#ـۺاٻدٺلنگر📲
اصلا حواست هست
ڪار براے امام زمان یعنی چی !
امام صادق فرمودند:
ای ڪاش در زمان حضرت مھدی بودم
تا تمام عمرم را صرف خدمت بہ #مھدی میکردم...!🦋
تا بحال از خدا تشڪر ڪردی
بین این همہ آدم تورو انتخاب ڪرده
تا بتونی براے امــام زمان ڪار بڪنی؟!
﷽
اصحاب به اباعبدالله گفته بودند تا ما هستیم هیچ یک از اهل بیت شما به میدان نروند!
ما باشیم و خاندان نبوت؟
وقتی همه اصحاب یک به یک شهید شدند،
نوبت به فرزندان و خویشان حسین علیه السلام رسید.
اینطور بود که هریک از اصحاب و خاندان که از مولا اذن میدان میگرفت، حضرت تعلل میکرد، سخت اجازه میداد.
چندبار باید تکرار می کردند تا حضرت رضا بدهد
که اینها بروند به جنگی که بازگشتی ندارد.
نوبت علی اکبر علیه السلام که شد، تا اذن خواست پدر بی درنگ اجازه داد!
حتماً به مصداق آیه «لن تنالوا البرّ حتی تنفقوا ممّا تحبون »...
حسین
بی تعلل،
بی درنگ،
رفتن جان و نفَسش را رخصت داد...
اذن میدان داد اما گفت به خیمه ها برو و با اهل حرم وداع کن.
نمی دانم،
شاید پدر می خواسته چند لحظهای جوانش را بیشتر نظاره کند...
علی به خیمه رفت
عمهها و خواهرها دور او را گرفتند
علی قلب حرم است
علی جان حرم است
علی شبیه ترین مردم به پیغمبر است
علی محبوب حرم است
دور او میگردند
بوسه بارانش میکنند
گریه میکنند
مویه میکنند
دستش را میگیرند، عبایش را چنگ میزنند، به پایش میافتند؛
«علی جان نرو
یا علیُّ اِرحَم غُربَتَنا....
علی به غربت و بی پناهی ما رحم کن علی...»
علی هم لابد می سوزد و اشک می ریزد
معنای «غُربَتَنا» را،
قصه اسارت را،
می داند.
اما چاره چیست؟....
نوبتِ رزم و نقش آفرینی مردان، امروز است
_ فرداها مال زن هاست... _
علی بیرون میآید
پدر نگاهش میکند
آتش از قلبش زبانه میکشد
از جوانش چطور دل بکند؟
لابد دلش می خواهد باز چند لحظهای بیشتر ببیندش؛
_: بیا پسرم کلاهخودت را صاف کنم
بگذار زرهات را محکم کنم
و هی جوانش را نگاه میکند
نگاه میکند و سیر نمیشود
نگاه میکند و ذوب میشود
من که می گویم دلش حتماً یک سر هم میرود به کودکی خودش و جوانیهای پیغمبر.
دارد شبیه ترین مردم به رسول الله را به میدان میفرستد...
دشمن پشت هم هلهله می کند و تکبیر می گوید.
حسین میگوید علی، برو پسرم، جانم، جوانم، ولی آهسته برو علی...
علی نگاهی به خیمهها، نگاهی به میدان، نگاهی به پدر...
وداع می کند و راه میفتد
آهسته آهسته...
حسین هم دل میکَند؛
ثُمَ نَظَرَ الَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ...
نگاهش را به زمین می اندازد
گریه میکند:
اللَّهم اشْهَد فقد برزَ الیهم غلام أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إذا اشْتَقْنَا الی نبیکَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ
فریاد میزند:
يا ابن سعد! قَطَعَ اللَّه رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي!
بعد خودش را آماده میکند که سراسر دشت را علی ببیند،
کنارش از اسب به زمین بیفتد،
به دو زانو خود را به جوانش برساند،
صورت به صورتش بگذارد،
بلند بلند گریه کند
و عَلی الدُّنیا بَعدَکَ العَفا بگوید...
✍ هـجرتــــــــــــ
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
پایگاه منتظران المهدی(عج)
#منم_همینطور..
جوانانِ بنیهاشم اومدن جسمِ حضرت علی اکبر(علیهالسلام) رو جمع کردن!
میدونید چی میگم که؟
جِسمِش رو بَر نداشتن، جمع کردن 💔
+ سوره رفت، آیه آیه برگشت..🚶🏻♀💔
پایگاه منتظران المهدی(عج)
﷽ اصحاب به اباعبدالله گفته بودند تا ما هستیم هیچ یک از اهل بیت شما به میدان نروند! ما باشیم و خاندا
روضهخوانها؛
به روضهی شما که میرسند؛
ماجرا را به تسبیحی تشبیه میکنند
که نخش پاره شده...
که روی زمین پخش و پلا شده...
که دیگر نمیشود؛
دانههایش را جمع کرد..!
ع ل ی ا ک ب ر
پایگاه منتظران المهدی(عج)
آقاامامحسینِعزیز،
شماساکنِهمیشگیِسمتچپِ
قفسہسینہیِتکتکِماروسیاههاهستیا
نکنہنگاهتوازمونبدزدی؟!
روسیاهیم؟!
قبول...
نوکرِخوبینیستیم؟!
اینمقبول...
ولیشماهمہرومیخرینمگہنہ؟!
میشہمارمبخرین؟!
لطفا . . .♥:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتم دکتر🚶🏻♀. . .
گفتم چی شده چرا حال من اینطوری هست
چرا رنگ صورتم پریده؟ چرا قلبم تیر میکشه؟ چرا از همه چی خستم؟ چرا بدخلق شدم؟
گفت: راه درمانی جز نوشتن نسخه ی رفتن به بین الحرمین را نمیتوانم برایت تجویز کنم🫀🥲
چشمانم پر از اشک شد🥺💔
یه جا خوندم
نوشته بود :
کسایی که کانال دارید
حواستون باشه..!
اعضای کانال وقتشون
رو برای دیدن و خوندن
پیام میذارند ، و میتونن به خاطر وقتشون شما رو
در آخرت بازخواست کنند..
پس به این دلیل حواستون به پست ها باشه ..
شاید پست های این کانال روزی به یکی تلنگری زد .
ما تو قیامت چیزی نداریم بابت جبران وقت ارزشمندتون پس از همین حالا
رفقا
حلالمون کنید ...(:🚶🏻♀🌱
حاجت های بزرگ خودتان را
از آقازادههای کوچک امام حسین«ع»،
حضرت علی اصغر «ع» و
حضرت رقیه «س» بگیرید.
|حاج آقا مجتبی تهرانی|
علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم
دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم
تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک
کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم
تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد
او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم🥺💔
#یاعباس