روایت یازدهم
امام جواد (ع) می فرماید: کانی بِجرائِدِ شتى تدعى بأسماء شتّى لا ارى لَهُمْ رشداً ولا لدينهم صيانة كلّما مالوا إلى جانِبِ انْهَدَر مِنهم الآخر؛ گویا میبینیم روزنامه های پراکنده ای را، که
خوانده میشود بنام های پراکنده و مختلف که
نمی بینیم برای صاحبان آنها رشد و هدایتی و حفظ نمی کنند صاحبان آنها دین خود را از هر طرفی که میل کنند طرف دیگر از ایشان باطل و ناچیز شود.
یعنی مردمان متحیر و سرگردان میشوند مانند اشخاص ،مست نه مسلمانند و نه مسیحی کنایه از شدت ابتلاء و فساد آن زمان و بی پروا شدن اهل آن
زمان است».
روایت دوازدهم
امام علی(ع) می فرماید: يظهر العرب
على العجم ويعدلُونَ بِالْأهواز وتَخْرُجُ الْعَجَمُ عَلَى
الْعَرَبِ ويَمْلِكُونَ الْبَصْرةَ؛ عربها بر ایرانیان میتازند و در اطراف اهواز زمینگیر میشوند آنگاه ایرانیان قیام میکنند و بر عربها پیروز میشود و شهر بصره را به
تصرف خود در میآورند.
روایت سیزدهم
در اخبار معراجیه خداوند متعال به
رسول اکرم (ص) می فرماید: وَخَرابِ الْبَصَرَهُ عَلَى
يَدَى رَجُلٍ مِن ذریتک یتبعه الزنوج . شهر بصره
بدست مردی از اولاد تو خراب میشود که مردانی
تشنه حق یا چون دسته های ملخ (انبوه او را
اطاعت
می کنند.
روایت چهاردهم
امام علی (ع) در یکی از خطبه ها (خطبه البيان) حوادث آخرالزمان را برمی شمارد و
سپس میفرماید: ونَزَلَتْ بِهَمَدَانَ النّوازِلُ فَرَجَفَتْ
الْأَراجِفُ بِالْعراق؛ و چیزهایی که در شهر همدان فرو
میآید( اشاره به بمباران های هوایی توسط
هواپیماهای عراق) و کشور عراق به لرزه در می آید و
سخت تکان میخورد.
روایت پانزدهم
امام علی(ع) فرمودند: اَلا یا وَيْلَ بغداد مِنَ الرّى مِنْ مَوْتِ وَقَتْلِ وخَوْفِ يَسْمُلُ أَهْلَ
الْعِراقِ إِذا حَلَ بينهم السيفُ فَيُقْتَلُ ما شاءَ اللهُ ...
فَعند ذلك تخرج الْعَجم عَلَى العرب ويملكون البصرة
... آگاه باش ای وای بر شهر بغداد، از جانب ری
(تهران) بلائی که متوجه او میشود از قتل و مرگ و ترس که شامل همه مردم عراق میگردد هرگاه جنگ در عراق واقع شود آنقدر ازمردمش کشته میشود تا آنجا که خدا بخواهد ... در آن زمان عجم
(ایرانیان) قیام میکنند و بصره را فتح کرده و
تصاحب مینمایند.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
روایت یازدهم امام جواد (ع) می فرماید: کانی بِجرائِدِ شتى تدعى بأسماء شتّى لا ارى لَهُمْ رشداً ولا ل
روایت شانزدهم
امام علی(ع) فرمودند: اَلا یا َويْلَ لفلسطينَ وَمَا يَحِلُّ بِها مِنَ الْفِتَنِ الَّتِي لا تُطَاقُ وأَلا يا
هره
ويلَ لِأَهْلِ الدُّنْيا وَ ما يَحِلُّ بِها مِنَ الْفِتَنِ فِي ذَلكَ
الزّمانِ جميعُ الْبُلْدَانِ الْغَرِبِ وَالشَّرْقِ وَالجُنُوبِ
والشمال ... آگاه باش وای بر مردم فلسطین از فتنه ها و جنگها که در آن واقع میگردد و انسان طاقت آن را ندارد و وای بر مردم دنیا، و تمام کشورهای شرق و غرب و جنوب و شمال از جنگها
و فتنه هایی که واقع میشود ...
