🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلیوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
🕯🥀🍂
🥀
❇️ نماز توسل به امام حسن عسکری علیه السلام
💠 برآورده شدن تمامی حوائج
✍ این نماز چهار رکعت است (دوتا دو رکعتی)
🔹 در دو رکعت اول، بعد از حمد، پانزده مرتبه سوره مبارکه زلزال
🔹 در دو رکعت دوم، بعد از حمد، پانزده مرتبه سوره مبارکه توحید
🔹 بعد ازسلام نماز، این دعا خوانده شود:
﷽
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِأَنَّ لَكَ الْحَمْدَ
لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ الْبَدِيءُ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ
وَ أَنْتَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ
وَ لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ الَّذِي لا يُذِلُّكَ شَيْءٌ
وَ أَنْتَ كُلَّ يَوْمٍ فِي شَأْنٍ
لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ خَالِقُ مَا يُرَى وَ مَا لا يُرَى
الْعَالِمُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ بِغَيْرِ تَعْلِيمٍ
أَسْأَلُكَ بِآلائِكَ وَ نَعْمَائِكَ بِأَنَّكَ اللَّهُ الرَّبُّ الْوَاحِدُ
لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ
وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ
الْوِتْرُ الْفَرْدُ الْأَحَدُ الصَّمَدُ
الَّذِي لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ
وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ
اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ الْقَائِمُ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ
بِمَا كَسَبَتْ الرَّقِيبُ الْحَفِيظُ
وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ اللَّهُ الْأَوَّلُ قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ
وَ الْآخِرُ بَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ
وَ الْبَاطِنُ دُونَ كُلِّ شَيْءٍ
الضَّارُّ النَّافِعُ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ
وَ أَسْأَلُكَ بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ
الْحَيُّ الْقَيُّومُ، الْبَاعِثُ الْوَارِثُ،
الْحَنَّانُ الْمَنَّانُ، بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ
ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ
وَ ذُو الطَّوْلِ وَ ذُو الْعِزَّةِ وَ ذُو السُّلْطَانِ
لا إِلَهَ إِلّا أَنْتَ أَحَطْتَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماّ
وَ أَحْصَيْتَ كُلَّ شَيْءٍ عَدَداّ
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
📚 صحیفه عسکریه
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجه بخوانید و نشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️واکنش جالب یک افغانستانی به کلیپ پربازدید از مقایسه ماشین های موجود در جاده ایران و جاده های افغانستان !
#خود_تحقیری
#چراغ_راه
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب! سیب! سیب! سیب! سیب! سیب! سیب!
لطفا همه این کلیپ نگاه کنید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی با بازدید میلیونی در فضای مجازی
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
﷽
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴم
ٱلسَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُ ٱللَّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ
💐 پنچ شنبه ۱۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
🌙 ۲۳ ماه شوال ۱۴۴۵
┅═✧💚✧═┅
🔰 امیرالموُمنین امام علی(علیه السّلام) میفرمایند:
ألا إنَّ الدُّنيا دارُ فَناءٍ وَالآخِرَةَ دارُ بَقاءٍ، فَخُذوا مِن مَمَرِّكُم لِمَقَرِّكُم،؛
🍂 بدانيد كه دنيا، سراى نيستى است و آخرت، سراى ماندگارى. پس، از گذرگاهتان براى اقامتگاهتان [توشه] برگيريد.
📚 نهج البلاغه خطبه 203
بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴم
۞پنج شنبه است
🕯ثانیه هایمان بوی دلتنگی میدهد چه مهمانان ساکتی هستند
🕯رفتگان و گذشتگان نه به دستی ظرفی آلوده میکنند
🕯نه به حرفی دلی را میشکنند ، تنها به فاتحه وصلواتی قانعند هدیه کنیم فاتحه و صلواتی بہ همہ عزیزان سفر کرده
🕯 بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ.
⚘روحشان شاد یادشان گرامی باد ⚘
┅═✧💚✧═┅
🔰اميرمؤمنان امام علی(علیه السلام)فرمودند :
✍ روزها، دفتر عمرهاى شماست؛ آنها را با نيكوترين كردارهايتان جاويد سازيد.
