💎 تقویم نجومی 💎
✴️ شنبه 👈23 دی/ جدی 1402
👈1 رجب 1445👈 13 ژانویه 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🤲حلول ماه رجب المرجب ماه امیرالمومنین علیه السلام بر همه مومنین مبارکباد و التماس دعای خیر از همه عزیزان.
❤️ولادت با سعادت امام محمد باقر علیه السلام (57 هجری).
🌹استحباب زیارت امام حسین علیه السلام در شب و روز اول رجب.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅مسافرت.
✅خواستگاری عقد و ازدواج.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن
✅خرید وسیله سواری.
✅خرید و فروش.
✅و دیدار با حکام و مسولین خوب است.
🚘مسافرت: مسافرت خوب است و مال و خیر فراوان در پی دارد. ان شاءالله.
👶زایمان:نوزاد مورد قبول مردم تا پایان و زندگی پربرکتی دارد.
💑مباشرت امشب:
مباشرت برای سلامتی جسم نیک است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️ختنه و نام گذاری کودک.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️بردن جهاز عروس.
✳️خرید املاک و منزل.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️و تعهد نامه گرفتن نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است..
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، برای رگ ها ضرر دارد.
😴 تعبیر خواب.
خوابی که (شب یکشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 2 سوره مبارکه " بقره" است.
الم ذالک الکتاب لا ریب فیه...
و مفهوم آن این است که خواب بیننده بر چیزی اطلاع یابد که قبلا نمی دانست و یا خبری در قالب نامه یا حکمی به وی برسد که باعث خوشحالی وی گردد. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(صلّىاللهعليهوآله). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹حجتالاسلام عالی:
💢 ذکری فوق العاده برای پاک کردن آثار گناهان؟!
🔸کوتاه و شنیدنی
استاد#عالی
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🍂🌺🍂🍃🌸🍃🌺🍂
💥#اسیر_شیطان
✍حضرت موسی (علیهالسلام) در جایی نشسته بود، ناگاه ابلیس که کلاهی رنگارنگ بر سر داشت نزد موسی آمد. وقتی که نزدیک شد، کلاه خود را برداشت و مؤدبانه نزد موسی (علیهالسلام) ایستاد.
🔸موسی (علیهالسلام) گفت: تو کیستی؟
ابلیس گفت: من ابلیس هستم! موسی (علیهالسلام) گفت: آیا تو ابلیس هستی؟ خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند!
🔹ابلیس گفت: من آمدهام به خاطر مقامی که در پیشگاه خدا داری، بر تو سلام کنم! موسی (علیهالسلام) گفت: این کلاه چیست که بر سر داری؟
🔸ابلیس گفت: با رنگها و زرق و برقهای این کلاه، دل انسانها را میربایم.
موسی (علیهالسلام) گفت: به من از گناهی خبر ده که اگر انسان آن را انجام دهد، تو بر او چیره میشوی و هر جا که بخواهی، او را میکشی.
🔹ابلیس گفت : #إذا_أعجَبَتهُ_نَفسُه، #و_استَكثَرَ_عَمَلَه، #و_صَغُرَ_في_عَينِهِ_ذَنبُه.
✍#سه_گناه است که اگر انسان گرفتار آن بشود، من بر او چیره میگردم:
▫️هنگامیکه او، خودبین شود و از خودش خوشش آید؛
▫️هنگامیکه او عمل خود را بسیار بشمارد؛
▫️هنگامیکه گناهش در نظرش کوچک گردد.
📚 #اصول_کافی_ج2_ص262
#داستانهای اموزنده
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
سفر پر ماجرا 35.mp3
5.92M
#سفر_پرماجرا ۳۵
💠شرط اول بزرگ شدن روح؛
و رسیدن به بلوغ انسانی مهربانی با دیگران است
بویژه با کسانی که
در غربت و تنهایی گیرکرده اند.
💢دیگران را
درلحظات اول تولد به برزخ،رها نکنید
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
✍حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار #میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى آمد، غذا نمى خورد.