روایت هفدهم
امام علی (ع) فرمودند: و ستأتی
اليَهُودُ مِنَ الغَرْب لاِنشَاءِ دُولَتِهِمْ بِفلسطين، قال
النّاسُ يا اَبَا الحَسَن أَنِّى تَكُونُ العَرَبِّ؟ قَالَ: تَكُونُ مُفَكَةُ القُوَى مُفَكَكَةُ العُرَى غَيْرُ مُتَكاتفهُ وَ غَيرَ متَرافَةً ... و ستأتى النّجدَةَ مِنَ العراقِ كُتِبَ عَلَى
راياتِها القُوةُ وتَشْتَرِكَ العَرَبُ وَالإِسلامُ كَافَةً لتُخلّص
فلسطین، معرکه و ای معرکه؟
فى جُلِّ البَحْرِ تَخوِّضُ النَّاسُ فِي الدِّمَاءِ وَ يَمْشِى
الجريح على القتيل ... و ايم الله يذبحون ذبح النعاج
حتى لا يَبْقَى يَهُودِی فی فلسطین ؛زود است که یهود از غرب برای ایجاد کشور و دولت فلسطین بیاید پرسیدند عربها کجا هستند؟ فرمود: در آن زمان عربها از هم جدا و متفرقند و اتحاد و انسجام ندارند اما به زودی نیروهایی اهل کارزار از عراق حرکت میکنند که پرچم های آنان کلمه
«قوه» نوشته شده است در آرم سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی آیه «وَاَعِدٌ لَهُم مَا اسْتَطَعْتُم مِنْ قَوه»
ثبت شده است و اسلام و عرب با هم متحد و شریک میشوند و همه حرکت میکنند برای آزادی
فلسطین معرکه و میدان کارزاری برپا خواهد شد چه معرکه ای که در کنار دریا مردم در خون رفته و شنا می میکنند و مجروحین از روی بدن کشتگان راه میروند قسم بخدا که همه یهودیان را چون گوسفند سر میبرند تا اینکه یک یهودی هم در
فلسطین باقی نمیماند.
روایت هجدهم
امام صادق (ع) می فرماید واهل مَدِينَةِ تُسمى الزوارء (بغداد) تُبنى فِي آخِرِ الزَّمانِ،
يستشفون بدمائنا ويتقربون يبغضنا، يُوالُونَ في
عَداوَتِنا ويرون حَرينا فَرْضاً وَقِتالَنا حَتْماً ؛ شهری در آخرالزمان بنا میگردد بنام بغداد، که شفای دل خود
را در ریختن خون ما و شیعیان ما میدانند و با بغض و عداوت با ما به ستمگران دنیا نزدیک
می شوند و در دشمنی با ما دوستی های خود را تحقق میبخشند و جنگ با ما و شیعیان ما را واجب
میدانند و کشتن شیعیان ما را یک امر
ضروری می پندارند.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
روایت شانزدهم امام علی(ع) فرمودند: اَلا یا َويْلَ لفلسطينَ وَمَا يَحِلُّ بِها مِنَ الْفِتَنِ الَّت
دوستان و همراهان محترم کانال با این دو پست ارسال شده فصل سوم کتاب هم تمام شد و در فصل آخر کتاب داستان جزیره خضرأ و بقیه اتفاقات رو بررسی میکنیم ببینم این داستان تا چه حد درست و تا چه حد اشتباه هست.
پس همراه ما باشید 🌹🌹🙏
دوستان خودتون رو به کتاب خواندن دعوت کنید .بهترین هدیه که همسعادت دنیوی برای انسان داره هم اخروی داره کتاب هست 🌹
May 11
فصل چهارم: جزیره خضراء افسانه یا واقعیت
داستان جزیره خضراء
مرحوم
علامه مجلسی در کتاب بحارالانوار ، به
تفصیل این داستان را نقل کرده که اجمالش این
است.
در کتابخانه امیرالمؤمنین (ع) در نجف اشرف رساله های خطی را یافتم که مشهور به «داستان جزیرهٔ خضراء» ،بود مؤلف آن رساله خطی شخصی به نام فضل بن یحیی طیبی کوفی امامی است. این مرد داستان جزیره خضرا را از دو نفر به نام های
شیخ شمس الدین و شیخ جلال الدین در حرم اباعبدالله (ع) در سال ۶۹۹ هـ.ق شنیده است که دو
نفر داستان را از قول زین الدین علی بن فاضل
مازندرانی نقل کرده.اند پس او علاقه پیدا کرد که
داستان را از خود علی بن فاضل مازندرانی نقل کرده اند پس او علاقه پیدا کرد که داستان را از خود علی بن فاضل مازندرانی بشنود و درصدد پیدا کردن و یافتن او برآمد تا اینکه علی بن فاضل در اوایل ماه شوال همان سال به شهر حله سفر کرد و
مؤلف این رساله ،خطی او را در منزل سید فخرالدین
ملاقات کرد و از او خواهش نمود که آنچه را که
برای آن دو نفر شیخ شمس الدین و شیخ
جلال الدین نقل کرده است برای او هم بیان او چنین گفت:
«من در دمشق خدمت شیخ عبدالرحیم حنفی
شیخ زین الدین علی اندلسی به تحصیل علوم اشتغال داشتم شیخ زین الدین مردی خوش نفس و نسبت به شیعه و علمای امامیه خوش بین بود و به
آنها احترام میگذاشت مدتی از محضرش استفاده
نمودم پس چنین اتفاق افتاد که عازم مصر شد.
