🇮🇷💐 بسمه تعالی.
🇮🇷🌺 سلام علیکم.
🇮🇷🌴🌻 سالروز ولادت با سعادت و پر برکت و نورانی حضرت أمیرالمؤمنين امام علیّ ابن ابیطالب - سلام الله تعالی علیهما - ،
🇮🇷🌸 و روز پدر ،
🇮🇷🌼 و روز مرد را تبریک و تهنیّت عرض می کنیم .
🇮🇷❤️ در ولادت باسعادت اميرالمؤ منين عليه السّلام ،
مـشـهـور آن اسـت كـه آن حـضـرت در روز جـمـعـه سـيـزدهـم مـاه رجـب بـعـد از سـى سـال از عـام الفـيـل در مـيـان كـعـبـه مـعظمه متولد شده است ، پدر آن حضرت ابـوطـالب پـسـر عـبـدالمـطـّلب بـوده كـه بـا عـبـداللّه پـدر حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـرادر اعـيـانـى (پـدرى و مـادرى ) بـوده و مادر آن حـضـرت ، فـاطـمـه بـنـت اسـد بـن هـاشـم بـن عـبـدمـنـاف بـوده و آن حـضـرت و برادرانش اوّل هـاشـمـى بـودنـد كـه پـدر و مـادرشان هر دو هاشمى بودند. و در كيفيت ولادت آن جناب روايـات بـسـيـار اسـت و آنـچـه بـه سـنـدهـاى بـسيار وارد شده آن است كه روزى عباس بن عـبـدالمـطّلب با يزيد بن قعنب و با گروهى از بنى هاشم و جماعتى از قبيله بنى العزّى در بـرابـرخانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد درآمد و به حضرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام نـُه مـاه آبستن بود و او را درد زائيدن گرفته بود، پس در برابر خانه كعبه ايستاد و نظر به جانب آسمان افكند و گفت :پروردگارا! من ايمان آورده ام بـه تـو و بـه هـر پـيـغـمـبـر و رسـولى كـه فـرسـتـاده اى و بـه هـر كـتـابـى كـه نـازل گـردانـيـده اى و تـصـديـق كـرده ام بـه گـفـتـه هـاى جـدّم ابـراهـيـم خـليـل كـه خـانـه كـعـبـه بـنـا كـرده او اسـت ، پـس سـؤ ال مى كنم از تو به حق اين خانه و به حق آن كسى كه اين خانه را بنا كرده است و به حق ايـن فـرزنـدى كـه در شـكـم مـن است و با من سخن مى گويد و به سخن گفتن خود مونس من گـرديـده اسـت و يـقـين دارم كه او يكى از آيات جلال و عظمت تو است كه آسان كنى بر من ولادت مرا.
عـبـاس و يـزيـد بـن قـعنب گفتند كه چون فاطمه از اين دعا فارغ شد ديديم كه ديوارِ عقب خـانـه شـكـافته شد فاطمه از آن رخنه داخل خانه شد و از ديده هاى ما پنهان گرديد، پس شكاف ديوار به هم پيوست به اذن خدا. و ما چون خواستيم در خانه را بگشاييم چندان كه سعى كرديم در گشوده نشد دانستيم كه اين امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه سه روز در انـدرون كـعـبـه مـانـد اهـل مـكـّه در كـوچـه هـا و بـازارهـا ايـن قـصـّه را نـقـل مـى كـردنـد و زنـها در خانه ها اين حكايت را ياد مى كردند و تعجب مى نمودند تا روز چهارم رسيد پس همان موضع از ديوار كعبه كه شكافته شده بود ديگر باره شكافته شد فـاطـمـه بـنـت اسـد بـيـرون آمـد و فرزند خود اَسَداللّه الغالب على بن ابى طالب عليه السـّلام را در دسـت خـويـش داشـت و مـى گـفـت : اى گـروه مردم ! به درستى كه حق تعالى بـرگـزيد مرا از ميان خلق خود و فضيلت داد مرا بر زنان برگزيده كه پيش از من بوده اند؛ زيرا كه حق تعالى برگزيد آسيه دختر مزاحم را و او عبادت كرد حق تعالى را پنهان در مـوضـعـى كـه عـبـادت در آنـجـا سـزاوار نـبـود مـگـر در حـال ضـرورت يـعـنى خانه فرعون ؛ و مريم دختر عمران را حق تعالى برگزيد و ولادت حـضـرت عـيـسى - عَلی' نبیّنا و آله و عليه