📚 غررالحکم، 2049
┅═✧💚✧═┅
اللّهُمَّ صـَلِّ عَلیٰ مُحَمـَّدٍو َآلِ مُحَمـَّدٍوَ عَجِّلْ فَرَجَهُم وَاَهْلِکْ اعْدائَهُم اَجْمَعِین
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج وَ العافیَه وَ النَّصر
#پنجشنبههاویادشهدا
🍂راز شهادت طالعِ اقبالِ آن ها بود
عرشِ الهی گرم استقبالِ آن ها بود
🍂در سینهی آیینه جای خود,خدا دیدند
عشقِ شهادت دائماً در فالِ آن ها بود
🍃 پنجشنبه و یادشهدا و درگذشتگان با ذکر صلوات🍃
🌷 اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ
🌷 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#اللهم_عجلـــ_لولیک_الفرجـ 🤲🌷
A0030.mp3
15.43M
✨🍃اذان
📝طنین دلنشین اذان
🎤 حاج سلیم موذن_زاده_اردبیلی
حی علی الصلاه🕌
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
هدیه به چهارده معصوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️نابودیِ #اسلام درلباسِ اسلام
⚠️هشدارحتماببینیدامروزه عده ای در لباس اسلام اسلام رانابودمیکنن ومردم رامنحرف❗️👆
📡درنشرش کوتاهی نکنید!
👤 #استاد_رائفی_پور
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
#امام_زمان_عجل_الله_فرجه_الشریف
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلیوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
🌸🔴 قلم های طلایی
✨ از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند:
«چون عصر پنجشنبه و شب جمعه شود، فرشتگانی از آسمان با قلم هایی طلایی و دفترهایی نقره ای فرود می آیند
و از عصر پنجشنبه تا شب جمعه و روز جمعه تا وقت غروب ، چیزی بجز #صلوات بر پیغمبر و آل آن حضرت نمی نویسند
🌸🌸🌸🌸🌸
📚 دایرة المعارف جامع صلوات ص۳۱
📣🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم.
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجه بخوانید و نشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلیوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
🎬آثار عجیب آیت الکرسی
🎙️استاد #میرباقری
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجه بخوانید و نشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
اللهمصلیوسلمعلیمحمدوآلمحمد
بعددمااحاطبهعلمکوعجلفرجهم
🎬ذکر ویژهی اُمت پیامبر که سایر اُمتها در حسرت آن بودندهاند
🎙️حجت الاسلام #حیدری_کاشانی
لطفابهثوابحضرتاماممهدیعجلالله
تعالیفرجهنشر دهید
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جهاد_اکبر
#خواهران_فاطمی
#بانوان_مدافع_حرم
❇️فصل جهاد فاطمهها رسید 💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه است..
روز دلتنگی وغربت
روزیکه طلوع وغروب خورشیدش باهمه روزها متفاوتست
از افتاب هم بردل تنگ دلتنگی میبارد
همان روزیکه دل میگیرد و جویبار اشک پهنای صورت را پر میکند
همان روزیکه دلگیر میشوی از نبود عزیزانت😢😢😔😔🌷🌷🌷
روحشان شاد🥀
روحت شاد عزیز آسمانی من پنجشنبه ات بخیر🥀🖤
🌟بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ🌟
اَلسَّلامُ عَلی اَهْلِ لا إِلهَ إلاَّ اللهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا أَهْلِ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مِنْ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ یا لا إِلهَ إِلاّ اللهُ بِحَقِّ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ اِغْفِرْ لِمَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ وَحْشُرْنا فی زُمْرَهِ مَنْ قالَ لا إِلهَ إِلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ علیٌّ وَلِیٌّ الله
#پنجشنبه #پنجشنبه_های_دلتنگی #پنجشنبه_و_یاد_درگذشتگان #اموات #فاتحه صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت311
کلید را در قفل چرخاندم. ناگهان سعیده از پشت چادرم را کشید و گفت:
–زود باش همهی خبرها رو رد کن بیاد. دستم را روی قلبم گذاشتم.
–ترسیدم دیوونه، تو از کجا سبز شدی؟ چرا اینجا کشیک میدی؟
خندید و گفت:
–نرفتم بالا چون خاله تنهاست. گفتم یه وقت چیزی ازم میپرسه منم مجبور میشم لو بدم.
