عبدالعظیم علیه‌السلام. یک تسبیح آبی ساده در مُشتم بود. فقط در مشتم بود... بی هیچ تکانی. • کاروانی از لبنان آمده بودند و داشتند دور ضریح می‌گشتند و می‌بوسیدندش! بعضیها دلتنگ‌تر بودند انگار! میشد اینرا در بوییدن و بوسیدن ضریح حس کرد. نشسته بودم گوشه‌ای و از تماشایشان بالاترین حظ ممکن را می‎‌بردم. آنها زائرانِ سفیر امام هادی علیه‌السلام در ری بودند. همانکه جمله «انت ولیّنا حقّاً» را برای او گفتند.. تو از مایی، جانِ مایی، خودِ مایی! • حس کردم یکی از آنها را از بقیه بیشتر دوست دارم. ولی یک احساس بود فقط. آمدندهمه باهم از کنارم رد شدند و رفتند. لبخندی که روی لبشان بود، آرام بود و شاد. • رد شدند و من چشمانم را بستم، و به شعف بعد از زیارتشان فکر می‌کردم که دیدم کسی دستش را روی دست مشت شده‌ی من گذاشت. چشمانم را باز کردم، همانی بود که حس میکردم بیش از بقیه دوستش دارم. زبان ما را کمی بلد بود. سلام کرد و جواب دادم. با اشاره از من خواست تسبیحم را به او بدهم. تسبیح را گذاشتم داخل دستش، چشمانش خیس شد. به زبان خودشان گفت : (من فهمیدم فقط ...جملاتش را نمی‌توانم بگویم!) پدر و مادر ما امروز بهم رسیدند! و ما هم امروز .... قلب آنها امروز به هم پیوند خورد و ما هم امروز! می‌خواهم از امروز نشانه‌ای (یادگاری) با خودم ببرم تا شما را همیشه به یاد داشته باشم. • فارسی می‌فهمید، گفتم : امروز ما برای همیشه خوشبخت شدیم. این پدر و مادر مرکز دایره‌اند و ما هر چه بیشتر به این مرکز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، در حقیقت به همدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم و فاصله‌ی میان ما کمتر و کمتر می‌شود. هر جای دنیا که باشیم فرقی نمیکند جانمان به سمت هم مایل می‌شود. • گفت : «حبّ الامام، حبّ الله » گفتم : محبت امام، محبت الله و همه‌ی ماسوی‌الله است. با حرکت دستش لایک کرد. و تسبیح را بوسید و بدون خداحافظی رفت. و چقدر این خداحافظی نکردنش را می‌فهمیدم! این دیدار ما، در جانِ امام اتفاق افتاده بود... جاری بود، ته نداشت! خداحافظی هم لازم نداشت. ما تا وقتی جانمان در پیوند با امام است، در پیوند با همدیگر نیز هست، و چه شیرین دیداری بود این دیدار. • آمدم پستها را اماده کنم دیدم امروز اولین قسمت از مجموعه «قرب به اهل بیت علیهم‌السلام» باید منتشر شود. مجموعه ای که ما را به مرکز این دایره، که مرکز تمام عشق‌های پاکیزه جهان است نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند. https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
قرب به اهل بیت ۱.mp3
15.66M
❤️وقتی با خدا میشه مستقیم ارتباط گرفت، چه لزومی به ارتباط با معصومین هست؟ آیا این شرک نیست ؟ مجموعه ۱ | https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۲۳٠.mp3
12.7M
۲۳۰ ♨️ چرا در طول یکروز، یا یکماه، یا یکسال، یا در طول همه عمرمان، یکبار هم برای ما پیش نیامد، که واقعاً، بدون ذره‌ای ادا و اغراق، ناگهان ترمز کنیم و سؤال کنیم از خودمان که؛ • الآن من در نگاه امام حسین علیه‌السلام چقدر می‌ارزم؟ • الآن من چقدر برای خدا عزیز هستم؟ • من چکار کنم بیشتر عزیزِ خدا باشم؟ چه کسانی واقعاً اهل این دغدغه‌اند ؟ https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله جوادی آملی (1).mp3
