eitaa logo
🌤 منتظران نور 🌤
1.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
6.7هزار ویدیو
232 فایل
قال رسول الله ..هر کس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.💫کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤🏴 تبادل و تبلیغ ممنوع🚫 🍀کپی مطالب حلال با ذکر صلوات بر مولایمان مهدی(عج)🍀 ارتباط با مدیر👇 @Ssh999
مشاهده در ایتا
دانلود
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام علی علیه السلام فرمود: روزه نفس از لذتهای دنيوی سودمندترين روزه هاست.✨
1- كارى مورد ستايش است كه همراه با تسليم و رضايت باشد. 2- در رسيدن به كمالات معنوى، يك نوجوان هم مى‌تواند خود را به مرز اولياى‌ پير برساند. 3- نشانه‌ى تسليم بودن واقعى عمل فورى است. 4- صبر بر طاعت، انسان را تسليم فرمان خدا مى‌سازد. 5- دستورات الهى گاهى براى آزمايش است. (ما مى‌خواستيم تو دل بكنى نه آن كه خون اسماعيل ريخته شود). 6- مهم‌تر از عمل، تصميم بر عمل و تسليم بودن است. 7- الطاف الهى، قانونمند است نه گزافه و بى‌حساب. 8- دست كشيدن از فرزند، از سخت‌ترين آزمايش‌هاى الهى است.
💠امام علی (سلام الله علیه) می فرمايد: دعا يا حاجت خود را محفوف به صلوات بر رسول خدا كنيد؛ زيرا صلوات بر حضرت دعايی مستجاب است و چون به همراه صلوات حاجت خود را خواسته ايد، خدای سبحان چنين نيست كه يكی از دو حاجت را برآورد و ديگری را رد كند[۱] 💠امام سجاد (سلام الله علیه) در صحيفه سجاديه، روش دعا كردن و حاجت خواستن را به ما می آموزد؛ در بسياری از فقرات ادعيه آن حضرت، صلوات به چشم می خورد، هر مطلبی را كه از خدا می خواهد قبل يا بعدش صلوات است، چون خدا در پرتو صلوات دعای همراه آن را نيز مستجاب می كند. [۱]نهج البلاغه حکمت ۳۶۱ حکمت عبادات ص ۲۴۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ 🎊 لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکْبَرُ 🌸 اللهُ أَکْبَرُ وَلِلَّهِ الْحَمْدُ 🎊 الْحَمْدُلِلَّهِ عَلَی مَا هَدَانَا 🌸 وَلَهُ الشُّکْرُ عَلَی مَا أَوْلانَا حلول ماه شوال مبارک باد 🌸🎊🌸 عید سعید فطر مبارک 🌸 🎊 🌸
دعای قنوت نماز عید فطر.... 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔶اَللّـٰهُمَّ اَهْلَ الْکِبْرِیٰآءِ وَالْعَظَمَةِ، وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ، وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ، وَاَهْلَ التَّقْوىٰ وَالْمَغْفِرَةِ، 🔷خدایا اى شایسته بزرگى و عظمت، واى شایسته بخشش و قدرت، و اى شایسته گذشت و رحمت، و اى شایسته پرهیزکارى و آمرزش، 🔶اَسْئَلُکَ بِحَقِّ هٰذَا الْیَومِ، اَلَّذى جَعَلْتَهُ لِلْمُسْلِمینَ عیداً، وَلِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ذُخْراً [وَشَرَفاً] وَمَزِیداً، 🔷از تو مى خواهم به حق این روز که براى مسلمانان عید قراردادى، و براى محمد ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ ذخیره و شرافت و فزونى مقام (قرار دادى) 🔶اَنْ تُصَلِّىَ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاَنْ تُدْخِلَنى فى کُلِّ خَیْرٍ اَدْخَلْتَ فیهِ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، 🔷که بر محمّد و خاندانش درود فرستى، و مرا داخل کنى در هر خیرى که محمّد و خاندانش را در آن داخل کردى، 🔶وَاَنْ تُخْرِجَنى مِنْ کُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، صَلَوٰاتُکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمْ، 🔷و مرا خارج کنى از هر بدى که محمد و خاندانش را از آن خارج کردى، دورد تو بر او و آنان باد، 🔶اَللّـٰهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ خَیْرَ مٰا سَئَلَکَ مِنْهُ عِبٰادُکَ الصّٰالِحُونَ، وَاَعُوذُ بِکَ مِمَّا اسْتَعٰاذَ مِنْهُ عِبٰادُکَ الصّٰالِحُونَ. 