شَریانِ حیات🇵🇸³¹³
•🌷🌿•
حاج قاسم میگفتن:
دنبالشهادتنروکهبهشنمیرسی
یهکاریکن که...
شهادت دنبالتوباشه..💔:)
#شهیدانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز عرفه به خدا بگیم؛
ما با حُسینت اومدیم..❤️🩹
#روزعرفه
شَریانِ حیات🇵🇸³¹³
•♥︎🖇•
تمام لذت عمرم همین است
که مولایم امیرالمؤمنین است :)
#عیدغدیر
شَریانِ حیات🇵🇸³¹³
•♥︎🖇•
عـٰاشِقتدۅرازحـرماحسـٰاسِ غُربتمۍڪُنَد
بـٰازبـٰاعڪسِحرمیہگۅشہخلـۅتمۍڪُنَد...!'
#کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگــن هفت ثانیه بعد از مــرگ همه خاطرات و میبینن . . !💔
#کربلا
Majid Rezanejad - Haft Sanie Bad.mp3
2.32M
هفت ثانیه بعد از مرگ . .💔
#مداحی
شَریانِ حیات🇵🇸³¹³
•🤍🌿•
عید قربان است و من قربان تو
دل خون شد از هجران تو...❤️🩹
#امامزمان
هدایت شده از |حــٰـاܩیـــܔ|🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از |حــٰـاܩیـــܔ|🏴
به لطف امام حسین علیه السلام برا صرف نهار مهمون اباعبدالله شدم ان شالله به زودی نصیب همه عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
٨ روز مانده تا عيد غدير 💚💚💚
شَریانِ حیات🇵🇸³¹³
•❤️🩹🥀•
یکنجازحرم ..
بهمجابدهدلمتنگته،خداشاهده
هوایحرم،هوایبهشت
ببرکربلابجایبهشت✨❤️
‹#اربـآب_حـسیݩ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علیمولا💚 ؛
برا غدیر کم نزاریم .
‹#استـورۍ›
ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
🤍☁️🤍☁️🤍☁️
☁️🤍☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️
☁️🤍☁️
🤍☁️
☁️
رمان: لبخند بهشتی
𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟽𝟾
همانطور که میخندم عکس سجاد را در موبایل پیدا ، و به هستی نشان میدهم .
_نه میبینم که سلیقت خوبه ، آفرین ، الحق که رفیق خودمی . میگم خوب شد با من دوست شدی من خوش سلیقه گی رو یادت دادم و گرنه الان شوهر درست حسابی هم نداشتی .
آرام روی دستش میزنم .
+اولش که داشتیم حرف میزدیم بهم میگفتی ، عشقم ، عزیزم ، حالا که یَخِت آب شده اینطوری حرف میزنی .
با پایان جمله ام هر دو شروع به خندیدن میکنیم .
.
.
.
با ذوق نگاهم را به ضریح حضرت معصومه میدوزم . همزمان با پدر و مادرم خم میشوم و به حضرت معصومه سلام و ادای احترام میکنم . پدر با چشم هایی شاد و لبخند متینش مدام به من نگاه میکند و مادر با مهربانی های همیشگی اش قربان صدقه ام میرود.
چادر سفیدم را محکم تر میکنم و آرام در قهوه ای رنگ اتاق «پیوند آسمانی» را باز میکنم .
مکانی که در آن قرار است پیوند آسمانی من و سجاد بسته شود . چند روز پیش به خاطر اصرار من و سجاد قرار بر این شد که از تهران راهی قم شویم و خطبه ی عقد بین من و سجاد در اتاق مخصوص عقد، در حرم حضرت معصومه خوانده شود .
امروز، روز موعد فرا رسید و ما بعد از گذارندن ۲ ساعت مسیر بین تهران و قم بلاخره به مکان مورد نظر رسیده ایم .
نگاهم را به پله ی رو به رویم میدورم و همراه پدر و مادرم پله ها را طی میکنم.به محض رسیدن به پله آخر با چشمم دنبال سجاد ، عمو محمود و خاله شیرین میگردم .
پشت در اتاق عقد پر از زوج های جوانی مثل من و سجاد است که همراه خانواده هایشان منتظر رسیدن نوبتشان هستند .
بلاخره بعد از جست و جوی زیادمیابمشان .
سجاد کت شلوار مشکی همراه با بلیز سفید به تن کرده ، کلاه گیش مشکی اش را گذاشته و آنها را مرتب شانه کرده . صورت را شس تیغ اصلاح و عطر مست کننده ای به خود زده .
با ذوق به سمت سجاد میروم .
وقتی به سجاد میرسم تازه متوجه ۳ خاله ، ۲ دختر خاله و ۳ سوهر خاله سجاد میشوم که آنجا حضور دارند . سریع و بدون دقت به صورتهایشان با آنها سلام و روبوسی میکنم و بعد از تشکر از آمدنشان سراغ خاله شیرین و عمو محمود میروم .
بعد از گذارندان آنها بلاخره فرصت پیدا میکنم با سجاد سلام و احوالپرسی کنم .
