eitaa logo
هیئت رزمندگان اسلام مشکین دشت
798 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
80 فایل
‌﷽ [کانال رسمی بنیاد فرهنگی مذهبی منتظران مهدی(عج) رزمندگان مشکین دشت] (اینستاگرام) https://instagram.com/Montazerane_karaj?utm_medium=copy_link (تلگرام) http://t.me/Montazerane_karaj #اللهم_عجل_لولیک_الفرج ارتباط با خادم: @mohammad_khambari
مشاهده در ایتا
دانلود
گوش جان بسپاریم به سخن پیر طریقت، مرحوم ایت الله بهجت بالاترین ذکر، ذکر عملی افراد و اراده آنها به ترک معصیت الهی است. @montazeran1184
دلــم گـرفتـه بـرایـت ... ولـی ... فــدای ســرت.... ❤️ @montazeran1184
✍️ 💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!» دلم نمی‌آمد در هدف تیر تنهایش بگذارم و باید می‌رفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم. 💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه‌پله بلند شد :«سریعتر بیاید!» شیب پله‌ها به پایم می‌پچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین می‌رفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم. 💠 ظاهراً هدف‌گیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت می‌چرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین از در خارج شدیم. چند نفر از رزمندگان مردمی طول خیابان را پوشش می‌دادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت. 💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه می‌کردم و مادرش با آیه‌آیه دلداری‌ام می‌داد که هر دو با هم از در وارد شدند. مثل بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتن‌شان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب‌هایم نمی‌آمد و اشک چشمم تمام نمی‌شد. 💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که می‌لنگید و همان‌جا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشک‌هایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بی‌هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش فروکش نمی‌کرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش می‌کرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمی‌شد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟» 💠 به چشمانش نگاه می‌کردم و می‌ترسیدم این چشم‌ها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر می‌چکید و او درد‌های مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی می‌کنم، فقط یه بار بخند!» لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لب‌هایم بی‌اختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به‌جای اشک از روی گونه تا زیر چانه‌ام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟» 💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمی‌آوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش به زیر افتاد. هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟» 💠 بی‌توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه که در گلویش مانده بود، صدایش به خس‌خس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگ‌شون دراوردم! الان که نمی‌دونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟» می‌دانستم نمی‌شود و دلم بی‌اختیار بهانه‌گیر شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟» 💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لب‌هایش بی‌قراری می‌کرد که کسی به در اتاق زد. هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همز‌مان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمی‌شد دوباره می‌خواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم. 💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :« گُر گرفته، باید بریم!» هنوز پیراهن به تنش بود، دلم راضی نمی‌شد راهی‌اش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی (علیهاالسلام) کردم و بی‌صدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم کنی، یادت نمیره؟» 💠 دستش به سمت دستگیره رفت و عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم می‌خورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!» و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست... ✍️نویسنده:
خورشید عالم تاب من سلام☀️☀️☀️ حتی اگر در پس ابرهای غیبت پنهان باشی باز هم صبحی که شروعش با توست☺️ خورشیدش دیگر اضافیست👌 @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تجمع پرشور مردم بهبهان، این‌بار واقعی است! مردم انقلابی بهبهان پاسخ اراجیف رسانه‌های بیگانه رو با این تجمع پرشور به خوبی دادن @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز بدترین اتفاق نیفتاده است سردار قاآنی : روزهای بسیار سختی در انتظار آمریکا و رژیم صهیونیستی است. . @montazeran1184
♦️کرونایی های بدون علامت چگونه درمان می شوند؟ 🔹دکتر مینو محرز: برای مبتلایان بدون علامت بین سه تا هفت روز قرنطینه کافی است و بعد می توانند با ماسک بیرون آیند. 🔹معمولا گفته می شود مدت قرنطینه مبتلایان بدون علامت می تواند کمتر باشد و حداکثر بعد از ۱۰ روز می توانند از قرنطینه خارج شوند، اما افرادی که علائم دارند حداقل باید تا ۱۴ روز قرنطینه باشند. افراد مبتلا به کرونایی که بدون علامت هستند، نیازی به مصرف دارو ندارند./ایسنا @montazeran1184