السّلام - را بر او آسان گردانيد و در بيابان درخت خشك را جنبانيد و رُطـَب تـازه از براى او از آن درخت فرو ريخت و حق تعالى مرا بر آن هر دو زيادتى داد و هـمچنين بر جميع زنان عالميان كه پيش از من گذشته اند؛ زيرا كه من فرزندى آورده ام در مـيـان خـانـه بـرگـزيـده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از ميوه ها و طعامهاى بهشت تـنـاول كـردم و چون خواستم كه بيرون آيم در هنگامى كه فرزند برگزيده من بر روى دسـت مـن بود، هاتفى از غيب مرا ندا كرد كه :
🇮🇷🍎 اى فاطمه ! - سلام الله تعالی علیها -
اين فرزند بزرگوار را (علىّ ) نـام كـن بـه درسـتـى كـه مـنـم خـداونـد عـلىّ اعـلا و او را آفـريـده ام از قـدرت و عـزّت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام و نام او را از نام مقدّس خود اشتقاق نـموده ام و او را به آداب خجسته خود تاءديب نموده ام و اُمور خود را به او تفويض كرده ام و او را بـر عـلوم پـنـهـان خـود مـطـلع كـرده ام و در خـانـه مـحـتـرم مـن مـتـولّد شـده اسـت و او اول كـسـى اسـت كـه اذان خـواهـد گـفـت بـر روى خانه من و بتها را خواهد شكست و آنها را از بـالاى كـعـبـه بـه زيـر خـواهـد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و يگانگى ياد خـواهـد كـرد و اوست امام و پيشوا بعد از حبيب من برگزيده از جميع خلق من محمد صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم كـه رسـول مـن اسـت و او وصـى او خـواهـد بـود خـوشـا حـال كـسـى كـه او را دوسـت دارد و يـارى كـنـد او را، و واى بـر حال كسى كه فرمان او نبرد و يارى او نكند و انكار حقّ او نمايد.
منبع: کتاب منتهی الآمال شیخ عبّاس قمی-ره-.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابام علیه❤️🔥
نفر اول دنیام علیه😍
میلاد نور مبارک همه مون💐
#میلاد_امام_علی💚
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#رمان
_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_24
ریحانه تا من را دید دستهایش را بالا آورد، یعنی بغلم کن.
محکم بغلش کردم. از این که حالش خوب شده بود خیلی خوشحال شدم، واقعا بچه که مریض می شود خیلی آزار دهنده وبهانه گیر می شود.
اسباب بازیهاش را آوردم و کلی با هم بازی کردیم.
بعد احساس کردم کلافس. لگن حمامش را پر از آب کردم تا حمامش کنم.
چندتا از اسباب بازی هایش را داخل آب ریختم و با بازی شروع به شستنش کردم. کمکم خوشش امدو آرام گرفت.
همیشه همین طور بود اولش استرس دارد ولی کمکم که بازی سرگرمش می کنم خوشش می آید.
بعد از حمام، لباس هایش را پوشاندم و کمی سوپ به خوردش دادم.
یادم افتاد ساعت داروهایش است. به سختی آنها را هم خورد وبعد شروع کرد به ریخت و پاش کردن.
بعد از این که ریخت و پاش هایش را جمع کردم، دیدم به طرف اتاق پدرش رفت.
من هم سراغ کتاب هاو جزوه های دانشگاهیم رفتم تا کمی درس بخوانم. بعداز نیم ساعت پدرش صدایم کرد.
–ریحانه توی اتاق تنهاست من میرم بیرون خیلی زود برمی گردم.
آقای معصومی کمکم باعصا می توانست راه برود.
ولی معمولا از خانه بیرون نمی رفت.
با تعجب گفتم:
اگه خریدی یا کاری دارید به من بگید تا براتون انجام بدم.
لبخندی زدوگفت:
یه کار کوچیکه، زود میام.بالاخره باید کمکم عادت کنم. نگران نباشیدخوبم. فقط پای چپم کمی اذیت می کنه.