و چون خیلی به یکدیگر علاقه داشتیم تصمیم گرفت
که مرا نیز به همراه خود به مصر ببرد. با هم به مصر رفتیم و در شهر قاهره قصد اقامت کرد. مدت
نه ماه در آنجا به بهترین وجه زندگی کردیم. در
یکی از روزها نامۀ پدرش به دستش رسید که نوشته
بود شدیداً بیمارم و آرزو دارم قبل از مرگ تو را
ملاقات نمایم استاد از نامۀ پدر گریه کرد و تصمیم گرفت که به اندلس سفر کند. من در این سفر با او
همراه شدم هنگامی که به اولین قریه جزیره رسیدیم من شديداً بيمار شدم که قادر به حرکت نبودم . استاد از وضع من بسیار ناراحت شد و مرا به خطیب قریه سپرد که از من پرستاری کند و خودش به سوی شهرش حرکت نمود. بیماری من سه روز طول کشید سپس حالم رو به بهبود رفت.
از منزل خارج شدم و در کوچه های قریه به گردش پرداختم در آنجا قافله هایی را دیدم که از کوهستان
آمده و اجناسی را با خود آورده بودند.
از احوالشان
جویا شدم در جواب گفته شد اینها از سرزمین بربر می آیند که نزدیک جزایر رافضی هاست. وقتی نام جزایر رافضی ها را شنیدم مشتاق شدم که آنجا را ،ببینم گفتند از اینجا تا آن جزایر مقدار ۲۵ روز راه فاصله دارد که به مقدار دو روزش آب و آبادانی وجود ندارد برای پیمودن آن دو روز الاغی را کرایه
کردم و بعد از آن پیاده حرکت نمودم.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
فصل چهارم: جزیره خضراء افسانه یا واقعیت داستان جزیره خضراء مرحومعلامه مجلسی در کتاب بحارالانوار ،
رفتم تا به جزایر رافضی ها رسیدم. اطراف جزیره با دیوارهایی محصور بود و برج های محکم و بلندی داشت . وارد مسجد شهر ،شدم مسجد بسیار بزرگی بود صدای مؤذن را شنیدم که به روش شیعه اذان می گفت ،و بعد از آن برای تعجیل فرج امام زمان (عج) دعا کرد از خوشحالی گریه ام گرفت. مردم به مسجد آمدند و بر طرق فقه شیعه وضو گرفتند، مرد
خوش سیمایی وارد مسجد شد و به سوی محراب
حرکت کرد و مشغول نماز جماعت شدند. بعد از
فراغ از نماز و تعقیبات از احوال من جویا شدند.
شرح حالم را بیان کردم و گفتم عراقی الاصل
هستم وقتی فهمیدند که شیعه هستم به من احترام
کردند و در یکی از حجرات مسجد جایی برایم
معین کردند. امام مسجد به من احترام میکرد و شب و روز جدا نمیشد در یکی از روزها به او :گفتم خوراک و مایحتاج اهل این بلد از کجا می آید؟ من که در اینجا زمین مزروعی نمیبینم. گفت طعام اینها از جزیره خضرا میآید که در بین بحر ابيض واقع شده است. غذای اینها هر سال در دو نوبت به وسیلهٔ کشتی از جزیره وارد میشود :گفتم چند مدت باقیمانده تا کشتی بیاید؟ گفت چهار ماه، پس من از طول مدت ناراحت شدم ولی خوشبختانه بعد از چهل روز کشتیها وارد شدند هفت کشتی دیگر پس از دیگری وارد شد از کشتی بزرگ مرد خوش سیمایی وارد شد، به مسجد آمد و بر طبق فقه شیعه وضو گرفت و نماز ظهر و عصر را
خواند. بعد از فراغ از نماز متوجه من شد و سلام کرد و اسم خودم و پدرم را ذکر کرد. از این حادثه تعجب کردم. گفتم شاید در سفر از شام تا مصر یا از مصر تا اندلس با اسم من آشنا شده ای؟ گفت نه
بلکه نام تو پدرت و شکل و قیافه و صفاتت به من
رسیده
است.