سجاد با شیطنت نگاهم میکند و بعد دسته گل رز قرمز تزئین شده ای را از پشتش بیرون میگشد و به سمتم میگیرد .
به ذوق به گل ها نگاه میکنم
+دستت درد نکنه چرا زحمت کشیدی ؟
_قابل نداره ، ۱۵ تا شاخه گل رز قرمز طبیعی ، همونطور که قول داده بودم
متعجب ابرو بالا می اندازم
+قول داده بودی، کی ؟
_مهریه ی عقد موقته دیگه
همانطور که گل ها را از دستش میگیرم میگویم
+دستت درد نکنه ، خیلی خوشگلن .
نگاهم را به او میندازم. چشم های ذوق زده و لب های خندانش تپشم قلبم را بیشتر میکند . بخاطر ذوق و استرس دست هایم یخ کرده اند.
خاله شیرین با محبت به ما نزدیک میشود و تراور ۵۰ تومانی از کیفش بیرون میکشد و همانطور که دور سر من و سجاد میگرداند میگوید
_ماشالا هزار ماشالا انقدر خوشگل شدید میترسم چشم بخورید .
تشکر میکنم و با محبتی بی ریا صورت خاله شیرین را میبوسم .سجاد میخندد و خم میشود و قبل از اینکه خاله شیرین فرصت پیدا کند دستش را کنار بکشد ، آن ها را میبوسد .
خاله شیرین اخم تصنعی میکند
_این چه کاری بود مادر میدونی که من بدم میاد .
سجاد دوباره میخندد و آرام پیشانی خاله شیرین را میبوسد.خاله شیرین هم میخندد و با قدم هایی بلند از ما دور میشود.نگاه پر از محبتم را به رفتن خاله شیرین میدوزم . سجاد دوباره چشم به من میدوزد ، دهانش را باز میکند اما قبل از اینکه فرصت پیدا کند چیزی بگوید با صدای عمو محمود ، با اکراه از من چشم میگیرد و به عمو محمود میدوزد
_گفتن ۲۰ دقیقه دیگه نوبت ما میشه ، میخواید برید زیارت ؟
سجاد سری به نشانه نفی تکان میدهد
+نه ، میخوایم بریم نمازخونه کار داریم .
بعد رو به پدرم میپرسد
+عیبی که نداره ؟
پدر سر تکان میدهد و لبخند تحسین آمیزی حواله اش میکند
_نه پسرم ، هرجور راحتید .
رو به من میکند و همانطور که به در قهوه ای رنگ ، در گوشه ای از سالن اشاره میکند میگوید
+اونجا نماز خونس ، میای بریم ؟
لبخند میزنم
_آره حتما
سوالات زیادی در سرم چرخ میخورند اما ترجیح میدهم سکوت کنم و ببینم سجاد میخواهد چه کار کند .بعد از اینکه ار بقیه بخاطر ترک جمع عذر خواهی میکنیم ، به رحمت از میان جمعیت عبور میکنیم و به نماز خانه میرسیم .
نمازخانه ای ۱۲ متری با مکتی تمیز و قهوه ای رنگ که ۴ زوج در آن مشغول نماز خواندن هستند . همانطور که نماز خانه را میکاوم میگویم
+من نماز خوندما
سجاد همانطور که کفش هایش را در می آورد میگوید
_میدونم ، برای کار دیگه ای اینجا اومدیم .
ادامه دارد...
نویسنده؛ مریم بانو
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☁️
🤍☁️
☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️
☁️🤍☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️🤍☁️
☁️🤍☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️
☁️🤍☁️
🤍☁️
☁️
رمان: لبخند بهشتی
𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟽𝟿
به تابعیت از او کفش های سادهی نباتی رنگم را در می آورم . سجاد سریع خم میشود و کفش هایم را بر میدارد و داخل جا کفشی میگذارد . خجول سر پایین می اندازم و لبخند ملایمی میزنم
+راضی به زحمت نبودم ، خودم برمیداشتم .
لبخند عمیقی میزند و کمی سر خم میکند
_این چه حرفیه ، وظیفس .
این محبت های کوچکش حبه حبه قند در دلم آب میکند ، این نشان میدهد که چقدر برایش عزیز هستم . دستی به گونه های داغم میکشم و همراه سجاد وارد نماز خانه میشوم .
سجاد ۲ مهر برمیدارد و به گوشه ای اشاره میکند و از من میخواهد که بنشینم .
بعد از نشستن من او هم کنارم مینشیند و یک مهر را جلوی من و دیگری را جلوی خودش میگذارد .
_۲ رکعت نماز شکر بخونیم ، ۲ رکعتم نماز برای سلامتی امام زمان .
بعد نگاه پرسشگرش را به چشم هایم میدوزد و با لبخند مهربانی میگوید
_چطوره ؟
این همه به فکر بودنش را دوست دارم ، دوستت دارم های پنهان در کارها و رفتارش را دوست دارم ، من همه چیز او را دوست دارم ..
+عالیه ، پیشنهاد به این خوبی رو مگه میشه رد کرد ؟
ادامه دارد...
نویسنده؛ مریم بانو
https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
☁️
🤍☁️
☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️
☁️🤍☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️🤍☁️