بعد از رفتنش، داخل اتاق آقای معصومی که شدم دیدم ریحانه چندتا کتاب رااز قفسه درآورده اگر دیر می رسیدم، فاتحه ی کتاب ها رو خوانده بود.
بعد از جمع و جور کردن اتاق،شیشه شیر ریحانه را دستش دادم و روی تختش خواباندمش.
طولی نکشید که خوابش برد، من هم که خیلی خسته بودم در را بستم چادرم راکنارم گذاشتم و دراز کشیدم.
نمی دانم چقدر خوابیده بودم که با صدای اذان از خواب بیدار شدم.
باید نماز می خواندم وبه خانه می رفتم. چند تقه به در خوردو صدای آقای معصومی آمد.
راحیل خانم تشریف بیارید افطار کنید.
چادرم را سرم انداختم و در رو باز کردم، ولی نبود.
سرم را که چرخاندم چشمم بر روی میز ناهار خوری که کنار آشپز خانه قرار داشت ثابت ماند.
روی میز، افطار شاهانه ایی چیده شده بود. نان تازه، سبزی، خرما، زولبیا، شله زرد،عسل، مربا، کره...
شله زرد راچه کسی درست کرده بود؟
با امدن آقای معصومی از سرویس بهداشتی با آستین بالا، فهمیدم وضو گرفته.
وقتی تعجب من را دید گفت:
می دونم امروز ریحانه خیلی خستتون کرده، رنگتون یه کم پریده، می خواهید اول افطار کنید بعد نماز بخونید.
بی توجه به حرفش وبا اشاره به میز گفتم:
کار شماست؟
با اشاره سر تایید کرد.
خواستم تو ثواب روزتون شریک باشم.
ممنون، خیلی خودتون رو زحمت انداختید.شعله زرد رو از کجا...
حرفم را قطع کرد.
وقتی گفتید روزه ایید، به خواهرم پیام دادم که اگه می تونه یه کوچولو درست کنه.
وای خیلی شرمنده ام کردید، دستتون درد نکنه.
این چه حرفیه در برابر محبت های شما که چیزی نیست.
با گفتن من وظیفم بوده رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم. کمی ضعف داشتم ولی دوست داشتم بعد از نماز افطار کنم.
وقتی سر میز نشستم به این فکر کردم کاش خودش هم بود.
خجالت می کشیدم بگویم خودش هم بیاید. اصلا اگر می آمد معذب می شدم.
با صدایش از افکارم بیرون امدم.
افطارتونو باآب جوش باز می کنید یا چایی؟
شما زحمت نکشید خودم می ریزم.
بی توجه به حرفم فنجون را جلوی شیر سماور گرفت.
فکر کنم چای خور نبودید درسته؟
بله.به خاطر ضررش نمی خورم.
فنجان راکناردستم گذاشت.
دوست ندارید بخورید یا به خاطر سفارش های مادرتون؟
خب قبلا می خوردم.ولی از وقتی مادرم از ضرر هاش گفته دیگه سعی می کنم نخورم.
البته گاهی که مهمونی میریم اگه داخلش هل و دارچین یا گلاب ریخته باشن می خورم. چون اینا طبع سرد چایی رو معتدل می کنند.
ابروهایش را بالا داد و همانطور که می نشست روی صندلی گفت:
چه همتی!
وقتی ادم اگاهی داشته باشه دیگه زیاد سخت نیست.
همانطور که برای خودش و من شله زرد می کشید گفت:ولی از نظر من موضوع آگاهی نیست، راحت طلبیه.
بیشتر آدم ها اگاهی دارند ولی همت و اراده ندارند برای ترکش.
مثلا یکی می دونه یه تکلیفی به گردنش هست بایدانجام بده، ولی به خاطره تنبلی انجام نمیده.
ــ بله درست می گید.خب ریشه ی این راحت طلبی کجاست؟
بیشتر بر می گرده به تربیت و خانواده، اکتسابیه دیگه..
بعد از خوردن چند جرعه آب جوش، کمی شله زرد خوردم، چقدر خوشمزه بود.
واقعا دست پخت زهرا خانم عالیه.
لبخند زد. خدارو شکر که خوشتون امد.