من تو را به همراه خودم به جزیره خضرا خواهم برد. یک هفته در آنجا توقف کرد و بعد از انجام کارهای
لازم با هم حرکت نمودیم. بعد از اینکه مدت
شانزده روز در دریا حرکت کردیم در وسط دریا آب های سفیدی نظر مرا جلب کرد. آن شیخ که
نامش محمد بود به من گفت: چه موضوعی نظرت را جلب کرده است؟ گفتم: آبهای این نقطه رنگ دیگری دارد؟ :گفت اینجا بحر ابیض است و این هم جزیره خضرا می باشد. این آبها همانند دیواری اطراف جزیره را احاطه نموده است و از حکمت خدا چنین است که کشتیهای دشمنان ما اگر بخواهند به این نقطه نزدیک ،شوند به برکت صاحب الزمان (عج) غرق می گردند. مقداری از آبهای آن نقطه را خوردم مانند آب فرات شیرین و گوارا بود. بعد از
اینکه آبهای سفید را پیمودیم، به جزیره خضرا رسیدیم. از کشتی پیاده و وارد شهر شدیم شهری بود آباد و پر از درختان میوه بازارهای زیادی
داشت پر از اجناس و اهالی شهر با بهترین وجه
زندگی میکردند دلم از دیدن چنین مناظره زیبایی
لبریز شادمانی شد.
رفیقم محمد مرا به منزل خودش برد و بعد از استراحت به مسجد جامع بزرگ رفتیم در مسجد جماعت زیادی بودند و در بین آنها شخصی بزرگ و با ابهت بود که نمیتوانم ابهت و جلالش را
توصیف کنم . نامش سید شمس الدین محمد بود.
📚@ketabkhani_group📚
سلام همراهان گرامی و بزرگوار
امروز ادامه داستان جزیره خضرأ رو براتون میذاریم امیدوارم هم لذت ببرید و هم یاد بگیریم
.......
مردم نزدش علوم عربی و قرآن و فقه و اصول دین را میخواندند هنگامی که خدمتش رسیدم، به من
خوش آمد گفت و نزدیک خودش نشانید،
احوال پرسی کرد و گفت من شیخ محمد را به سراغ تو فرستادم سپس دستور داد در یکی از حجرات مسجد جایی برایم تهیه کردند. در آنجا استراحت میکردم و غذا را با سید شمس الدین و اصحابش صرف میکردیم مدت هجده روز بدین صورت
گذشت.
در اولین جمعه ای که برای نماز حاضر شدم دیدم که سید شمس الدین نماز جمعه را دو رکعت و به
قصد وجوب خواند از این موضوع تعجب کردم
سپس به طور خصوصی به سید شمس الدین گفتم
مگر زمان حضور امام است که نماز جمعه را به وجوب میخوانی؟ گفت نه امام حاضر نیست لکن
من نایب خاص او هستم گفتم آیا تاکنون امام
زمان (عج) را دیده ای؟
گفت ندیده ام لیکن پدرم میگفت که صدایش را
می شنیده ولی خودش را نمیدیده است. اما جدم هم صدایش را میشنیده و هم خودش را میدیده است :گفتم آقای من علّت چیست که بعضی افراد او را میبینند و بعضی نه گفت: این لطفی است که خداوند متعال نسبت به بعضی از بندگانش دارد. سپس سید دست مرا گرفت و به خارج شهر برد. باغها و بوستانها و نهرها و درختان فراوانی را
مشاهده ،کردم که در عراق و شام نظیرش را ندیده
بودم به هنگام گردش مرد خوش سیمایی به ما
برخورد نمود و سلام کرد. به سید گفتم این شخص که بود؟ گفت آیا این کوه بلند را میبینی؟ گفتم: ،آری گفت در وسط این کوه مکانی زیبا و چشمهٔ آبی گوارا زیر درختان وجود دارد و در آنجا گنبدی است که از آجر ساخته شده است و این مرد با رفیق دیگرش خادم آن قبه و بارگاه میباشند. من هر صبح جمعه به آنجا میروم و امام زمان (عج) را
زیارت میکنم و پس از خواندن دو رکعت نماز
کاغذی را مییابم که تمام مسائل مورد نیازم در آن نوشته است سزاوار است تو هم بروی آنجا و امام
زمان (عج) را در آن قبه زیارت کنی.
