eitaa logo
شَریانِ‌ حیات🇵🇸³¹³
570 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
9 فایل
‌شروع خادمی:𝟏𝟒𝟎𝟐/𝟑/𝟏𝟕 همون منتظران نور💫 شریان حیات؟🫀 شریان یه رگ اصلی تویِ بدنه که بدون اون زندگی امکان پذیر نیست یه رگ مثل ارتباط ما با امام زمانمون که اگه قطع بشه دیگه زندگی امکان پذیر نیست🙂❤️‍🩹 کپی؟؟ خیلیم عالی😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍☁️🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️ 🤍☁️ ☁️ رمان: لبخند بهشتی 𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟽𝟸 _....دوباره تصمیم گرفتم بیام خواستگاری . بعدم اومدم با خانودم و پدرتون صحبت کردم که همه ی اینا رو تو جلسه اول خواستگاری براتون تعریف کردم . کمی میکث میکند و در فکر فرو میرود و بعد میگوید _میدونید من یه دوستی داشتم که خیلی برام عزیز بود.تقریبا از سوم، چهارم دبستان با هم رفیق بودیم.۲ سال پیش یه روز اومدم میشم و خیلی ازم حلالیت خواست . هرچی ازش پرسیدم چرا داره حلالیت میخوا تفره میرفت، میگفت انسان به هوا بنده یهو میبینی فردا مردم، دلم نمیخواد گردنم باشه . ۱۰ روز بعد خبر شهادتش بهم رسید . چند روز بعد از روزی که ازم حلالیت خواست فهمیدم رفته سوریه برای همین ازم حلالیت خواسته بود . با سکوتش سرم را بلند و نگاهش میکنم . نگاهی به آسمان می اندازد و چند لحظه به آن خیره میشود و بعد دوباره چشم به زمین میدوزد . بعد از کشیدن نفس عمیقی ادامه میدهد +رفیقم خیلی واسم عزیز بود. بهترین دوستم بوده و هست . نمیشه اسم دوست روش گذاشت ، یه چیزی فراتر از دوست برام بود.مثل برادر نداشتم بود . تو این ۲ سالی که شهید شده، هر وقت مشکلی برام پیش میاد میرم سر مزارش و باهاش درد و دل میکنم ؛ بعدش به طرز معجزه آسایی مشکلم حل میشه.جلسه اول خواستگاری ، ۳ ساعت قبل از شروع مراسم رفتم سر مزارش و باهاش حرف زدم.ازش خواستم اگه به صلاحمه به شما برسم .نزدیک یک ساعت باهاش درد و دل کردم.من شما رو از رفیق شهیدم گرفتم . میتونم با یقین بگم سرطانم درمان میشه . چون محاله از رفیق شهیدم چیزی بخوام و رومو زمین بندازه . تا وقتی زنده بود حق برادری رو در حقم اَدا کرد ؛ حالا هم که شهید شده حق برادری رو در حقم اَدا میکنه ، نمیدونم چجوری براش جبران کنم . با احساس گرمای چیزی روی گونه ام تازه به خودم می آیم دستی به صورتم میکشم . گرمای قطرات اشک هستند که یکی پس از دیگری روی گونه هایم سر میخورند و به آن گرما میبخشند . آنقدر در حرف هایش فرو رفته بودم که گویی در عالم دیگری به سر میبردم . اشک هایم را پاک میکنم و نگاهی به سجاد می اندازم .چشم هایش پر از اشک و لبخند عمیقی روی لبهایش است . لبخند میزنم و میپرسم +اسم رفیق شهیدتون چیه ؟ نگاهم میکند _شهید محمد صادق محمدی اسم برایم به شدت آشناست . چند باری آن را زیر لب زمزمه میکنم . جرقه ای در ذهنم میخورد و تازه به یاد می آورم . ادامه دارد.... نویسنده؛ مریم بانو ☁️ 🤍☁️ ☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️ ☁️🤍☁️🤍☁️ 🤍☁️🤍☁️🤍☁️