تیز نگاهش کردم.
–یعنی اینقدر دهن لقی؟ اسرا کجاست؟
–اونم تو راهه، رفته این آموزشگاه سر چهار راه بپرسه ببینه، واسه تدریس خصوصی نیرو نمیخوان.
–من که اون روز بهش گفتم اگه کار نیمه وقت بخواد میتونم به کمیل بگم...
حرفم را برید و گفت:
–ول کن راحیل، اسرا به خون کمیل تشنس حالا تو میگی...
وارد خانه شدم و گفتم:
–بیخود کرده، اصلا تقصیر منه، بزار بره بگرده دنبال کار...
مادر نبود.
فقط صدایی از اتاقش میآمد. جلوتر که رفتم صدای روضهایی که مادر گوش میداد واضحتر شد. مادر گاهی در خانه روضه گوش میکرد و خودش را سبک میکرد.
آرام به سعیده گفتم:
–یه دم نوش میسازی؟ مامان امد دور هم بخوریم.
سعیده هم با صدای آرامی گفت:
–میگم تازگیا خاله زود به زود با خودش خلوت میکنهها! وقتی میفهمم گریه میکنه ناراحت میشم، هر چند خودش میگه حالم خوب میشه.
–اصلا مامان میگه گریه کردن لازمه، فقط گریه برای امام حسینه که آدم رو واقعا سبک میکنه.
–خاله اون دفعه میگفت تو هند یه باشگاه دارن که دور هم میشینن گریه میکنن. آخه چطوری گریشون میگیره؟ اونا که روضه و مُحرم حالیشون نیست.
لبهایم را بیرون دادم و گفتم:
– آهنگهای غمگین گوش میدن، یا مصیبتها و مشکلات خودشون رو واسه همدیگه تعریف میکنن.
ولی اونا توهم دارن، گریه برای این چیزها یه سبکی موقت ممکنه بیاره، ولی آخرش باعث افسردگی میشه. شادی که بعد از گریه برای امام حسین به انسان دست میده کجا، اون گریه کجا. اصلا طبعهاشون کاملا مخالف همه.
سعیده پرسید:
–یعنی گریهی اونا سردیه؟
–آره، واسه همین باعث افسردگی میشه. سعیده فکری کرد.
– اون موقع که با این بادیگاردت تصادف کردیم و اون رفت از من شکایت کرد یادته؟ بد جور خوف کرده بودم. حالم خیلی بد بود، همون روزها محرمم نزدیک بود. خاله گفت توی این مراسمهای محرم زیاد برای امام حسین گریه کن. چون بهت شجاعت و قدرت میده. اعتماد به نفس پیدا میکنی. خاله راست میگفت راحیل.
سرم رو به علامت مثبت تکان دادم و گفتم:
–من مطمئنم خیلی اَسرار توی همین عزاداریها و گریهها هست که هنوز کشف نشده.
بعد اخم تصنعی کردم.
–وای سعیده گشنمه، یه چیزیم درست کن بخوریم.
سعیده همانطور که دگمه مانتواش را باز میکرد بلند گفت:
–همون دم نوش رو با نون تلیت کن بخور. بعد خندید.
هیسی گفتم و به طرف اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم. دانشگاه هم تمام شد، با تمام ماجراهای تلخ و شیرینش. من هم مثل خیلی آدمهای ناشکر شیرینیهایش برایم یادآوری نمیشد. مثل خوردن یک مشت بادام که تلخی دانهی آخر خط میکشد به خوشمزگی بادامهای قبلی.
سالهایی که در دانشگاه بودم را مرور کردم. واقعا چیزی یاد گرفته بودم که هدر رفتن چهار سال از عمرم به آن بیارزد؟ به این چیزها فکر میکردم که مادر وارد اتاق شد. جلوی در ایستاد و چند دقیقهایی نگاهم کرد. چشمهایش نشان میداد که دل پری داشته است. بی مقدمه پرسید:
–چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟
با حرف مادر با بهت نگاهش کردم. "یعنی همهی مادرها اینقدر تیز هستن؟"
سعی کردم غافلگیریام را مخفی کنم.