613.4K
🎧 اینکه بگوییم اول خدا دوم فلان شخص، غلط است 🎙آیت الله https://eitaa.com/montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ رفتن به مسجد جمکران با همراهی امام زمان (عج) 🕌 سابقا راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد حضرت علی بن جعفر (ع) بود. 🌳 در خارج شهر، آسیابی بود که اطرافش چند درخت وجود داشت، و جای نسبتا باصفایی‌ بود، آنجا میعادگاه حضرت بقیه اللّه (ع) بود، صبح پنجشنبه هر هفته جمعی از دوستان مرحوم حاج ملا آقاجان در آنجا جمع می‌شدند تا به اتّفاق به مسجد جمکران بروند. 🌄 یک روز صبح پنجشنبه، اوّل کسی که به میعادگاه می‌رسید، مرحوم حجّه الاسلام و المسلمین آقای میرزا تقی تبریزی زرگری است. می‌بیند که توجّه و حال خوبی دارد، با خود می‌گوید اگر بمانم تا رفقا برسند، شاید نتوانم حال توجّهم را حفظ کنم، و لذا تنها به طرف مسجد حرکت می‌کند و آنقدر توجّه و حالش خوب بوده که جمعی از طلّاب، که از زیارت مسجد جمکران به قم برمی‌گشتند، با او برخورد می‌کنند ولی او متوجّه نمی‌شود. رفقای ایشان که بعد سر آسیاب می‌آیند، گمان می‌کنند آقای میرزا تقی نیامده است. از طلّابی که از مسجد جمکران مراجعت می‌کنند می‌پرسند: 🔹 شما آقای میرزا تقی را ندیدید؟ ▫️ می‌گویند: 🔸 چرا، او با یک سیّد بزرگواری به طرف مسجد جمکران می‌رفت و آنها آنچنان گرم صحبت بودند که به ما توجه نکردند. ▫️ رفقای ایشان به طرف مسجد جمکران می‌روند. وقتی وارد مسجد می‌شوند، می‌بینند او در مقابل محراب افتاده و بیهوش است. او را به هوش می‌آورند و از او سؤال می‌کنند: 🔹 چرا بیهوش افتاده بودی؟ آن سیّدی که همراهت بود، چه شد؟ ▫️ می‌گوید: 🔸 وقتی به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشی دارم، تنها با حضرت بقیّه اللّه «ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء» صحبت می‌کردم، با آن حضرت مناجات می‌نمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را می‌خواندم و اشک می‌ریختم. ❇️ با خداجویان بی‌حاصل مها تا کی نشینم باش یک ساعت خدا را، تا خدا را با تو ببینم‌ تا اینجا رسیدم که: ❇️ ای نسیم کوی جانان بر سر خاکم گذر کن آب چشم اشکبارم بین و آه آتشینم‌ ✨ ناگهان صدایی از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم. ▫️ معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیّه اللّه (ع) بود، ولی کسی که صدای آن حضرت را می‌شنود از هوش می‌رود، چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت‌ را ببیند؟ لذا مردمی که آقا را نمی‌شناختند، حضرت را در راه می‌دیدند. ولی خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجه بن الحسن علیهما السّلام برخوردار بود. ⬅️ یکصد پرسش و پاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام)، صفحه ی ۲۷۵ 🏷 علیه السلام https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
#سامری_درفیسبوک۲ #قسمت_هشتم 🎬: حیدرمشتت همانطور که وسط هال دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود گف