▪️زمانی فرا رسيد كه يك شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت.
▫️#پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر #بت_پرست نبودی، میهمان من می شدى و از غذاى من مى خوردى»
پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت.
▪️در اين هنگام #جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرك و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينك که غذای يك روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت پرستى، به او غذا ندادى!»
▫️#حضرت_ابراهيم عليه السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟»
▪️حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد.
▫️پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.»
✍آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه السلام را پذیرفت.
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
18.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 منتظر ظهور نباشید 🔻کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
حاجسیدمهدی_میرداماد_دوباره_بارون_رحمت_رو_کویر_دل_میباره_ (1).mp3
4.71M
#سرود
📝 دوباره بارون رحمت رو کویر دل میباره...
🎤 حاجسیدمهدی #میرداماد
🌻|↫ ویژه ولادت #امام_باقر
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
شکر در سختی ها 21.mp3
14.6M
#شکر_در_سختی_ها 21
خودتو خسته نکن❗️
غصه هایی که زودگذرند؛
می گذرند...
اونا رو از آنچه هستند؛ بزرگتر نکنید.
چون...
شما رو بیش از حد لازم
به خود مشغول می کنند
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
ارتباط موفق 03.mp3
9.83M
#ارتباط_موفق ۳
🔺بعضیها شبیه مگسند !
میگردند دنبال عیب و نقطهضعف این و آن ، تا بنشینند روی این ضعفها .. و نقدشان کنند!
⚡️چنین کسانی هرگز به حریم ارتباطی موفق وارد نمیشوند، و هرگز در حفظ محبت و جذب قلوب دیگران موفق نخواهند بود.
#استاد_شجاعی 🎤
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژاپن در حسرت چه چیزی از ایران است؟
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
رضایت #امام_زمان عجل الله سبب رضایت خدا
🔸در عصر غیبت سیره منتظران ظهور باید به گونه ای باشد که زمینه ظهور و رضایت حضرت رابه دنبال داشته باشد.
در عصر غیبت حضرت، منتظران و یاران و دوستداران امام علیه السلام، با دوری از گناه و معصیت و اعمال نیک صالح و اطاعت از دستورات دین می توانند رضایت و خشنودی #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه را به دست اوردند.
و رضایت امام علیه السلام رضایت الهی نیز است.
🔸در مهمانی وقتی شربت، شیرینی و شکلات به بچه های مودب و با تربیت تعارف می شود، پیش از آنکه چیزی بردارند، به پدر نگاه می کنند و از نگاه او می فهمند که چیزی بردارند یا نه؟
📌 ما نیز نباید به هیچ کاری اقدام کنیم، جز آنکه بدانیم رضایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در آن است؛ چون رضایت او، رضایت خداست.
📚 تمثیلات مهدوی؛ حجتالاسلام قرائتی
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌ثمره ایستادگی در برابر هاری اشرافیت ایرانمال، نماد رانت و اینک بی بند و باری
♦️توضیحات بانوان ناهی از منکر که در ماجرای وضعیت بیبندوباری #ایرانمال مجاهدانه ایستادگی کردند و تأثیراتی که حاصل این مطالبه شد.
♦️شب جمعه چند تن از بانوان مومنه و چادری در مجتمع #ایرانمال تهران، قبل از هرگونه اعتراضی به وضعیت بد ناهنجاریهای فرهنگی و هرگونه نهی از منکر، مورد حمله و ضرب و شتمِ عدهای زن و مرد لاابالی و هنجار شکن واقع شدند.
- این بانوان غیور به نشانه اعتراض در هوای سرد و بارانی مقابل این #محل_فساد بست نشینی کردند تا حداقل برخی مسئولان بیایند و ببیند در چنین محل بعضا فسادو بیبندوباری آنقدر آزادانه و رسمی شده که #امنیت_حجاب و مومنین زیر سوال است.
و اما این مقاومت ثمر داد که ببینیم و بشنویم...