–خب اشکالی داره؟ کنارم روی تخت نشست.
–میخوام دلیلت رو بشنوم. میدونم که دلیلت علاقه نیست. زود اصل قضیه رو بگو. حاشیه نرو.
سرم را پایین انداختم و با خودم فکر کردم. مادرها چقدر شبیه خدا هستند برای بچههایشان. حرفها را قبل از این که گفته شود میدانند. کمی این پا و آن پا کردم، مادر خیلی جدی بود نمیشد حاشیه رفت. کمی فکر کردم و در آخر تصمیم گرفتم من هم بیمقدمه حرف بزنم.
–دلم میخواد کاری رو که آرش کرده من هم انجام بدم. یادمه گفتید فداکاری بزرگی کرده. این بزرگترین درسی بود که ازش یاد گرفتم.
مادر آهی کشید.
–او بچه مال برادرشه، از خون خودشه، به همین دلیل برای آرش پدر اون بچه شدن خیلی راحت تره. اینو فراموش نکن.
–میدونم، عوضش اون مادر بچه رو اصلا قبول نداره. بزرگی فداکاریش اینجا به نظرم مشهود تره، ولی من پدر ریحانه رو خیلی قبولش دارم. این به اون در میشه.
نگاهم کرد.
–واقعا در میشه؟
–اینطور فکر میکنم. در ضمن درسته ریحانه با من نسبتی نداره، ولی من بهش علاقه دارم. نمیدونم مادرا بچههاشون رو چطوری دوست دارن. یا آرش چطوری عاشق بچه برادرشه و ولش نمیکنه. چون نه مادر شدم، نه برادری دارم که حس آرش رو بفهمم.
نمیدونم چه حسیه، ولی دلم نمیخواد...نگاهی به مادر انداختم.
–دلت نمیخواد چی؟
گوشهی بلوزم را به بازی گرفتم. مادر دستم را گرفت و چانهام را بالا کشید.
–دلت نمیخواد چی؟
نگاهم را در چشمهایش چرخاندم نم داشتند. من هم بغض کردم و سکوت کردم.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
🍁از سیم خار دار نفست عبور کن🍁
قسمت312
دستش را کشید و منتظر نگاهم کرد.
دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی سینهاش گذاشتم و بغضم را رها کردم.
–مامان دلم نمیخواد ریحانه زیر دست کس دیگهایی بزرگ بشه، اون به من عادت کرده. میخوام مادری رو با اون تجربه کنم. اجازه میدید؟
مادر هم دستهایش را دور تنم حصار کرد و گفت:
–میتونی راحیل؟ به سختیهاش فکر کردی؟ یک عمر زندگیه ها...
سرم را بلند کردم.
–نمیخوام به سختیهاش فکر کنم. فقط میخوام شما پشتم باشید، اونوقت همه چی برام راحت میشه. مثل وقتی که از آرش جدا شدم، اگر حمایتهای شما نبود نمیتونستم.
مادر دستی به موهایم کشید و نگاهش رویشان ثابت ماند. چشمهایش پرآب شد و گفت:
–هر چیزی رو آدمها اول باید خودشون بخوان، تو خواستی منم کمکت کردم.
–الانم میخوام مامان.
–باید خودت رو واسه حرفهای دیگران هم آماده کنی، شاید حرفهایی از جنس حرفهای اون روز خواهرت.
همان لحظه سعیده وارد اتاق شد و به طرفمان آمد.
–ای بابا چی شده؟ شما هم باشگاه گریه راه انداختید؟
مادر با لبخند گفت:
–آره، فقط یکی یدونه خال هندی وسط ابرومون کم داریم.
–خاله واسه راحیل میخوام خاگینه درست کنم، آرد کجاست؟
مادر جای آرد را گفت.
فوری گفتم:
–سعیده جعفری هم توش بریزا.
سعیده دستش را در هوا چرخاند.
–برو بابا جعفریم کجا بود.
مادر گفت:
–خشکش رو داریم الان میام بهت میدم.