🎬: حیدر مشتت به همراه عیسی المرزعاوی که بین ایرانیان خودش را سید صالح معرفی کرده بود وارد قم شدند. حیدر مشتت همانطور که چمدان سنگین دستش را روی زمین می کشید نفسش را محکم بیرون داد و با اشاره به چند نفر از طلبه ها که جلوی دکّه ای ایستاده بودند گفت: ببین هر جا را نگاه می کنیم، تقریبا از هر ده نفر سه نفرشان طلبه هستند، ما از اولش هم می بایست به همینجا بیایم. عیسی مزرعه سری تکان داد و گفت: درست است، بگذار از آن تلفن عمومی کنار دکه، تماسی با حسن راضی الکعبی بگیریم، او مدتهاست ساکن این شهر هست و بر امور اینجا بیشتر آگاه هست و با زدن این حرف به سمت کابین زرد رنگ تلفن رفت. حیدر مشتت، با دقت اطراف را زیر نظر گرفته بود و زیر زبانی با خودش حرف میزد که عیسی مزرعه جلو آمد و گفت: بلید تاکسی بگیریم به این نشانی انگار نزدیک حرم هست، حرکت کن و با زدن این حرف دستش را برای تاکسی تکان داد و خیلی زود ماشینی جلویش ترمز کرد. حیدرمشتت به همراه عیسی مزرعه جلوی درب کوچک آبی رنگی خ ایستادند، زنگ ساده در را به صدا در آوردند و پس از لحظاتی صدای کلش کلش دمپایی که بر روی زمین کشیده می شد نشان از آمدن صاحب خانه داشت. در باز شد عیسی مزرعه دستانش را از هم گشود و گفت: سلام آقای حسن رازی الکعبی خوشحالم که دوباره شما را می بینم، آقای کعبی لبخندی زد و گفت: علیکم السلام برادر! خوش آمدید و بدون حرف اضافه ی دیگری آن ها را به داخل خانه راهنمایی کرد. هر سه مرد روبه روی هم داخل اتاقی که بیشتر به پستوی خانه شبیه بود به دور از اغیار نشسته بودند و پیرامون موضوعی که برایشان حیاتی بود صحبت می کردند. حسن راضی الکعبی طرح تبلیغی موثری ارائه کرد و حیدر مشتت آن را تایید و عیسی مزرعه هم قول کمک و همکاری داد و قرار بر این شد که حسن راضی، لیستی از علمای برجسته قم برای حیدر مشتت تهیه کند که حیدر به تمام آنها نامه بنویسد و در آن نامه، آنها را به یاری ، نائب امام و یمانی ظهور و در آخر سید صالح دعوت می کرد و با آب و تاب فراوان رؤیاهایی را که طبق آن احمد همبوشی خود را وصی امام دوازدهم معرفی می کرد روایت کردند و کتاب وصیت مقدس را برای اثبات ادعایشان به آنها ارائه می نمودند. عیسی مزرعه پیشنهاد داد که حیدر مشتت به حضور آیت الله روحانی و علامه کورانی برسد و مستقیم آنها را به سمت مکتب خود دعوت کنند و اگر موفق میشدند یکی از این دو عالم را به سمت خود جلب کنند، کار تمام بود و گویی یک ایران را با خود همراه می کردند و این نظر هم مورد پسند هر سه نفر قرار گرفت و با این طرح ها کار تبلیغی آنها در قم شروع شد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎬: حیدرمشتت وارد مخابرات شد، دختری جوان پشت میز بلندی نشسته بود و چندین کابین تلفن روبه رویش به چشم می خورد و چند نفر هم روی نیمکت منتظر بودند تا تماس بگیرند. حیدر، شماره مکتب احمدالحسن را به دختر داد و‌ با فارسی شکسته ای از او خواست تا شماره را برایش بگیرد بعد از گذشت دقایقی دختر اشاره ای به کابین سه کرد و حیدر خودش را به ان رساند. گوشی را برداشت و بعد از لحظاتی صدای احمد همبوشی در تلفن پیچید: سلام علیکم بفرمایید! حیدر گلویی صاف کرد و گفت: سلام احمد، حیدر هستم، اومدم روند کار را برایت توضیح بدهم و ازت نظر بخوام. احمد قبل از گفتن هر چیزی گفت: ببین مگر نگفتم از طریق فضای مجازی و ارتباط کامپیوتری برایم پیام بگذار، معمولا قابل ردیابی نیستند. حیدر نفسش را محکم بیرون داد و گفت: یه چیزی میگی ها، از کجا کامپیوتر گیر بیارم؟! وقتی از اونهمه پولی که تحت اختیار داری، یک ذره اش نصیب من میشه که اونم کفایت همچی اموری نمیده، اینجا هم تلفن عمومی محسوب میشه و امن و امان است. احمد همبوشی به میان حرف حیدر دوید و‌گفت: خوب بگو چکارها کردی؟! حیدر نفس کوتاهی کشید و‌گفت: کارم شده نامه نگاری! تا الان به بیست چهار نفر از علمای سرشناس قم نامه نوشتم و مأموریتمان را عنوان کردم و از آنها خواستم که در این راه با من به عنوان نماینده شما بیعت کنند و به یاری آن امام غریب بشتابند، هیچ کدام از این افراد روی خوش به من نشان ندادند، به نظرم ما باید روی مردم عادی کار کنیم و امیدمان به آنها باشد، دیروز هم با آیت الله روحانی ملاقاتی داشتم و ایشان در چند جمله کوتاه، چنان به من حمله کردند که سر جای خودم نشستم و مضحکهٔ طلبه های کلاس درسش شدم. با برخوردی که با ما شد، صلاح نبود من و عیسی و آقای الکعبی با هم باشیم، فعلا از هم جدا شدیم و دورادور هوای هم را داریم، فردا هم قرار ملاقاتی با آقای کورانی که از علمای به نام قم هست، دارم، با این تفاسیر نمی دانم به این قرار ملاقات بروم یانه؟! احمد همبوشی که از شنیدن خبرهای قم ناراحت شده بود، آه کوتاهی کشید و گفت: قرار ملاقات با این آقای کورانی را لغو نکن، شنیدم که طلبه های زیادی سر کلاس درسش می نشینند... حیدر مشتت به میان حرف احمد همبوشی دوید و‌گفت: من را به دهان شیر نفرست! این آقایان مسلط به علوم اسلام و مذهب شیعه هستند و هر کتابی را که فکرش را بکنید خوانده اند و همانطور که می دانید من هم دست پرورده تو هستم، شاگرد تو بودم، تو هم که علمت را از جای دیگر به عاریت گرفتی، پس من را با این علما رودر رو نکن، پیشنهاد می کنم خودت به ملاقات یکی از این علما بیایی تا ببینی چگونه در کمتر از پنج دقیقه تمام مبانی مکتب احمد الحسن را درهم می پیچند. احمد همبوشی با لحنی عصبانی گفت: فراموش نکن! ایران برعهده توست و من باید به کشورهای عربی منطقه سفر کنم و از طرفی باید در فضاهای مجازی مانند فیسبوک فعالیت کنم، باورت نمی شود، اقبالی که در اینگونه تبلیغات است در تبلیغات حضوری نیست، من میتوانم از طریق این فضاها حرفم را به کل دنیا برسانم، پس وقتم پر است، شما هم فردا به ملاقات کورانی برو و بعد از آن فی الفور خودت را به عراق برسان تا تو را با این فناوری خارق العاده آشنا کنم و معجزهٔ رسانه های مجازی را به تو نشان دهم. حیدر مشتت چشمی گفت و تماس را قطع کرد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🎬: حیدر مشتت درحالیکه دندان هایش را بهم می سایید و کتابها را از زیر یک دستش به دست دیگرش میداد گفت: من به اون احمق گفتم که محاله شیوخ ایرانی برای ادعای ما تره هم خورد کنند، اونا التفاتی که نمی کنن هیچ، با استدلالاتشون که البته به حق هم هست، من و احمد همبوشی و کل دم و دستگاه ظهور و یمانی را به سُخره گرفتند، خوبه پرده از ادعاهای دیگه احمد بصری برنداشتم وگرنه همینجا با حرفاشون زنده به گورم میکردند، آخه من نمی دونم این احمدبصری که بهتره بهش بگم احمق بصری، با چه جرأتی قبول کرد همچی ادعایی کنه و منِ نادان، چشم بسته حرافی ها و وعده های احمد همبوشی را پذیرفتم و دارم کمکش می کنم، اصل زحمت را من می کشم و سودش به جیب اون مفت خور میره، باید برگردم عراق و حقم را از حلقومش بکشم بیرون، اصلا..