بعد از خوردن افطار، شروع به جمع کردن میزبودم که دیدم ریحانه از خواب بیدار شد. تازگی ها یاد گرفته بود خودش از تختش پایین می آمد.
بغلش کردم و بوسیدمش و چند لقمه ی کوچک با عسل در دهانش گذاشتم.
بعد از تموم شدن کارم گفتم:
–من دیگه باید برم.بابت افطاری واقعا ممنونم خیلی زحمت افتادید.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#رمان
_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_25
آرش🙍🏻♂
با اعصاب خرد بعداز دانشگاه به طرف شرکت رفتم.
اصلا حوصله ی کار نداشتم ولی باید انجام می دادم، دونه دونه به سازنده های ساختمانهای در حال گود برداری زنگ می زدم و سفارش می گرفتم.خوشبختانه چند تا از آنهاهنوز میلگرد نخریده بودند برای همین قبول کردند که با شرکت ما قرار داد ببندند. واین خوشحالی زهر برخورد راحیل را کمتر کرد.
گاهی وقت ها برخوردهایش خیلی اذیتم می کند، ولی بعد که فکر می کنم می بینم اگه با هر پسری خیلی راحت حرف می زد و قرار می گذاشت که حرف بزند،
که راحیل نمی شد، آنقدر دست نیافتنی وبکر...
با این فکر لبخندی بر لبم امد و بی هوا دلم برایش تنگ شد، کاش می شد زنگ بزنم وحداقل فقط صدای نفسهایش رابشنوم. گوشی را دستم گرفتم، ولی وقتی یاد برخوردآن روزش افتادم پشیمان شدم.
غرورم اجازه نمی داد.با خودم گفتم حداقل یک پیام که می توانم بدهم مشکلی هم ندارد، بهانه هم دستش نداده ام.
کلی فکر کردم که چه بنویسم.
نوشتم:
–سلام،راحیل خانم،آرشم. فکرتونم.
فرستادم.
گوشی را روی میزگذاشتم وخیره اش شدم و منتظر ماندم.
دیگر باید می رفتم خانه، باز نگاهی به گوشی ام انداختم خبری نبود.
مٲیوسانه گوشی را برداشتم و به طرف خانه راه افتادم.
به سفارش مامان باید برای شام چندتا نان می گرفتم، بعد از خرید نان دوباره نگاهی به گوشی ام انداختم، باخودم فکرمی کردم شاید جواب داده من صدای پیام را نشنیدم.
نان ها راروی صندلی عقب ماشین گذاشتم و پشت فرمان نشستم و گوشی را پرت کردم روی صندلی شاگرد.کلافه بودم که چرا جواب نداده.کاش حداقل فحش می داد و تشر می زد، کاش هر چیزی می گفت ولی بی تفاوت نبود.
پایم را روی گاز گذاشتم و راه افتادم، دستم رفت روی پخش تا روشنش کنم ولی پشیمان شدم چون ممکن بود پیام بده و من صدایش را نشنوم.
با سرعت رانندگی می کردم که با صدای پیام گوشی ام پایم را روی ترمز گذاشتم و شیرجه زدم به سمت گوشی، ماشین های پشت سرم با بوق های ممتدو کرکننده از کنارم گذشتند و من اصلا توجهی نکردم تمام حواسم به گوشی ام بود.با دیدن جوابی که فرستاده بود لبخندی که به لبم نشسته بود محو شد.
ــ سلام،لطفا پیام ندید.
زود نوشتم. چرا؟
اوهم زود جواب داد:
–چون دلیلی نداره.
ــ همکلاسی که هستیم.
ــ یعنی همه ی همکلاسی های من میتونند به من پیام بدن؟درضمن من ترم دیگه ام باخیلی از آقایون همکلاسی خواهم شد و ترم های قبل هم با خیلی ها هم کلاسی بودم، باید هر کسی از راه رسید چون همکلاسیمه بهم پیام بده؟
پیامی که فرستاده بود را بارها خواندم.
خب درست می گفت، ولی احساساتم اجازه نمی داد حرفش را قبول کنم.
حرفش کمی به من برخورد و جواب دادم:
–ولی من نیت بدی ندارم.
ــ خب ممکنه هر کسی این حرف رو بزنه، و واقعیت هم داشته باشه.ولی کار اشتباه، اشتباهه دیگه.