🔷خدایا از تو مى خواهم بهترین آنچه را که بندگان شایسته ات از تو خواسته اند، و پناه مى برم به تو از آنچه بندگان شایسته ات از آن به تو پناه برده اند 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💎 تقویم نجومی 💎 ✴️ چهارشنبه 👈22 فروردین /حمل 1403 👈1 شوال 1445 👈10 آوریل 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ❤️عید سعید فطر. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است: ببّ خوب و نوزاد محبوب و دوست داشتنی باشد. ان شاءالله. 🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج ثور  و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️عقد و ازدواج. ✳️رفتن به تفریحات و خوشی و شادی حلال. ✳️درختکاری. ✳️جابجایی و نقل و انتقال. ✳️بردن جهاز عروس. ✳️دیدار رجال دولتی. ✳️و نامه نوشتن به دوست نیک است. 🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب. ( شب پنج شنبه ) مباشرت برای جسم مفید و فرزند دانشمند گردد.ان شاءالله. 💉حجامت. خون دادن و فصد برای رگ ها ضرر دارد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت باعث کوتاهی عمر می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 2 سوره مبارکه " بقره"  است. الم ذالک الکتاب لا ریب فیه... و مفهوم آن این است که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد.  ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن  وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صد شکر که عید آمد و صد حیف که آن رفت... فرا رسیدن عید سعید فطر بر آقای غریب(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و جمیع مسلمین تبریک و تهنیت🌷 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح تون بخیر... این صوت تقدیم شما که دوستون داریم... مهمترین شاخص برای عاقبت بخیری.. آنهم ، از طرف شهیدی که در میدان شاهد بودن خود را اثبات کرد !!؟ 🌹تابان🌹
سلام🤗 عیدتون مبارک 😍 یه هدیه ی خاص براتون داریم ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید😉 پاکت 1️⃣ پاکت 2️⃣ پاکت 3️⃣ پاکت 4️⃣ پاکت 5️⃣ پاکت 6️⃣ پاکت 7️⃣ پاکت 8️⃣ پاکت 9️⃣ پاکت 0️⃣1️⃣ دوستان این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدین☺️ کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴🔵 روز جائزه 🔹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: 🌕 چون هلال ماه شوال سر زند ، خطاب به مومنان گفته میشود : بسوی جایزه‌های خود بروید که امروز روز جایزه است... 🔺سپس امام باقرالعلوم علیه السلام فرمودند : 🔹 سوگند به آنکه جانم در دست اوست این جایزه‌ها دینار و درهم «امور مادی » نیست. 📚 من لایحضره الفقیه ج۱ ص۵۱۱ 🛑 بیائیم همانطور که از اول ماه نیت کرده‌ایم همه باهم نیت کنیم و از خداوند منان درخواست بنمائیم که برما ترحمی بفرماید وجایزه ما را ظهور موفور السرور امام عصر ارواحنا له الفداء قرار دهد...آمین 🌷 به امید درک ظهورش کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸استاد عابدینی: کارها را خیلی آسان‌تر می‌کند، امداد حضرات معصومین را بیشتر و روحیه ما را آماده می‌کند. با دعا و شرکت در ختم صلوات مجاهدین اسلام را یاری کنیم... 🌷ختم برای مجاهدین اسلام و رزمندگان جبهه مقاومت و مردم و شفاعت معصومین علیهم السلام کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمودند:هرکه کامیابی اش اندک باشد، باید پیوسته سورهء شمس را بخواند تا خداوند عزّوجل و متعال💖 او را در هرکجا که روی آورد، کامیاب گرداند و (روزی اش فزونی یابد) ⬅️از فضائل سـورهء شمس میتوان به در امــان و پنــاه الهــی بودن، بر آورده شـدن حـاجـات، موفقیّت در کارها، رفع اضطراب ، رفع بیماری تنفسی، برخورداری از نعمت های بهشتیو...