سر سفره همگی غذای دست پخت سعیده را میخوردیم که مادر گفت:
–امروز که زهرا خانم زنگ زده بود بعد از عذر خواهی گفت:
–برادرم وقتی فهمید که از راحیل خواستگاری کردم ناراحت شد. گفت اول باید با شما مطرح میکردم. نباید ذهن راحیل رو مشغول میکردم. برای همین من به شما زنگ زدم که کسب تکلیف کنم.
سعیده گفت:
–بابا عجب آدم فهمیدهاییه این کمیل خان. بعد چشمکی به اسرا زد.
اسرا پشت چشمی نازک کرد و حرفی نزد.
مادر ادامه داد؛
–خلاصه بعد از کلی توضیح دادن و حرف زدن قرار شد دو روز دیگه بهشون جواب بدیم.
سعیده لقمهاش را قورت داد و پرسید:
–نظر خودتون چیه خاله؟
مادر مکثی کرد و گفت:
–باطن عمل که خوبه، به خصوص که راحیل هم موافقه، منتها صبر و شجاعت زیادی میخواد. بعد نگاه عمیقی به اسرا انداخت.
–یه اتحاد خانوادگی هم میخواد. چون ممکنه حرف و حدیث زیاد شنیده بشه. مثلا این که دخترت چی کم داشت که دادیش به مردی که بچه داره. یا حرفهایی که الان فکرش رو هم نمیتونید بکنید ولی ممکنه گفته بشه. حرفهایی که دل هر کس رو میشکنه. برای همین راحیل باید بازم فکر کنه، همه چیز رو باید سبک سنگین کنه بعد جواب بده.
اسرا پوفی کرد و گفت:
–من به تصمیم راحیل کاری ندارم، ولی موندم تو کار خدا.
سعیده گفت:
–دوباره این شروع کرد.
اسرا کمی از سفره فاصله گرفت و گفت:
–نه سعیده باور کن نمیخوام از راحیل ایرادی بگیرم. چطور میشه که یکی مثل این آقا با داشتن یه بچه، همچین حوری گیرش بیاد. تازه یک سال هم ایشون پرستار بچش باشه. بعد اونوقت زنش رو که دوستش نداشته تو تصادف از دست بده، بعد عاشق یکی مثل خواهر من که آفتاب ندیده بشه، مهم تر از این که خواهر منم قبول...
مادر کشیده گفت:
–اسرا!
–مامان جان برام سواله دیگه، چرا بعضیها اینقدر شانس دارن. اونوقت اون آرش بدبخت یه عمر باید با یکی زندگی کنه که...
چپ، چپ، به سعیده نگاه کردم. احساس کردم هر چه با او در مورد همسر سابق کمیل درد و دل کردهام کف دست اسرا گذاشته است.
مادر گفت:
–چرا به این فکر نمیکنی که ریحانه تو این سن مادرش رو از دست داده. اصلا چرا به این فکر نمیکنی که تو خودت این همه نعمت دورت ریخته ولی دیگران ندارن. همین دستی که باهاش غذا میخوری، میدونی کسایی هستن که حسرت داشتنش رو میخورن. من نمیدونم تو چرا با اون چپ افتادی؟
اسرا سرش را پایین انداخت و گفت:
– نمیدونم مامان احساس میکنم راحیل براش زیاده.
–تو بهش حسادت میکنی دخترم، بهتره خودت رو تنبیهه کنی.
اسرا فوری گفت:
–فردا رو روزه میگیرم.
–نه، تنبیهی که دردت بیاد. روزه خیلی کمه. چون خیلی وقته این فکر ازت جدا نمیشه.
–خب چیکار کنم؟ میخواهید یک هفته روزه بگیرم؟
مادر گفت:
–نه، اگر این دوتا با هم محرم شدن، نصف پساندازت رو برای کمیل یه چیزی میخری و به عنوان کادوی عقد بهش میدی.
اسرا با چشمهای گرد شده مادر را نگاه کرد.
با صدای اذان مغرب مادر بلند شد و رفت.
سعیده با لبخند و خیلی آرام گفت:
–وای بر دهانی که بیموقع باز شود. والا...حالا داری از حسادت میترکی خب تو دلت نگهش دار، واسه من فیلسوف شده، هی میگه تو کار خدا موندم. خدام تو کار تو مونده. الان خریدن لب تاب منتفی شد خوبت شد؟