ــ ولی من نیتم ازدواج.
بعد از فرستادن این پیام، هر چه منتظر شدم جواب نداد.
ماشین را روشن کردم وبه خانه رفتم، یکی از دوست های مادرم هم مهمان ما بود.
با دیدن من دستش را دراز کرد و سلام داد، باهم دست دادیم، آن لحظه به این فکر کردم که از نظر راحیل احتمالا این هم از آن کار اشتباهاست.
یاد حرف آن روزراحیل افتادم، روزی که از دانشگاه تا ایستگاه مترو باهم پیاده رفتیم.
گفت :
–آقا آرش من و شما عقایدمون با هم خیلی فرق داره، منم گفتم:
–عقاید شما برای من محترمه، باتعجب گفت:
– عقاید روی زندگی آدم ها، رفتارشون، پوشش اون ها، حتی غذا خوردنشون و حرف زدنشون تاثیر داره.
واقعا انگار همین طوره.
شیرین خانم دستش را جلو صورتم تکان دادو گفت:
– کجایی پسرم؟
لبخندی زدم و گفتم:
–همینجام.
مامان نان ها را ازدستم گرفت و گفت:
– بشین برات میوه بیارم.
ــ نه مامان میرم اتاقم شما راحت باشید.شام حاضر شد صدام...
شیرین خانم دستم رو گرفت و کشید روی مبل کنار خودش نشوندونذاشت حرفم رو تموم کنم وگفت:
–ما راحتیم، توام مثل پسرمی. نمی خواد بری.بگو ببینم کارو دانشگاه چه خبر؟
کنارش که نشستم. تیشرت وشلوارجذب شیرین خانم ازنظرم گذشت، همین طورحرکاتش و حتی طرز حرف زدنش... وچقدر اعتقادات روی آدم ها تاثیر دارد.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#رمان
_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_26
قبلا طرز حرف زدن آدم ها وطرز لباس پوشیدنشان، به خصوص خانم های اطرافم برایم اهمیتی نداشت، ولی حالا انگاربه ذهنم یه برنامه داده باشم خودش ناخوداگاه کنکاش می کند.
شیرین خانم یک ریز حرف می زد از مسافرت چند روزه اش به ترکیه با دوست هایش، این که جت اسکی سوار شدند و چقدر بهشان خوش گذشته.چقدر آنجا آزادیه و راحت می توانستند هر جور دلشان می خواهد لباس بپوشند.
"حالا خوب است از کارو دانشگاه من پرسید، اصلا مهلت حرف زدن به من نمیدهد."
مامان هم مدام با لبخند سرش را به علامت تایید تکان می داد."ای بابا حداقل یه نظری، یه مخافتی می کردی مامان جان. مثل این که مجبورم خودم وارد عمل بشوم."
پوفی کردم و از جایم بلند شدم، شیرین خانم با تعجب نگاهی به سرتاپای من انداخت و گفت:
–کجا میری؟
ــ میام.
از آب ریز یخچال آب برای خودم آب ریختم و شروع کردم به خوردن.
نگاهش را از من گرفت و رو به مامان گفت:
– من حرف زدم این گلوش خشک شد.راستی،
روشنک جون، دفعه ی بعد توهم با ما بیا، خوش می گذره.
گره ایی به ابروهایم انداختم و گفتم:
–نه شیرین خانم، مامان من اینجور جاها نمیاد.
ــ وا؟؟یعنی چی؟کدوم جور؟
ــ کلا گفتم.
مامان پشت چشمی نازک کردو گفت:
–خوبه حالا، اصلا من پول این جور مسافرت ها رو ندارم.
ــ ولی موضوع اصلا پول نیست.لیوان راروی کانتر آشپزخانه گذاشتم و به طرف اتاقم رفتم.
وقتی از سالن رد شدم شنیدم که مامان به شیرین می گفت:
–حالا توام نشستی سیر تا پیازو تعریف می کنی، جلو پسر جوون.
لباس هایم را عوض کردم و خواستم گوشی ام را به شارژ بزنم که دیدم از راحیل پیام امده، بی معطلی بازش کردم، نوشته بود:
–هر چیزی آدابی دارد.
لبهایم کش امد، پس بدش هم نیامده، ولی با تصور عکس العمل خانواده ام لبخندم محو شد.