اشاره نمود 💠.........سـورهء شمس..........💠 ✨ بسـم الـلّـه الرّحمـن الرّحیـم💖 از آیــهء وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾ تا پـایـان سـورهء شمس وَلا یَخَافُ عُقْبَاهَا ﴿١٥﴾ اللّهم عجّل لولیک الفرج به حقّ حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام)💫 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚀 تنبیه متجاوز به خاک ایران قطعیست ❇️ رهبر معظم انقلاب: ⭕️ «وقتی به کنسولگری ما حمله می‌کنند مثل اینکه به خاک ما حمله کرده‌اند. این عرف دنیاست. رژیم خبیث -صهیونیستی- اشتباه کرد در این قضیه. باید تنبیه بشود و تنبیه خواهد شد‌.» ✅ رهبر انقلاب صبح امروز در خطبه‌های نماز عید فطر: 🔸 اما خود رژیم خبیث که سر تا پا خبث و شرارت و خطاست، یک خطای دیگری هم بر خطاهای خودش اضافه کرد و آن، حمله‌ی به کنسولگری ایران در سوریه بود. کنسولگری و دستگاه‌های سفارت در هر کشوری که وجود دارد به منزله‌ی خاک همان کشوری است که سفارت متعلّق به اوست. وقتی به کنسولگری ما حمله می‌کنند مثل اینکه به خاک ما حمله کردند؛ این عرف دنیاست. رژیم، رژیم خبیث اشتباه کرد در این قضیه باید تنبیه بشود و تنبیه خواهد شد. 🗓 ۱۴۰۳/۱/۲۲ 🏷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید واقعی ما روز اومدن شماست آقا جون ✨♥️ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری سلام الله علیها 💌 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠💠💠💠💠💠 ☘🌸☘تلاوت سوره مبارکه ملک☘🌸☘ 🍀🌺🍀تلاوت سوره مبارکه واقعه🍀🌺🍀 🔹همگی برای حوائج حضرت حجت (عج) دعا کنیم🔹 کانال منتظران نور •••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═‎┅─ @montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن بهت زده به سنگها، صدفها وحتی جاده ایی که برای ورود آرش درست کرده بودم نگاه می کردم. کاملا مشخص بود که چیزی اینجا بوده و خراب شده. حتی شنها زیرورو شده بودند. لابه لای شنها پر از سنگ و صدف شده بود. ولی نه نوشته ایی مشخص بود ونه حتی قلبی که من با ان همه ذوق درست کرده بودم. آرش نگاهی به من انداخت ونگران پرسید: –چی شده؟ نمی توانستم چشم از قلب سنگی ویران شده ام بردارم. آرش باناراحتی روبرویم ایستاد و صورتم رو با دو دستش گرفت و کشید بالاو گفت: –میگم چی شده؟ در چشم هایش نگاه کردم، کمی عصبی به نظر می رسید، شاید حدسهایی زده بودوفقط منتظر بودمن تایید کنم یا شکایتی که ...ترسیدم حرفی بزنم. بغضی که در گلویم بالا و پایین می رفت را قورت دادم و دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی سینه اش گذاشتم. می خواستم خودم را آرام کنم. با دستهایش سرم را گرفت و بوسیدو گفت: –نگام کن. بوسه ای روی لباسش زدم و نگاهش کردم وگفتم: –چقدرقشنگ می گی نگام کن. –لبخندی زد و گفت: –پس توام قشنگ بگو یهو چت شد؟ –هیچی؟ فقط میشه بریم اون ساحل صخره اییه. –کدوم؟ اینجا که ساحل صخره ایی نیست. –منظورم همون جایی که کلی سنگ داره دیگه... –نمی دونم کجارو میگی ولی باشه میریم، اول بگو چیشده؟ پس سورپرایزم چی میشه؟ –آهی کشیدم و دستش را گرفتم. تقریبا دنبال خودم می کشیدمش. –بیا بریم ساحل صخره ایی تا بهت نشون بدم. دنبالم امد. –راحیل مطمئنی حالت خوبه؟ حالم خوب نبود، ولی با خودم فکر کردم این حال گیری من حتما یه دلیلی داشته، باید دلیلش را پیدا می‌کردم. –نه، آرش حالم بده، انگار با همون لیوان مسیِ کذایی زدن توی سرم. دستش را دور شونه ام انداخت وهمانطور که راه می رفتیم پرسید: –به اون سنگها و صدفهای به هم ریخته مربوط میشه؟ سرم را تکان دادم. –چیزی درست کرده بودی؟ بازهم سرم را تکان دادم. از من فاصله گرفت وکمی صدایش را بلندکرد و گفت: –بگو دیگه دق دادی... باتعجب نگاهش کردم و برای فرار کردن از سوالهایش دویدم. برگشتم پشتم را نگاه کردم هنوز همانجا ایستاده بودو نگاهم می کرد. بلندگفتم: –بیا من روبگیر. دوباره دویدم. چیزی نمانده بود به ساحل سنگهای قشنگ برسم که صدای پاهایش را شنیدم. آرش می دوید. در چشم به هم زدنی به من رسید و چادرم را گرفت. برای این که چادر از سرم نیفتد سرعتم را کم کردم ولی دیر شده بود چادرم را کشید و چادرم از سرم افتاد. –عه، آرش... مانتو تنم نیست. زود چادرم را دورم گرفت ونگاه خریدارانه ایی به من انداخت و گفت: –اینجا که کسی نیست. –اینجا پر از ویلاست، ممکنه از پشت پنجره نگاه کنن. –اوه، فکر کجاها رو میکنی توام دیگه. روی سنگی که کنار ساحل بود نشستم و برای آرش هم جا باز کردم و گفتم: – بیا بشین. کنارم نشست وگفت: –من سروپا گوشم. موبایلم را از جیب شلوار کتانم در آوردم و عکسی را که از قلب سنگی‌ام انداخته بودم نشانش دادم و گفتم: –این همونیه که اونجا خراب شده بود. برای چند ثانیه در سکوت بادقت نگاهش کرد، سکوت را شکستم. –از اینجا که الان نشستیم سنگ بردم تا دورش رو سنگ بچینم. من تلاشم رو کردم ولی نشد که غافلگیرت کنم. –چطوری این همه سنگ رو بردی تا اونجا؟ اصلا کی خرابش کرد؟ –فکرنکنم کسی خرابش کرده باشه، حتما حیونی، سگی، چیزی خواسته اونجا کاری کنه، ماسه هارو جابجا کرده. باز خوبه ازش عکس گرفتم. –راحیل خیلی قشنگ درست کردی، چه قلب بزرگی. بعد بغلم کرد و گونه ام را بوسید. از کارش خون توی صورتم دویدو خجالت کشیدم. –فقط بفهمم کی خرابش کرده... –نه آرش، همینجا فراموشش کن، دیگه حرفش رونزنیم. –میگم شاید اون باغبونه، خرابش کرده. کلا باغبونه یه جوریه، شیرین میزنه... –اصلا مهم نیست. وقتی خراب شده بهتره که دیگه بهش فکر نکنیم. دستم را بوسید و گرفت توی دستش ونوازشش کرد و گفت: – همه ی ساعتی که من خواب بودم تو اینجا داشتی واسه من دوستت دارم می نوشتی قربونت برم؟ سرم را تکیه دادم به بازویش و به روبرو خیره شدم. –نچی نچی کرد. –اگه خراب نمیشد چه غافلگیری تاریخی میشد. –نفسم را بیرن دادم و گفتم: –میشه دیگه حرفش رونزنیم؟ –راحیل من ازت معذرت می خوام. –برای چی؟ –نمی دونم، فقط دلم میخواد الان ازت عذر خواهی کنم، چون این همه ساعت تنها بودی و به خاطر من این همه اذیت شدی. –پس من چی بگم که توی تخت نرمم خوابیده بودم وتو، توی ماشین دیسک کمر می گرفتی. یهو پقی زد زیره خنده وتکرارکرد: –دیسک کمر می گرفتی. سرم را بوسید و دوباره به عکسی که از قلب سنگی انداخته بودم زل زد. شاید نزدیک به پنج دقیقه از زوایای مختلف نگاهش کرد. آخرم گفت: –برام بفرستش. معلومه خیلی روش زحمت کشیدی، دستت درد نکنه، می فهمم چه حالی شدی وقتی دیدی خراب شده... حالا چجوری جبران کنم؟ 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁
ازسیم‌خاردارنفست‌عبورکن حالم هنوز خوب نشده بود. عصبی بودم و حرص می‌خوردم حالا از دست کی، خودم هم نمی‌دانستم. دلم نمی خواست آرش از کنارم تکان بخورد. وجودش حالم را بهتر می‌کرد. –آرش –جانم –میشه تا شب پیش هم باشیم. باتعجب نگاهم گردوگفت: –خب پیش همیم دیگه قربونت برم. –منظورم اینه که دوتایی باشیم پیش بقیه نریم. نگاه سنگینش را روی خودم احساس کردم، ولی چشم هایم فقط ماسه هارا می دید و موجهایی که هنور به مقصد نرسیده برمی گشتند. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: –اینجوری جبران میشه؟ –حرفی نزدم. باز چند دقیقه به سکوت گذشت، بالاخره سرم را بالا گرفتم و چشم هاش را کاویدم. غم داشت. نگاهش را ازمن دزدید وبلندشدو گفت: –پاشو بریم حاضرشیم. –کجا؟ –اگه اینجا باشیم که ولمون نمی کنن، هی میخوان آمار بگیرن، بعدچشمکی زدوگفت: – بایدفرار کنیم. تا چشمم توی سالن به مادر آرش افتاد که داشت بادقت تلویزیون نگاه می کرد،گفتم: –راستی آرش مامانت گفت، بیاییم چایی بخوریم، یادم رفت بهت بگم. –میخوای چای بخوریم بعد بریم؟ –من نمی خورم. –پس توبرو بالا آماده شو منم یه چیزی به مامان میگم زود میام بریم. مژگان در آشپزخانه بود، ولی نفهمیدم چکار می‌کند. لباسهایم را عوض کردم و جلوی پنجره‌ی اتاق ایستادم و به قلب سنگی متلاشی شده ام چشم دوختم، آنقدر غرق افکارم بودم که متوجه ی امدن آرش نشدم. ازپشت بغلم کرد و گفت: –اگه به من میگی حرفش رونزنم، پس خودتم اینقدر درگیرش نباش... برگشتم طرفش و گفتم: –راست میگی. باشه. –واسه مامان یواشکی توضیح دادم که ما آخر شب میاییم، شامم بیرونیم. –چه طوری بهش گفتی؟ یه وقت ناراحت نشن تنهاشون میزاریم. –خیلی محترمانه گفتم، می خوام بازنم تنها باشم... اگه منظورت کیارش و مژگانه که، اونا ناراحت نمیشن. بعد چشمکی زدو ادامه داد: –مژگان که عاشق دل خسته‌ی مامانه. اصلا این دوتا یه روز همو نبینن میمیرن. لبم راگازگرفتم و گفتم: –مامانت نپرسید چرا میخواهید تنهایی برید؟ – چرا پرسید. گفتم، قلبمون روخراب کردند می خواهیم بریم خودکشی زوجی کنیم، نه که الان مدشده، نمی خواهیم یه وقت از مد عقب... بلند وکشیده گفتم: –آرررش...اصلا نمی خواد بگی. چادرم رو سرکردم وگفتم: –من توی حیاطم، لباس عوض کن بیا. داخل حیاط پر بود از گلهای رنگارنگ و کاج و درختهای کوتاه و بلند نارنج. غرق نگاه کردنش بودم که باصدایی برگشتم. –عروس خانم کجا؟ –کیارش بود. اخم هایش کمی بازتر بود و نگاهش رنگ مهربانی داشت. از این که بعد از این مدت با من حرف می‌زد خوشحال شدم و خواستم که مهربونی‌اش را چندین برابر جواب بدهم، البته کمی ترس هم داشتم. ولی آن لحظه گذاشتمش کنار و لبخندی زدم وگفتم: –با آرش می خواهیم بریم بیرون. نگاهی به در ساختمان انداخت وپرسید؛ –پس خودش کو؟ –الان میاد. سرش را تکان داد و نشست روی کنده‌ی درختی که کنار باغچه بود و اشاره کرد که من هم بنشینم. –با ما بهت خوش نمی گذره؟ –ازحرفش جاخوردم و فوری گفتم: –این چه حرفیه ما فقط خواستیم... – البته حق داری...بعد بلند شدو ادامه داد: –فردارو دیگه جایی نرید با هم باشیم، بدون آرش تواین خونه به هیچ کس خوش نمی گذره. از حرفش خوشم نیامد.«حالا خوبه آرش همش درخدمتشونه، البته خوب برادرش رو خیلی دوست داره، » کیارش رفت و با باغبانی که در حال رسیدگی به باغچه بود. شروع به صحبت کرد. آرش امد و من رفتم جلوی در ایستادم تا ماشین را بیرون بیاورد. انتظارم طولانی شد، سرکی داخل حیاط کشیدم. آرش و کیارش در حال حرف زدن بودند. آرش مبهوت کیارش را تماشا می‌کرد «یعنی چی داره بهش میگه.» نمیشد برم صداش کنم تصمیم گرفتم طول کوچه ایی روکه درختهای نارنج از روی دیوار خانه هایش آویزان شده بودندو منظره ی دل نشینی ایجاد کرده بودند را پیاده روی کنم. دوبار تا ته کوچه که مسافت زیادی نبود را رفتم و برگشتم. تا بالاخره آرش ماشین را بیرون آوردم من سوارشدم. با عصبانیتی که سعی می کردکنترلش کند گفت: –ببخش که منتظر موندی، کیارش یه ماجرایی رو تعریف می کرد نمیشد وسطش بزارم بیام. –چه ماجرایی؟ –می ترسم تعریف کنم دوباره حالت گرفته بشه و روزمون خراب بشه. من که کنجکاو شده بودم وفکرمی کردم درموردمنه گفتم: –بگو، هیچی نمیشه... –قول میدی؟ –بگو دیگه آرش، سعی می کنم. 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