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌤 منتظران نور 🌤
رمان_ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_4 سارا صندلی آورد و کنار دوست مشترکشان گذاشت و گفت: –سوگندجان ت
رمان
_ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_5
آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را از روی تکیه گاه صندلی برداشتم و زود از کلاس بیرون زدم. باید زودتر به سر کارم می رفتم.
بعداز دانشگاه در شرکت فروش میلگرد کار می کردم. برایشان مشتری پیدا می کردم. به جاهایی که می خواستند ساختمان بسازند، میرفتم. شماره تماسشان را پیدا می کردم و زنگ می زدم. شرکت رامعرفی می کردم تا میلگردهایشان را از ما بخرند.
خریدهای خانه همیشه با من بودوحقوقم راحت کفاف همه ی هزینه های خودم و مادرم را می رساند. البته مادرم خودش حقوق پدرم را داشت، ولی خوب من هم گاهی در مخارج کمکش می کردم.
کنار ماشین که رسیدم باران شروع شد. سریع پشت فرمان نشستم و روشنش کردم و راه افتادم. هوا سرد تر شده بود.
به خیابون اصلی که رسیدم. راحیل را دیدم که منتظرتاکسی کنار خیابان جدی و با ابهت ایستاده بود.
متانت و وقارش به باران دهن کجی می کرد. به من برخورد که هم کلاسیام کنار خیابان ایستاده باشد.
جلو پایش ترمز زدم و شیشه راپایین کشیدم و سرم را کج کردم تا صدایم به او برسد.
نمی دانستم چه صدایش کنم فامیلیاش را بلد نبودم. فکر کردم شاید خوشش نیاید اسم کوچکش را صدا کنم، برای همین بی مقدمه گفتم:
–لطفا سوار شید من می رسونمتون، به خاطر بارندگی، حالا حالا ماشین گیرتون نمیاد.
سرش را پایین آوردتا بتواند من را ببیند، با دیدنم گفت:
–نه ممنون شما بفرمایید.مترو نزدیکه دیگه با مترومیرم.
حالا از من اصرار و از او انکار.
نمی دانم چرا ولی دلم می خواست سوارش کنم. انگار یک نبرد بود که من می خواستم پیروز میدان باشم.
پیاده شدم و ماشین را دور زدم با فاصله کنارش ایستادم و خیلی جدی گفتم:
–خانم مم...ببخشید من اسمتون رو نمی دونم.
همانطور که از حرکت من تعجب کرده بود، به چشم هایم نگاه کردو آرام گفت:
– رحمانی هستم.
ــ خانم رحمانی لطفا تعارف رو کنار بزارید.
می خواستم بگویم شماهم مثل خواهرم، ولی به جایش گفتم:
–فکر کنید منم راننده تاکسی هستم، بعد اخم هایم را در هم کردم و گفتم:
– به اندازه ی راننده تاکسی نمی تونید بهم اعتماد کنید؟
چشمهایش را زیر انداخت و گفت:
–این حرفا چیه، من فقط...
نگذاشتم حرفش را تمام کند، در عقب ماشین را باز کردم و گفتم:
– لطفا بفرمایید،در حد یه همکلاسی که قبولم دارید.
با تردید دوباره نگاهی به من انداخت و تشکر کرد و رفت نشست.
من هم امدم پشت فرمان نشستم و حرکت کردم. آهنگ عاشقانه ایی در حال پخش بود، از آینه نگاهی به او انداختم سرش در گوشیاش بود. چند دقیقه که گذشت سرش را بلند کرد و گفت:
–ببخشید که مزاحمتون شدم،لطفا ایستگاه بعدی مترو نگه دارید.
صدای پخش را کم کردم تا راحت تر صدایش را بشنوم.
–نه خانم رحمانی می رسونمتون.
خیلی جدی گفت:
–تا همین جا هم لطف کردید، ممنونم.
بیشتر اصرارنکردم صورت خوشی نداشت. گفتم:
–هر جور راحتید، دوباره صدای پخش را زیاد کردم.