💖 ❈ وقتي فرزندتان از انجام كاري لذت مي‌برد دستور دادن شما براي توقف كار بي‌نتيجه خواهد بود. ❈ مثلا وقتی کودک در حال بازی رایانه ای یا تماشای تلویزیون است. مادر هر چه بگوید بگوید: _ بسه دیگه _ پاشو دیگه _ درس هات مونده _ چشم هات آسیب می بینه _ بیام خاموشش کنم و... ↫ کودک حاضر نیست، ادامه ندهد و لذتش را متوقف کند. ❈ بهتر است به جای این حرف‌ها یا تهدیدها به او پیشنهاد یک جایگزین جذاب بدهید، یا به او زمان اتمام بدهید. مثلا بگویید: _ بیا با هم کیک بپزیم. _ بریم فوتبال بازی کنیم. _ با هم نقاشی بکشیم. _ با هم دیگه کتاب بخونیم. 【بسته به علایق فرزندتان جایگزین در نظر بگیرید و مدام به او تذکر ندهید.】 @montazeran1182
🔴دلار ۲۵۰۰۰ تومنی و کارگران روزمزدی که تا ۴ ظهر منتظر یک لقمه نان حلال و سری خمیده و چشمانی منتظر آقایون دولت اگر بحث مسکن مهر یا همون مسکن ملی رو ادامه می دادید الان خیلی از مردم سر کار بودن ،خیلی از کارها ادامه داشت و کارخونه ها تعطیل نمی شدن اما افسوس که قصد کار کردن نداشتید و فقط قصدتون از پا درآوردن اقتصاد این مملکت بود .امیدواریم در دادگاه الهی پاسخی برای تصمیم های لحظه ای و بی دلیلتون داشته باشید . @montazeran1184
🔴 توجه ، توجه همایشی بزرگ برای هنرمندان شهرستان فردیس این فرصت رو از دست ندین 💎 @montazeran1184
YEKNET.IR - zamine - hafteghi 99.03.08 - narimani.mp3
8.98M
🍃بابایی سلام دل من تنگ نگاه تو شده 🍃چشم خیس من خیره بصورت ماه تو شده 🎤 🌹🍃🌹🍃 @montazeran1184
🔸 کسی که بخواهد تمام امورش اصلاح شود باید نمازش را اصلاح کند و اصلاح نماز به دوری از لغو و فعل حرام محقق می‌شود. 🔹 آیت‌الله بهجت (ره) @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 لحظات آخر جانباز مدافع حرم محمد جعفر حسینی به روایت همسرش 🔸 بهش گفتم پاشو خیلی زود داری ما رو تنها میذاری...😭 @montazeran1184
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸درددل ونگرانی حاج میثم مطیعی برای پیاده روی اربعین 🔹آقا جان، ما چند ماه قبل از اربعین نگران اربعین هستیم 🔸اگر تو هم مسافری قدم قدم با من بخون 🔹راه شیرین تر می کنه مرور خاطراتمون 🔸 تو انتظار این مسیر می‌موندیم 🔹 تا از نجف راهی شدیم می خوندیم 🔸پشت سر مرقد مولا روبرو جاده و صحرا 🔹بدرقه با خود حیدر پیش رو حضرت زهرا(س) 🔸اینجا هرکی هر چی داره نذر حسین کرده @montazeran1184
✍️ 💠 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 💠 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 💠 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 💠 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 💠 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 💠 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 💠 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 💠 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 💠 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 💠 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 💠 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 💠 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آن‌زمان‌که‌برای‌بردن‌من؛ می‌شکافی‌صف‌قیامت‌را... اهل‌محشر‌با‌غبطه‌می‌گویند؛ خوش‌به‌حالت‌برده‌نامت‌را...💔 •📽 ...🌱 @montazeran1184
‍ 🌹 هر نمازی که میخونید بعدش صد مرتبه استغفار کنید؛ یکی از گناهانی که انجام میدیم نمازهای ماست عاصیان از گناه توبه کنند عابدان از عبادت استغفار ما خیال می کنیم نماز ما نمازه!! ما باید برای نماز ها و روزه هامون هم استغفار کنیم، مگر اینکه خدا به فضل خودش نماز های ما را قبول کنه، واقعا یه غصه ایست که ما برای نمازهامون هم باید استغفار کنیم😔 ˝آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)˝ ‌ @montazeran1184
«احمد پورمخبر» درگذشت 🔹رضا عطاران با انتشار پستی در صفحه شخصی خود در اینستاگرام خبر از درگذشت احمدپورمخبر بازیگر سینما و تلویزیون داد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مستند زمین بازی ♦️جزئیاتی تازه از پرونده «موسوی مجد» جاسوس سیا و موساد به روایت خودش ♦️ناگفته‌های جاسوسی که اطلاعات محرمانه را به دشمن می‌فروخت @montazeran1184
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 توجه توجه کنفرانس و جلسه پاسخگویی به سوالات توسط کارشناس مسائل سیاسی آقای امیدیان در گروه دورهمی بانوان مشکین دشت موضوع جلسه: مسائل روز سیاسی زمان جلسه: جمعه ساعت ۲۳ 📌سوالات سیاسی خود را از امروز تا زمان جلسه کنفرانس به آی دی زیر ارسال کنید، در ساعت مقرر پاسخ های شما در گروه ارسال می شود. 📌توجه داشته باشید کارشناس مربوطه در گروه حضور ندارند و پاسخ سوالات شما توسط ادمین در گروه قرار داده می شود. آی دی مربوطه: درتلگرام @L_arbabi 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 گروه دورهمی بانوان مشکین دشت 🔴کنفرانس ویژه خواهران 🔴 @dorehamibanovanmeshkindasht
📢📢📢توجه توجه📢📢📢 برگزاری ڪلاسهای هنری و ورزشی (بدنسازی، ایروبیڪ، دفاع شخصی، تڪواندو، والیبال) ڪلاسهای اخلاقی، معرفتی (حلقه صالحین ) اردو ڪلاس حفظ قرآن ڪلاس پیشرفته خیاطی به سبڪ روش توسط مربی خلّاق این سبڪ، (خانم محمدی) برای اولین بار در ایران... دوره از مبتدی تا پیشرفته از صفر تا صد شومیز، مانتو، دامن، شلوار، مجلسی، پالتو محل ثبت نام : مشڪین دشت، خیابان شهید هدایتڪار، روبروی مدرسه البرز، طبقه بالای آژانس آرامش، پایگاه بسیج نرجس خاتون (پایگاه شهید نظری) زمان ثبت نام : یڪشنبه ها ۳_۱۰ سه شنبه ها ۱۲_۱۰ پنج شنبه ها۱۲_۸
هدایت شده از با منتظران
بسم الله الرحمن الرحیم ماشاءالله ولاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم شفای همه بیماران علی الخصوص پدر معنوی شهرمون حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج محمد باقر قدوسی رو از خدا بخواهیم با ختم این ذکرو خواندن حمد شفا