پس من به سوی آن کوه حرکت نمودم قبه را همانطور یافتم که برایم توصیف نموده بود. همان دو خادم را در آنجا دیدم .خواستار ملاقات امام زمان (عج) شدم گفتند غیر ممکن است و ما مأذون نیستیم :گفتم پس برایم دعا کنید قبول کرده و برایم دعا کردند. سپس از کوه پایین آمدم و به
منزل سیّد شمس الدین رفتم. او در منزل نبود و به
دو
خانه شیخ محمد که در کشتی با من بود رفتم و
جریان کوه را برایش تعریف کردم و گفتم که آن
خادم به من اجازه ملاقات ندادند.
شیخ محمد به من گفت : هیچ کسی حق ندارد به آن مکان برود جز سید شمس الدین. او از فرزندان امام زمان (عج) میباشد بین او و امام زمان (عج) پنج پدر فاصله است و او نایب خاص امام زمان (عج) میباشد.
بعد از آن از سید شمس الدین اجازه خواستم که بعضی از مسایل مشکل دینی را از او نقل کنم و قرآن مجید را نزدش بخوانم تا قرائت صحیح را به
من یاد بدهد گفت اشکال ،ندارد ابتدا قرآن را
تلاوت میکنیم.
📚@ketabkhani_group📚
🌤 منتظران نور 🌤
....... مردم نزدش علوم عربی و قرآن و فقه و اصول دین را میخواندند هنگامی که خدمتش رسیدم، به منخوش آم
در بین قرائت اختلاف قاریان را ذکر
می کردم.
سید به من گفت : ما اینها را نمیشناسیم قرائت ما مطابق قرآن علی بن ابیطالب(ع) است.
آنگاه داستان جمع قرآن به وسیله علی بن ابیطالب(ع) را بیان کرد. گفتم : چرا بعض آیات قرآن
ربطی به ماقبل و مابعدشان ندارند؟
گفت :،آری چنین است و جریان جمع قرآن به وسیلهٔ ابوبکر و نپذیرفتن قرآن علی بن ابیطالب(ع)
را بیان نمود به دستور ابوبکر قرآن جمع آوری شد.
مثالب را از قرآن حذف نمودند و از همین جهت میبینی که بعض آیات با قبل و بعد غیر مربوط
هستند.
از سید اجازه گرفتم و در حد نود مسأله از او نقل کردم که جز به خواص مؤمنین به کسانی اجازه
نمیدهم آنها را ببینند.
آنگاه داستان دیگری را که مشاهده کرده نقل
میکند و میگوید به سید عرض کردم.
از امام زمان (عج) احادیثی به ما رسیده که هرکس در زمان غیبت کبرا مدعی رؤیت شد دروغ میگوید،
این احادیث چگونه سازگار است با اینکه بعضی از
شما او را میبینید.
گفت:
صحیح است اما این طور فرموده، لیکن این
مال آن زمانی است که دشمنان فراوانی از بنی
عباس و دیگران داشت اما در این زمان دشمنان
مأیوس شده اند و شهرهای ما هم از آنها دور
است.
هیچ کس به ما دسترسی ندارد، ملاقات خطری
ندارد.
گفتم: سید من علمای شیعه حدیثی از امام نقل
کنند که خمس را برای شیعیان اباحه نموده آیا شما هم این حدیث را از امام دارید؟
گفت : امام خمس را در حق شیعیان اباحه نموده است. آنگاه مسایل و سخنان دیگری را از سید نقل
میکند و میگوید سید به من گفت تو نیز تاکنون
دو مرتبه امام زمان (عج) را دیده ای ولی او را
نشناخته ای.
در
خاتمه میگوید سید به من تکلیف کرد که در بلاد مغرب توقف نکن و هرچه زودتر به عراق
برگرد و من به دستورش عمل کردم.
توجه :
در مورد جزیره خضرا در مجموع دو نظر متضاد وجود دارد برخی آن را صحیح و معتبر و قابل استناد دانسته اند و بعضی دیگر آن را مجعول و شبیه به افسانه میدانند و میگویند که استناد به آن
درست نیست و در متن داستان علی بن فاضل
مازندرانی که راوی اصلی این داستان است
تناقضاتی وجود دارد لذا نمیتوان به آن اعتماد کرد.
ما اینک به دلایل طرفین اشاره میکنیم و قضاوت
و
صحت و سقم داستان را به عهده خوانندگان گرامی می گذاریم.
📚@ketabkhani_group📚