eitaa logo
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
586 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
9 فایل
‌شروع خادمی:𝟏𝟒𝟎𝟐/𝟑/𝟏𝟕 همون منتظران نور💫 شریان حیات؟🫀 شریان یه رگ اصلی تویِ بدنه که بدون اون زندگی امکان پذیر نیست یه رگ مثل ارتباط ما با امام زمانمون که اگه قطع بشه دیگه زندگی امکان پذیر نیست🙂❤️‍🩹 کپی؟؟ خیلیم عالی😍
مشاهده در ایتا
دانلود
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
•🌷🌿•
حاج قاسم میگفتن: دنبال‌شهادت‌نروکه‌بهش‌نمیرسی یه‌کاری‌کن که... شهادت دنبال‌توباشه..💔:)
•♥︎🖇•
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
•♥︎🖇•
تمام لذت عمرم همین است که مولایم امیرالمؤمنین است :)
عجب صفایی دارد ؛ ایوان ِ نجف!"🥹🤍"   🌱 اڵڵهݥ اڶ؏جل اݪولیڪ اڶفࢪج🌱🕊
اَزحرپرسیدم‌امام‌حُسین چِطورمولاییه!؟ گفت:امام‌حُسین‌تفسیر‌آیه لاتَقنطوا‌مِن‌رحمةاللّٰه‌ست♥️!
•♥︎🖇•
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
•♥︎🖇•
عـٰاشِقت‌دۅر‌از‌ح‌ـرم‌احسـٰاسِ غُربت‌مۍ‌ڪُنَد بـٰاز‌بـٰا‌عڪسِ‌حرم‌یہ‌گۅشہ‌خلـۅت‌مۍ‌ڪُنَد...!'
Majid Rezanejad - Haft Sanie Bad.mp3
2.32M
هفت ثانیه بعد از مرگ . ‌.💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🤍🌿•
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
•🤍🌿•
عید قربان است و من قربان تو دل خون شد از هجران تو...❤️‍🩹
عیدتون مبارککكکککک🥳🥳🥳✨
جهت زیبا سازی کانال✨✨
هدایت شده از |حــٰـ‌‌اܩیـــܔ|🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از |حــٰـ‌‌اܩیـــܔ|🏴
حرم حضرت عباس علیه السلام
هدایت شده از |حــٰـ‌‌اܩیـــܔ|🏴
به لطف امام حسین علیه السلام برا صرف نهار مهمون اباعبدالله شدم ان شالله به زودی نصیب همه عزیزان
•❤️‍🩹🥀•
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
•❤️‍🩹🥀•
ی‌کنج‌‌ازحرم .. بهم‌جابده‌دلم‌تنگته،‌خدا‌شاهده هوای‌حرم،هوای‌بهشت ببرکربلاب‌جای‌بهشت✨❤️‍ ‹› ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍☁️🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️ 🤍☁️ ☁️ رمان: لبخند بهشتی 𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟽𝟾 همانطور که میخندم عکس سجاد را در موبایل پیدا ، و به هستی نشان میدهم . _نه میبینم که سلیقت خوبه ، آفرین ، الحق که رفیق خودمی . میگم خوب شد با من دوست شدی من خوش سلیقه گی رو یادت دادم و گرنه الان شوهر درست حسابی هم نداشتی . آرام روی دستش میزنم . +اولش که داشتیم حرف میزدیم بهم میگفتی ، عشقم ، عزیزم ، حالا که یَخِت آب شده اینطوری حرف میزنی . با پایان جمله ام هر دو شروع به خندیدن میکنیم . . . . با ذوق نگاهم را به ضریح حضرت معصومه میدوزم . همزمان با پدر و مادرم خم میشوم و به حضرت معصومه سلام و ادای احترام میکنم . پدر با چشم هایی شاد و لبخند متینش مدام به من نگاه میکند و مادر با مهربانی های همیشگی اش قربان صدقه ام میرود. چادر سفیدم را محکم تر میکنم و آرام در قهوه ای رنگ اتاق «پیوند آسمانی» را باز میکنم . مکانی که در آن قرار است پیوند آسمانی من و سجاد بسته شود . چند روز پیش به خاطر اصرار من و سجاد قرار بر این شد که از تهران راهی قم شویم و خطبه ی عقد بین من و سجاد در اتاق مخصوص عقد، در حرم حضرت معصومه خوانده شود . امروز، روز موعد فرا رسید و ما بعد از گذارندن ۲ ساعت مسیر بین تهران و قم بلاخره به مکان مورد نظر رسیده ایم . نگاهم را به پله ی رو به رویم میدورم و همراه پدر و مادرم پله ها را طی میکنم.به محض رسیدن به پله آخر با چشمم دنبال سجاد ، عمو محمود و خاله شیرین میگردم . پشت در اتاق عقد پر از زوج های جوانی مثل من و سجاد است که همراه خانواده هایشان منتظر رسیدن نوبتشان هستند . بلاخره بعد از جست و جوی زیادمیابمشان . سجاد کت شلوار مشکی همراه با بلیز سفید به تن کرده ، کلاه گیش مشکی اش را گذاشته و آنها را مرتب شانه کرده . صورت را شس تیغ اصلاح و عطر مست کننده ای به خود زده . با ذوق به سمت سجاد میروم . وقتی به سجاد میرسم تازه متوجه ۳ خاله ، ۲ دختر خاله و ۳ سوهر خاله سجاد میشوم که آنجا حضور دارند . سریع و بدون دقت به صورتهایشان با آنها سلام و روبوسی میکنم و بعد از تشکر از آمدنشان سراغ خاله شیرین و عمو محمود میروم . بعد از گذارندان آنها بلاخره فرصت پیدا میکنم با سجاد سلام و احوالپرسی کنم . سجاد با شیطنت نگاهم میکند و بعد دسته گل رز قرمز تزئین شده ای را از پشتش بیرون میگشد و به سمتم میگیرد . به ذوق به گل ها نگاه میکنم +دستت درد نکنه چرا زحمت کشیدی ؟ _قابل نداره ، ۱۵ تا شاخه گل رز قرمز طبیعی ، همون‌طور که قول داده بودم متعجب ابرو بالا می اندازم +قول داده بودی، کی ؟ _مهریه ی عقد موقته دیگه همانطور که گل ها را از دستش میگیرم میگویم +دستت درد نکنه ، خیلی خوشگلن . نگاهم را به او میندازم. چشم های ذوق زده و لب های خندانش تپشم قلبم را بیشتر میکند . بخاطر ذوق و استرس دست هایم یخ کرده اند. خاله شیرین با محبت به ما نزدیک میشود و تراور ۵۰ تومانی از کیفش بیرون میکشد و همانطور که دور سر من و سجاد میگرداند میگوید _ماشالا هزار ماشالا انقدر خوشگل شدید میترسم چشم بخورید . تشکر میکنم و با محبتی بی ریا صورت خاله شیرین را میبوسم .سجاد میخندد و خم میشود و قبل از اینکه خاله شیرین فرصت پیدا کند دستش را کنار بکشد ، آن ها را میبوسد . خاله شیرین اخم تصنعی میکند _این چه کاری بود مادر میدونی که من بدم میاد . سجاد دوباره میخندد و آرام پیشانی خاله شیرین را میبوسد.خاله شیرین هم میخندد و با قدم هایی بلند از ما دور میشود.نگاه پر از محبتم را به رفتن خاله شیرین میدوزم . سجاد دوباره چشم به من میدوزد ، دهانش را باز میکند اما قبل از اینکه فرصت پیدا کند چیزی بگوید با صدای عمو محمود ، با اکراه از من چشم میگیرد و به عمو محمود میدوزد _گفتن ۲۰ دقیقه دیگه نوبت ما میشه ، میخواید برید زیارت ؟ سجاد سری به نشانه نفی تکان میدهد +نه ، میخوایم بریم نمازخونه کار داریم . بعد رو به پدرم میپرسد +عیبی که نداره ؟ پدر سر تکان میدهد و لبخند تحسین آمیزی حواله اش میکند _نه پسرم ، هرجور راحتید . رو به من میکند و همانطور که به در قهوه ای رنگ ، در گوشه ای از سالن اشاره میکند میگوید +اونجا نماز خونس ، میای بریم ؟ لبخند میزنم _آره حتما سوالات زیادی در سرم چرخ میخورند اما ترجیح میدهم سکوت کنم و ببینم سجاد میخواهد چه کار کند .بعد از اینکه ار بقیه بخاطر ترک جمع عذر خواهی میکنیم ، به رحمت از میان جمعیت عبور میکنیم و به نماز خانه میرسیم . نمازخانه ای ۱۲ متری با مکتی تمیز و قهوه ای رنگ که ۴ زوج در آن مشغول نماز خواندن هستند . همان‌طور که نماز خانه را میکاوم میگویم +من نماز خوندما سجاد همانطور که کفش هایش را در می آورد میگوید _میدونم ، برای کار دیگه ای اینجا اومدیم . ادامه دارد... نویسنده؛ مریم بانو https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ☁️ 🤍☁️ ☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️🤍☁️
🤍☁️🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️ 🤍☁️ ☁️ رمان: لبخند بهشتی 𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟽𝟿 به تابعیت از او کفش های ساده‌ی نباتی رنگم را در می آورم . سجاد سریع خم میشود و کفش هایم را بر میدارد و داخل جا کفشی میگذارد . خجول سر پایین می اندازم و لبخند ملایمی میزنم +راضی به زحمت نبودم ، خودم برمیداشتم . لبخند عمیقی میزند و کمی سر خم میکند _این چه حرفیه ، وظیفس . این محبت های کوچکش حبه حبه قند در دلم آب میکند ، این نشان میدهد که چقدر برایش عزیز هستم . دستی به گونه های داغم میکشم و همراه سجاد وارد نماز خانه میشوم . سجاد ۲ مهر برمیدارد و به گوشه ای اشاره میکند و از من میخواهد که بنشینم . بعد از نشستن من او هم کنارم مینشیند و یک مهر را جلوی من و دیگری را جلوی خودش میگذارد . _۲ رکعت نماز شکر بخونیم ، ۲ رکعتم نماز برای سلامتی امام زمان . بعد نگاه پرسشگرش را به چشم هایم میدوزد و با لبخند مهربانی میگوید _چطوره ؟ این همه به فکر بودنش را دوست دارم ، دوستت دارم های پنهان در کارها و رفتارش را دوست دارم ، من همه چیز او را دوست دارم .. +عالیه ، پیشنهاد به این خوبی رو مگه میشه رد کرد ؟ ادامه دارد... نویسنده؛ مریم بانو https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ☁️ 🤍☁️ ☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️🤍☁️