همین شیرین خانم اگه راحیل را ببیند فکر کنم کلا دوستیش را با مامان کات کند.
مادر خودم هم هر وقت حرف از همسر آینده ی من میشد می گفت:
–دلم می خواد عروسم تحصیلات عالیه داشته باشه ویه شغل خوب. اصلا بقیه ی مسائل برایش مهم نبود. البته زیباییم برایش مهم بود که خداروشکرراحیل زیادیم این گزینه را دارد. تحصیلات هم که مشغولش است.
اوه اوه، مژگان رابگو، چه حالی می شود یه جاری این مدلی پیدا کند.
با صدای مامان از افکارم بیرون امدم.
برای شام صدایم میزد.
گوشی ام را برداشتم و برای راحیل پیام فرستادم:
– خب اگر اجازه بدید حداقل یک جلسه دیگر با هم صحبت کنیم و قرارو خواستگاری رو بزاریم.
وقتی داشتم تایپ می کردم قلبم خودش را محکم به دیواره ی قفسه ی سینه ام می کوبید، خیلی هیجان داشتم.
منتظرنشستم. نمی توانستم چشم از این دستگاه ارتباطی کوچک بردارم، که حالا دیگر حکم زندگی را برایم پیدا کرده بود.
اصلا حالا این موضوع راچطور با مامان مطرح کنم. صدای مامان دوباره بلند شد.
سر میز نشستم و گوشی را هم کنار بشقابم گذاشتم. شیرین خانم نگاه معنی داری به گوشی ام انداخت و گفت:
–سرت شلوغه ها انگار.
همانطور که اخم داشتم گفتم:
–نه بابا خواستم مزاحم شما نباشم که راحت باشید.
ابروهایش رابالا داد وگفت:
–حالا چی شده امروز گیر دادی که ما راحت باشیم.
خیلی خب بابا مامانت رو با خودمون جایی نمی بریم اخمات رو باز کن.
لبخند زورکی زدم و گفتم:
–مامان من اختیارش دست خودشه، ولی خب، به نظر بچه هاش هم احترام میزاره.
نچ نچی کردو رو به مامانم گفت:
–سیاست رو می بینی، دست چرچیل رو از پشت بسته.
مامانم خنده ی بلندی کردو گفت:
–به باباش رفته اونم با پنبه سر می برید.
"الان این تعریف بودیاله کردن خدابیامرز بابای ما."
شیرین خانم آهی کشیدو گفت:
–مرد جماعت همه سیاست مدارن.
زهر خندی زدم و گفتم:
–با خانم ها باید با سیاست برخورد کرد.
مشتی حواله بازیم کردو گفت:
–منظور؟
"اگه الان راحیل اینجا بود عمرا دیگه جواب سلامم را می داد."
نگاهم را بین شیرین خانم و جای مشتش روی بازویم چرخواندم و گفتم:
–بی منظور.
انگار از نگاهم کمی خجالت کشید و گفت:
تو جای پسرمی اینقدر واسه من قیافه نگیرا.
تو دلم گفتم:
–کاش الان راحیل اینجا بود قشنگ روشنت می کرد.
بعد از رفتن شیرین خانم.
به اتاقم رفتم و روی تختم دراز کشیدم، خیلی خسته بودم ولی انتظار نمی گذاشت بخوابم.
چشمم خشک شد به گوشی ولی خبری از جواب پیامم نبود.
آنقدر این پهلو و آن پهلو شدم تا بالاخره خوابم برد.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
هدایت شده از 🌤 منتظران نور 🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 دعای عهد
تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند
💠 امام صادق علیهالسلام :
هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو #رجعتکنندگان در خدمت آن حضرت قرار میدهد.
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#سلام_امام_زمانم
ای که روشن شود از نـور تو هر صبح جهان
روشنـــای دل من حضرت خورشـید سلام❤️
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی(علیهالسلام) فرمودند:
در وصف پرهيزكاران ـ : لباسشان ميانه رويست و راه رفتن و رفتارشان متواضعانه است.✨
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
ای محمد! هر که ولی مرا بیازارد به جنگ من برخاسته است.