اصلا تا اول کار تمام و کمال یه پول تپل بهم نده، دیگه هیچ کاری براش نمی کنم، منو با یه عنوان یمانی ظهور، خر کرده و منم براش هی بار میکشم و بیگاری ازم میکشه... حیدرمشتت مانند انسانی مجنون با خودش حرف میزد و اصلا متوجه نشد که چه جوری راه رسیدن به محل اقامتش را که سوئیت کوچکی نزدیک حرم مطهر بود، طی کرده است. حیدرمشتت می خواست وارد مسافرخانه شود که مردی او را صدا زد: آقای حیدر مشتت؟! حیدر رو به سمت آن مرد که کت و شلوار اتو کشیده ای پوشیده بود کرد و گفت: بفرمایید، امرتون؟! مرد کمی جلو آمد و گفت: من به بوی امام زمان اینجا کشیده شده ام، سالهاست که دنیا منتظر ظهور ایشان است، به من گفته اند که یمانی ظهور مولایم در اینجا اقامت دارد، به من گفته اند که تو خبر از نائب خاص و فرزند امام غایب آورده ای، به من گفتند که امام غریبمان توسط فرزندش ما را به یاری طلبیده... حیدر مشتت خیره به مرد پیش رویش که میانسال به نظر میرسد، شده بود و انگار داشت مسائل را تحلیل می کرد که اعتماد کند یا نه؟ که آن مرد قدمی جلوتر نهاد و گفت: سالها زحمت کشیده ام و اندوخته ای برای آینده فرزندانم کنار گذاشته ام، درست است از نظر مردم این اندوخته مبلغ هنگفتی ست، اما برای تقدیم به محضر امام زمانم، پر کاهی بیش نیست، تمام جان و مالم فدای یک نگاهش.. بوی پول که به مشام حیدرمشتت رسید، تمام افکار و سوء ظن ها را کنار گذاشت و به یاد آورد که چقدر از مردم ساده انگار شادگان اموالشان را برای کمک به ظهور امام غایب به آنها تقدیم کردند، اما به نظر میرسید این شکار پیش رو چرب و چاق تر باشد، پس حیدر لبخندی زد و گفت: هر چه شنیدی درست است برادر! اینجا نشانی از امام زمان دارد، خدا خیرتان دهد، امام زمان غریب تر از هر زمانی ملت را به یاری میطلبد و متاسفانه اکثر مدعیان کمک به امام، دل در گرو پول و زر داده اند و فقط ادعای یاری می کنند و بس و مانند شما کمتر کسی هست که اینچنین سخاوتمندانه از اموالش در راه امامش بگذرد. حیدر مشتت دستانش را از هم باز کرد و آن مرد را به طرف خود فراخواند. مرد همانطور که جلو می آمد لبخندی زد و گفت: فارسی هم که شکسته بسته حرف میزنی اما حرفهای قشنگی زدی و جلو آمد و ناگهان حیدر متوجه دستبندی شد که آن مرد بردستانش زد می خواست اعتراض کند که آن مرد گفت: ببخشید جناب حیدرمشتت، ای یمانی ظهور، باید در زندان از شما پذیرایی کنیم، شما که با امام غایب حشر و نشر دارید، بفرمایید ایشان قدم رنجه بفرمایند و برای آزادیتان جلو بیایند که سخن امام زمان بر چشمان این سرباز جای دارد و با زدن این حرف دستبند را قفل کرد و حیدر را به انتهای کوچه راهنمایی کرد و در آنجا ماشین پلیس منتظر آنان بود... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞 https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part25_مجمع الفضائل ج2.mp3
6.99M
🌅🖋📗مجمع الفضائل 🔷🔹🔷قسمت ⏰۲۵ @montazeraan_zohorr