نگاهی با اخم از آینه نثارم کرد و گفت:
–همون صداش کم باشه بهتره.
ــ اصلا خاموشش می کنم، به خاطر شما صداش رو زیاد کردم، گفتم شاید بخواهید گوش کنید.
ــ من این جور موسیقی هارو گوش نمی کنم.
دوباره به خودم جرات دادم و گفتم:
– پس چه جورش رو گوش می کنید؟
به رو به رو زل زدو گفت:
–این سبک موسیقی ها آدما رو از حقیقت زندگی دور می کنه.
لطفا همینجا نگه دارید، رسیدیم. بعدهم تشکر کردو پیاده شد.
همانطورکه رفتنش را نگاه می کردم. حرفهایش در ذهنم میچرخیدند.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤
🌤 منتظران نور 🌤
رمان _ازسیمخاردارنفستعبورکن #قسمت_5 آخرین کلاس که تمام شد پالتوام را از روی تکیه گاه صندلی برداش
💎 رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#_قسمت_6
حرفش را در ذهنم تکرار کردم. منظورش چه بود آدمهارا از حقیقت زندگی دور می کند.
ای بابا این دختر چرا حرف زدنش هم بابقیه فرق دارد. خیلی دلم می خواست بیشتر با او هم کلام شوم.
هفته ی بعد روزی که تاریخ تحلیلی داشتیم. همان درسی که راحیل جزوه از سارا گرفته بود. راحیل باز غیبت داشت.
از سارا دلیلش راپرسیدم گفت:
–نمی دونم هفته ی پیش هم نیومده بود.
باخودم فکر کردم برای این که بیشتر نزدیکش شوم فردا جزوهام رابرایش می آورم تا از آن خط وخطوطهای منحنی برایم بکشد.
فردا زودترسر کلاس حاضرشدم و منتظر نشستم، بچه ها تک تک وارد کلاس می شدند.
پس چرا نیامد؟
بعد از کمی صبوری بالاخره امد. نمی دانم چرا همین که وارد شد، نتوانستم نگاهم را ازصورتش بردارم. به نظرم حجابش یک جور زیبایی خاصی داشت. سرش پایین بود، تا رسید به ردیف جلوی من، بلند شدم و با لبخندگفتم:
–سلام خانم رحمانی.
سرش را بلند نکرد جوابم را داد، حتی یک لبخندناقابل هم نزد.
وارفتم، یه روی خوش به ما نشان می دادی به کجای دنیابرمی خورد.
کم نیاوردم، جزوه ام را از کیفم درآوردم و مقابلش گرفتم و گفتم:
–خانم رحمانی این جزوه دیروزه، نیومده بودید، گفتم براتون بیارم.
باتردید نگاهم کردو گفت:
–چرا زحمت کشیدید از بچه ها می گرفتم،
لبخندی نشاندم روی لبهایم و گفتم:
–زحمتی نبود،خواستم جزوه من باشه دستتون که زیر مطالب مهم رو هم بی زحمت برام خط بکشید.
جزوه را گرفت و گفت:
–ممنون، فردا براتون میارم.
ــ اصلا عجله ایی نیست.
سرجایش نشست.
حداقل یک لبخند میزدی، دلم خوش باشد که خود شیرینی ام را تایید کردی.
تا حالا هیچ وقت برای کس دیگری جزوه نیاورده بودم.
سر جایم که نشستم دیدم سارا از آن سر کلاس به ما زل زده، جلو که آمد زیر لبی گفت:
–به به می بینم که جزوه ردو بدل می کنی، با خونسردی گفتم:
–اشکالی داره؟
–نه، فقط، نه به اون دفعه که شاکی شدی جزوه ات رو دادم...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
– اون بار نمی دونستم هم کلاسی خودمونه.
گردنش را بالاوپایین کردو گفت:
–اوووه بله، و رفت نشست.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁
کانال منتظران نور
•••⊰⃟👇🌴࿐ྀུ۰࿇༅═┅─
@montazeran_nour🌤