(کافی2/352)
#خدایا_دوستت_دارم
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
هر که خدا را، آنگونه که سزاوار اوست، بندگى کند، خداوند بیش از آرزوها و کفایتش به او عطا مى کند.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
1- هدف از فرستادن انبيا، هدايت مردم از طريق اطاعت از آنان است.
2- اطاعت مخصوص خداست. حتّى اطاعت از پيامبران بايد با اذن خدا باشد و گرنه شرك است.
3- توبهى ترك رهبر، بازگشت به رهبر است.
4- رها كردن انبيا ورجوع به طاغوت، ظلم به مقام انسانى خود است.
5- پيوند همه مردم با رسولاللّه بايد محكم باشد. چه مؤمن چه فاسق. مؤمن براى كسب فيض وفاسق براى درك شفاعت.
6- راه بازگشت و توبه براى خطاكاران و حتّى منافقان باز است.
7- زيارت رهبران آسمانى و استمداد و توسل از طريق آن عزيزان، مورد تأييد قرآن است.
8- پيامبر بخشندهى گناه نيست، واسطهى عفو الهى است.
9- خطاكار، ابتدا بايد پشيمان شود و به سوى حقّ برگردد، سپس براى استحكام رابطه با خداوند، از مقام رسالت كمك بگيرد.
10- گناهكاران نبايد مأيوس شوند؛ استغفار، توبه وزيارت اولياى خدا، وسيلهى بازسازى روحى آنان است.
11- در زيارت رسول خدا و اقرار به لغزش و استغفار خود احساس سبك شدن از گناه به انسان دست مىدهد.
12- اگر خطاكاران را بخشيديد به آنان محبّت نيز بكنيد.
13- گناه، حجابى ميان انسان و رحمت الهى است و همين كه آن حجاب برطرف شد، رحمت دريافت مىشود.
14- اقرار و اعتراف به گناه و استغفار در محضر اولياى خدا، وسيله و زمينهى عفو الهى است.
#استاد_قرائتی
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ پنجشنبه 👈5بهمن / دلو 1402
👈 13 رجب 1445👈25 ژانویه 2024
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌺🌹🍃🌿☘🍀🪴🎋💐🌷🌴
❤️میلاد مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابوطالب علیهما السلام. و روز پدر برا همه موحدین عالم مبارکباد...
🌸🌼🌻🌺🌹💐🌷🌾🍀🪴🎋
🎇 امور دینی و اسلامی .
⛔️صدقه اول صبح مطلوب است.
✅شرکت در مجالس سرور و شادی.
✅و همنشینی با صالحان و خوبان خوب است.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود .
👶و برای زایمان مناسب نیست.
🚘 مسافرت :خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
💑مباشرت امروز:
مباشرت هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل از آن عاقل و سیاستمدار و آقا و بزرگوار خواهد شد. ان شاءالله.
🔭احکام نجوم .
🌗 امروز قمر تا ظهر در برج سرطان است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️بذر افشانی و کاشت.
✳️درختکاری.
✳️کندن چاه و کانال و حفاریها.
✳️خرید و فروش ملک و مستغلات.
✳️خرید اجناس و کالا.
✳️و استحمام خوب است.
📛ولی ازدواج خوب نیست.
🟣و نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب نیست.
✳️ برای مطالب بیشتر و دریافت تقویم نجومی هر روز باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما در تلگرام و ایتا بپیوندید.
💑حکم مباشرت امشب :
امشب (شبِ جمعه ) ،امید است فرزند پس از فضیلت نماز عشاء از ابدال و یاران امام زمان علیه السلام گردد. ان شاءالله.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، خوب نیست.
💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد سلامتی در پی دارد.
🙄 تعبیر خواب:
خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام " است.
و لنسکننکم الارض من بعد هم ذالک لمن خاف...
و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد و چیزی همانند آن.ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد .
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌹
سلام ،صبح پنجشنبه همهی شما دوستان عزیز و گرامی بخیر و شادی
عیدتان مبارک 🌹
پدرهای عزیز گروه روزتان مباااااارک🌹
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیف کنید .و فریاد بزنید و هو بکشید.بر داشتن چنین مولایی.
جانم علی.کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
AUD-20220703-WA0002.mp3
7.68M
#راضی_به_رضای_تو ۲
راضی شدن به رضایت خدا ، ممکن نیست!
مگر اینکه ......؟
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